پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.
سه شنبه 5 بهمن 1389 6:09 PM
امام (ره) موساي ما بود در اردوگاه « عنبر » يك افسر عراقي بود كه كاملاً فارسي بلد بود و يك ژست روشنفكري به خود ميگرفت. او ميآمد با بچههايي كه فعال بودند، بحث ميكرد. بر عكسِ ديگر عراقيها كه تندخو و خشن بودند، ايشان بسيار آرام و متين بحث ميكرد. اگر در مورد صدام هم بحث ميكرديم، او ناراحت نميشد؛ اما بعداً به دوستانش سفارش ميكرد تا پوست از كلهي طرف بكنند. منبع: مطالب ارسال شده از طرف مؤسسه ي فرهنگي پيام آزادگان راوي: يوسف تباران _ عبدالمجيد رحمانيان _ آزاده مجيد كارگر
يك روز آمد پيش من و بعد از احوالپرسي گفت: « حاضري با هم بحث كنيم؟ » به او گفتم: با يك شرط.
او گفت: « چه شرطي؟ » جواب دادم: به شرط اين كه قسم به حضرت عباس (ع) بخوري كه مرا تحت تعقيب و شكنجه قرار ندهي.
او قبول كرد و قسم خورد ( عراقيها روي نام مبارك حضرت ابوالفضل (ع) حساس بودند و شديداً از اين نام ميترسيدند و حساب ميبردند ) در بين بحث، او به من گفت: « ما از خميني پانزده سال در كشور عراق پذيرايي كرديم و بعد كه او به ايران آمد، عليه ما قيام كرد و جنگ به راه انداخت؟ »
من كه تازه حفظ قرآن را شروع كرده بودم و اتفاقاً همان روز سورهي طه، كه داستان حضرت موسي و فرعون در آن بيان ميشود را حفظ كرده بودم، خواندن آيات سورهي طه را براي آن افسر آغاز كردم. افسر عقيدتي _ سياسي عراق مات و مبهوت شده بود. او گفت: « هيچ كس اين گونه و منطقي به من جواب نداده است.»
سپس ادامه داد: « چرا شما اين قدر خميني (ره) را دوست داريد؟ »
به او جواب دادم: خميني بوي علي (ع) و بوي پيامبر (ص) ميدهد و داستان زندگي او همچون اجداد بزرگوارش است.
آن افسر خداحافظي كرد و رفت. به لطف خدا و انفاس قدسيهي امام او هم به قول خودش وفادار ماند و شكايت مرا به فرماندهي عراقي نكرد و بعد از چند روز وي را از اردوگاه به بغداد بردند.