پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.
پنج شنبه 7 بهمن 1389 6:05 PM
كلاه يك روز عراقيها پي به برگزاري نماز جماعت ما بردند. آن هم درست در لحظه ارتكاب جرم! سرگرد عراقي سراغ امام جماعت را ميگرفت و ما چيزي نميگفتيم. او كه اين سكوت را ديد، دستور داد در را باز كنند و بعد وارد آسايشگاه شد. كمي به صفوف بچهها نگاه كرد و سپس به طرف صف دوم رفت و گوش يك نفر را گرفت و در حالي كه او را از صف بيرون ميكشيد، گفت: - پيدايش كردم. نگاهش كنيد! كلاه بر سر دارد. امام جماعت همين است. او را بردند و چند روزي در زندان انفرادي حبس كردند و با كتك و شكنجه پذيرايي شد! او را به خاطر كلاهي كه از جورابش درست كرده بود و به سر داشت، به عنوان امام جماعت گرفته بودند، زيرا چيزي از نماز جماعت نميدانستند. پس از اين جريان، عراقها دو روز هم آب را بر روي ما بستند. منبع: كتاب نمازدراسارت - صفحه: 72