پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.
سه شنبه 5 بهمن 1389 9:51 PM
سرفه هاي رمزي از ديگر وسايل خبر دادن به بيرون اين بود كه از هر فرصتي براي يافتن آشنا استفاده ميكردم. منبع: كتاب فرهنگ آزادگان جلد5 - صفحه: 112
موقعي كه مرا به هر دليلي بيرون ميبردند، به عنوان مثال: براي بازجويي چون گاه و بيگاه، هر موقع حادثهي مهمي اتفاق ميافتاد از من مجدداً بازجويي ميكردند، از «بوشهري» هم به همين ترتيب.
يا اينكه ما را براي مسايل پزشكي و درماني از اتاق بيرون ميآوردند (در طبقهي زيرين زندان اتاقي را به صورت درمانگاه درآورده بودند. موقعي كه ناراحتي بود آنجا ميبردند و پزشك معالجه ميكرد.) اگر در بين راه كسي كنارم ايستاده بود، بدون اينكه ببينمش و بدانم كه كيست، به فارسي خودم را معرفي ميكردم و بعد ميگفتم: «اگر صداي مرا ميشنوي سه تا سرفه كن! چون معمولاً در اين مواقع نگهبانها هم با ما همراهي ميكردند نگهبان فكر ميكرد دارم دعا ميكنم و چيزهايي از اين قبيل.
بعدها وقتي به ايران بازگشتم به من گفتند يكي از مجاهدين عراقي كه مدتي در زندان سازمان امنيت يعني همان زنداني كه من بودم به سر برده بود، پس از آزادي و بعد از اينكه موفق شده بود خودش را به ايران برساند، به برادر من گفته بود: «موقعي كه هردوي ما را پيش دندانپزشك ميبردند، خودم را به او معرفي كردهام و از اين طريق خانوادهام از زنده بودن من مطلع شدند.