پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.
چهارشنبه 6 بهمن 1389 2:03 PM
سوزن سرباز عراقي صدايم زد، جلو رفتم. گلويم را گرفت و گفت: «زبانت را بيرون بياور. من كه سوزن را دست او ديده و از قصدش آگاه شده بودم، قبول نكردم. گلويم را چنان فشار داد كه از شدت احساس خفگي، خود به خود زبانم بيرون آمد و بعد در حالي كه چشمهايم سرخ شده و اشك از آن جاري بود، با سوزن به روي زبانم زد. سوزش و درد ناشي از آن به حدي بود كه گويي سوزن را تا انتها در مغزم فرو ميكنند نه در زبانم. منبع: كتاب مقاومت دراسارت جلد1 - صفحه: 113