گفتگو با جانباز ، ايثارگر و ازاده قهرمان " پيمان اديبي"
خوش به حال آنهايی که رفتند و اين همه ظلمی که در حق جانبازان و آزادگان ، ناروا روا می شود را نمی بينند .
من ( جانباز ، ايثارگر ، آزاده) بر اساس وظيفه شرعی که بر گردنم بود رفتم . بی هيچ چشم داشت ، منت و توقعی (اصلا در آن زمان قوانين اينچنينی وجود نداشت ) ولی الآن گاهی واقعا دلم می گيرد و از زنده بودنم پشيمان می شوم .
منی که بخاطر دين و ملتم در برابر متجاوز ايستادم تا باقی ملت در آرامش زندگی کنند ، الآن می بايست بر روی ويلچر يا با عصای سپيد ، با ماسک اکسيژن با اعصاب در هم و خراب که موجب صلب آسايش سر و همسر می شود، و و و ... زندگی کنم و هيچ حقی برای خود قائل نشوم ! و مسئولين نظام نيز همچنين !
خوش به حال آنهايی که رفتند و اين همه ظلمی که در حق جانبازان و آزادگان ، ناروا روا می شود را نمی بينند . آيا کسی در آن زمان باور می کرد به محض تمام شدن جنگ ، تمامی شور و حرارت و مسايل پيرامون آن به اين سرعت به حالت جمود برسد؟ آيا حال که جنگ تمام شد ديگر احتياجی به جانفشانی و از جان گذشتن نمی باشد؟
آيا طبقه متوسط و زير متوسط جامعه که عمدتا در انقلاب و جنگ مشارکت داشتند محکوم به فراموشی هستند؟