0

خاطرات آزادگان از دوران اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.
پنج شنبه 7 بهمن 1389  5:54 PM

صلوات

عراقي‌ها ما را مدتي تحت فشار قرار داده بودند كه براي آن‌ها بلوك‌زني كنيم.
عده‌اي از بچه‌ها حاضر نبودند، چرا كه مي‌گفتند اين بلوك‌ها در سنگر عراقي به كار مي‌رود. سه ماه بود كه در آسايشگاه را بسته بودند و در بدترين شرايط قرار داشتيم و بسياري مريض شده بودند. هر روز فقط 5 دقيقه حق داشتيم دستشويي برويم كه آن هم با شلاق مي‌بردند و با شلاق برمي‌گرداندند.
حاج آقا ابوترابي را به آسايشگاه ما آوردند. ايشان به ما گفتند:« هر كار من كردم، شما هم بكنيد.» بعد از اين‌كه با فرمانده‌ي عراقي مذاكره كرد، قرار شد ما بلوك بزنيم. بعد از نظافت آسايشگاه به كار بلوك‌زني پرداختيم. زماني كه سيمان و ماسه را مي‌خواستيم داخل آسايشگاه بريزيم، حاج آقا صلوات مي‌فرستاد و ما همه با صداي بلند صلوات مي‌فرستاديم.
فرمانده‌ي اردوگاه با سرعت آمد و گفت:« اين‌جا چه خبر است؟ » حاج آقا گفت:« هيچي ما عادت داريم هر كاري مي‌خواهيم انجام دهيم، صلوات مي‌فرستيم.» فرمانده كه عصباني شده بود، گفت:« من نمي‌خواهم بلوك بزنيد.»
ابوترابي گفت:« نه آقا ما مي‌خواهيم كار كنيم.» فرمانده‌ي اردوگاه گفت:« نمي‌خواهم! شما هر بلوكي بزنيد و يك صلوات بفرستيد صدا بيرون مي‌رود و كنترل اين‌جا از دستم خارج مي‌شود! »
بالاخره با تدبير حاج آقا ابوترابي ما از بلوك‌زدن خلاص شديم.

منبع: ماهنامه سبزسرخ   -  صفحه: 6  

 

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها