تکههای بدن شهدا را از لباسها و پتوها جدا میکردیم
دوشنبه 11 دی 1391 3:04 PM
سالها از دوران جنگ و جبهه میگذرد.
دیگر نه صدای ناهنجار آژیر قرمز خواب کودکی رامیشکند و نه پیغامهای جبهه، دل مادری را! از روزهای پر التهاب بمبهای شیمیایی هم خبری نیست هر چند که هنوز بوی آن از حنجره خیلیها به مشام میرسد.
در آن روزها شیرزنان زیادی نیز پا به پای همسران و فرزندان خود کمی عقبتر از خاکریزها، سنگر دیگری ساختند تا با نهایت توان به رزمندگان خدمت کنند.
شاید آنان را نشناسید یا اصلا ندیده باشید، اما این زنان گمنام که روزی خالصانه چادرها را به کمر بستند و لباسهای رزمندگان را شستند، خاطرات شنیدنی از پشت جبهه به همراه دارند که تاریخ دیگری از دفاع مقدس را به تصویر میکشد.
"کبری افسری" یکی از زنان داوطلب پشت جبهه، از اهالی ری است که آن روزها با اصرار، خود را به مناطق جنگی غرب میرساند و به همراه زنان دیگر لباسها، پتوها و ظروف رزمندگان را میشست تا خدمتی به گفته خودش، هر چند کوچک به بچههای اسلام کرده باشد اما جنگ و جبهه هنوز خانم افسری را رها نکرده است. استشمام گازهای شیمیایی در آن دوران سبب شده که امروز به اتکای دستگاه اکسیژنساز نفس بکشد و در جبهه دیگری بجنگد.
این زن شیردل 4 پسر دارد که همگی آنان نیز در نبرد حق علیه باطل شیمیایی شدهاند.
سراغش را که میگیرم، میگویند کمی برای مصاحبه بدقلق است و به این راحتیها حرف نمیزند. شماره منزلش را میگیرم، صدای بوقهای ممتد از پشت سیم تلفن کمی دلهره به جانم میاندازد.
سرانجام صدایی از آن سوی سیم با چند سرفه کوتاه، پاسخ سلامم را میدهد.
صدای خس خس ریههایش را میشنوم.
فصل دیگری از کتاب حماسه بانوان ایران باز میشود و خانم افسری از پس ریههای شیمیاییاش دلخراش اما شیرین خاطره تعریف میکند.
میگوید: "اگر سراغم را گرفتی و نبودم بیا بیمارستان بقیهالله، هر 2 یا 3 ماه یکبار حدود یک ماه در این بیمارستان بستری میشوم".
شهید مصطفی چمران