پاسخ به: اين بخش شامل خاطرات آزادگان از دوران اسارت مي باشد.
سه شنبه 5 بهمن 1389 6:07 PM
اسير ايراني مرا زد
سربازي بود به نام يحيي كه وقتي بچهها به نماز ميايستادند با نوك پوتين به پشت زانوي بچهها ميزد و چون اسرا از نظر جسمي ضعيف بودند، زانويشان خم ميشد. يك روز حاج آقا جمشيدي يكي از اسرا را كه بسيار شجاع و ورزشكار بود صدا زد و به او گفت: اين سرباز عراقي را ادب كن. اسير ورزشكار چنان سيلي محكمي به صورت يحيي نواخت كه كلاهش مانند فرفره در هوا ميچرخيد. او به سمت نيروهاي عراقي ميرفت و به عربي فرياد ميزد: اسير عراقي مرا زد. فرماندهي اردوگاه علت را جويا شد. وقتي به او توضيح داديم، سرباز عراقي را تنبيه كرد و او را براي نگهباني به اتاقك فلزي روي پشتبام فرستاد كه بسيار گرم بود.
بچهها ميرفتند او را صدا ميزدند و ميگفتند: يا يحيي! خذالكلانش، اي يحيي! اسلحهات را محكم بگير و اين گونه بر زخمش نمك ميپاشيدند.
منبع: مجله شميم عشق - صفحه: 24