پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.
پنج شنبه 7 بهمن 1389 5:54 PM
طرح هاي لابلاي پتو همينطور كه در محوطه قدم ميزدم و داشتم به برنامهها فكر ميكردم، ناگهان مصطفي _ كه با شتاب خودش را به من رسانده بود_ نفسزنان و مضطرب گفت: «حميد! ريختند توي اتاق، الآن همه چيز لو ميرود!» حدسش درست بود، چون من نتوانسته بودم آن همه نقاشي و طرح را خوب جاسازي كنم و فقط به مخفي كردن آنها در لابلاي پتوها اكتفا كرده بودم. منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5 - صفحه: 87
مسلماً با يك تفتيش جزيي، به راحتي ميشد به آنها دست يافت. بدون شك در صورت لو رفتن آنها وضع بدي در انتظار من و ساير بچههايي كه اسم خود را روي طرحها نوشته بودند، به وجود ميآمد.
همراه با مصطفي خودم را با شتاب به پشت پنجرهي اتاق رساندم. با نگاهي به داخل ديدم كه تعداد سربازها بيش از پنج نفر است و كوچكترين چيزي را بدون جستجو رها نميكنند، آنها تمامي مقواهايي را كه بچهها زير پتوهايشان ميانداختند، پاره پاره ميكردند.
اما، خوب كه نگاه كردم ديدم گروهباني كه درجهاش از بقيهي نگهبانها بالاتر بود، درست روي پتوي من، كه نقاشيهاي زير آن مخفي شده بود، نشسته و به برانداز كردن چيزهايي كه ديگر سربازها براي او ميآوردند، مشغول بود. تا آخر همانجا نشست و بعد در حالي كه همه جاي اتاق جز همان يك پتو را گشته بودند با چند ميله خودكار و ورقههاي دستنويس از در خارج شدند.