پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.
پنج شنبه 7 بهمن 1389 5:56 PM
علي فرعون
يكي از افسران عراقي دوست داشت زبان فارسي را بياموزد. يكبار به علي گفت: «تو بايد به من فارسي ياد بدهي». علي هم قبول كرد و هر روز در ساعت مشخصي به مقر افسر ميرفت، اما زباني جديد را به او آموخت.
به او گفته بود: ايرانيها به دست ميگويند پيچگوشتي، به كفش ميگوييم قايق و...
يك روز آن افسر عراقي به ميان اسرا آمد و شروع به صحبت كرد و به جاي اينكه بگويد چرا ريشت را نزدهاي؟ گفت: «چرا ناخنت را نزدهاي.....» بچهها از صحبتهاي او خنديدند. وقتي افسر متوجه شد علي چه بلايي بر سرش آورده، او را سخت تنبيه كرد و گفت: «تو علي فرعون هستي، از آن روز به بعد بچهها او را علي فرعون صدا زدند».
منبع: كتاب طنزدراسارت - صفحه: 101