0

خاطرات آزادگان از دوران اسارت

 
alipaidar
alipaidar
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1391 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : اصفهان

هيچگاه نخواست رزمنده بودن و شيميايي شدنش را به رخ ديگران بكشد.
دوشنبه 11 دی 1391  3:05 PM

اجازه..من شیمیایی هستم..


هيچگاه نخواست رزمنده بودن و شيميايي شدنش را به رخ ديگران بكشد.


اين اواخر سرفه‌هايش زياد شده بود.
معلم بود.
مادر يكي از بچه‌ها كه از زبان پسرش شنيده بود در كلاس خيلي سرفه مي‌كند يك روز صبح پيش مدير دبيرستان رفت و از معلم پسرش شكايت كرد و گفت: اگر سرما خورده چرا خودش را درمان نمي‌كند؟
مگر بچه‌هاي مردم چه گناهي كرده‌اند كه معلمشان آنها را مريض مي‌كند؟

مدير دبيرستان از سرگذشت اين معلم خبر داشت اما چون مي‌دانست ناراحت مي‌شود حرفي از جانبازيش نزد.
اما هر كاري كرد مادر دانش‌آموز راضي نشد. دست آخر هم به مدير گفت به منطقه شكايت مي‌كند.

چند روزي گذشت
.
بيشتر دانش‌آموزان از غيبت معلم خود نگران شده بودند.
همهمه‌هاي دبيران و دانش‌آموزان زياد شده بود.
مادر اين دانش‌آموز كه گفته بود اگر حرفي بزند به آن عمل مي‌كند، به منطقه رفت و از معلم شكايت كرد.
خبر داشت چند روزي است به مدرسه نيامده است.
با كپي برگه شكايتي كه در دست داشت وارد دفتر مدير دبيرستان شد و در حالي كه قيافه حق به جانب گرفته بود گفت: بالاخره اين معلم شما حرف گوش كرد؟ ولي فكر نمي‌كني غيبت هايش طولاني شده است؟
چرا بايد بچه‌هاي مردم از درسشان عقب بيفتند؟
چرا به جايش معلم ديگري معرفي نمي‌كنيد؟

مدير كه تا اين لحظه ساكت مانده و سر به زير انداخته بود در حالي كه اشك از چشمانش جاري شده بود سرش را بلند كرد و گفت: خانم، ايشان به حرف شما گوش كرد و خودش را درمان كرد.
مادر دانش‌آموز كه با تعجب مدير را نگاه مي‌كرد پرسيد پس اگر درمان كرده چرا سر كلاس حاضر نمي‌شود؟
شما چرا گريه مي‌كنيد؟ چيزي شده؟

مدير در حالي كه هر لحظه بر هق هق گريه‌هايش افزوده مي‌شد با اشاره دست ديوار دفتر را نشان داد و گفت: ايشان حاضرند...
مادر دانش‌آموز در حالي كه فكر مي‌كرد با برگشتن به سمت ديوار، معلم را مي‌بيند به جايش يك اعلاميه ترحيم را ديد كه در آن نوشته شده بود:
شهيد ...
پس از تحمل ۲۰ سال درد و رنج ناشي از بمباران شيميايي دشمن در عمليات ... به شهادت رسيد.

مادر دانش‌آموز نمي‌دانست چه بگويد.
برگه شكايت از دستش افتاد و در حالي كه مي‌خواست چيزي بگويد درب دفتر مدير دبيرستان باز شد...
ببخشيد من معلم جديد دانش‌آموزان كلاس... هستم...


 

هنگامی که شیپور جنگ نواخته شود ؛ شناختن مرد از نامرد آسان می شود ، پس ای شیپورچی بنواز .

شهید مصطفی چمران

 

تشکرات از این پست
mehdi0014
دسترسی سریع به انجمن ها