0

خاطرات آزادگان از دوران اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.
پنج شنبه 7 بهمن 1389  6:27 PM

وفاداري به رهبر

نامش خدامراد و اهل گچساران بود. رنگ سفيدش نشان از زخم سنگيني كه به پايش خورده بود، داشت. مانند كبوتري شكسته بال آرام در گوشه‌اي نشسته بود و غرق در افكارش بود كه با صداي نگهبان عراقي به خود آمد.
خدامراد لنگان لنگان به سمت او رفت. نگهبان فرياد زد: «بگو... امام خميني!» خدامراد گفت: «نه سيدي،» يك سيلي خورد و مانند پركاهي به آسمان رفت و نقش بر روي زمين شد. دوباره آن نگهبان بي‌رحم جمله‌ي خود را تكرار كرد و باز هم خدامراد گفت: «نه سيدي،» خدا مي‌داند كه آن صحنه چند بار تكرار شد و خدامراد با آن سن كم و روحيه‌ي قوي خود بيش از ده بار سيلي خورد، ‌ديگر نه تواني در وجود خدامراد بود و نه تواني در بدن نگهبان براي كتك زدن خدا مراد.
براي ما كه بيننده‌ي آن صحنه بوديم خيلي دردناك‌تر بود. فرياد زدم كه نگهبان، تو كه هرچه مي گويي او مي‌پذيرد و مي‌گويد: «بله سيدي، پس چرا باز هم او را كتك مي‌زني؟!...» نگهبان خوشحال از نتيجه‌اي كه گرفته بود، با لبخندي كه دندان‌هاي زشتش را نمايان مي‌كرد دوباره گفت: «پس ...امام خميني.» اين بار خدامراد با آن لهجه‌ي زيبايش و با لبخند كه نشان از خلوص نيتش بود گفت:«نه سيدي.»
تا به آن روز وفاداري به رهبر را اين‌چنين نديده بودم. دعا مي‌كردم كه خدامراد براي رهايي از شكنجه جمله را بگويد، اما او نه تنها اين كار را نكرد، بلكه وفاداري‌اش را به رهبرمان نيز ثابت كرد.
روحش شاد

 

منبع: كتاب پنجمين يادواره لاله هاي جاويدان    

راوي: آزاده رنج پور  

 

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها