فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی
سه شنبه 5 بهمن 1389 6:30 AM
کتاب فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی نوشته غلامغلی حداد عادل نوشته ای موشکافانه در مقوله خودباختگی فرهنگ در حوزه لباس و پوشش می باشد که برای اولین بار در سال 1359 توسط ایشان نگارش شده است و آنچه در اینجا می خوانید گزارشی از محتوای این کتاب می باشد.
نويسنده در مقدمه لباس پوشيدن را از ديدگاههاى مختلفى چونروانشناسى ، اخلاق ، اقتصاد ، جامعه شناسى ، مذهب ، قانون وجغرافيا قابل مطالعه مىداند و مىنويسد : «منشا اصلى پيدايشلباس نياز به محفوظ ماندن ، عفيف ماندن و زيبابودن است ، امااشتباه است اگر تصور كنيم كه مىتوانيم اين همه اختلاف و تنوع راكه در لباس افراد در جوامع و دورانهاى مختلف ديده مىشود ، تنهابا درنظر گرفتن اين سه اصل توجيه كنيم . رابطه فرهنگ و لباس رادر طول رابطه لباس با ساير عوامل اجتماعى ، اقليمى ، اقتصادى وتاريخى مىدانيم نه در عرض آن ، به عبارت ديگر ما تاثير فرهنگرا بر لباس مهمتر و كلىتر از آن مىدانيم كه از آن در رديف سايرتاثيرها گفتگو كنيم و معتقديم همه تغييراتى كه در لباس ازناحيه عواملى داخلى غير از فرهنگ ، ايجاد مىشود ، تابع رابطهلباس و فرهنگ و محاط در چارچوب محدوديتهاى فرهنگى است .»
رابطه لباس و فرهنگ
در اين بخش نويسنده فرهنگ را كلىترين بخش و نگرشى كه يكجامعه نسبتبه جهان دارد مىداند و از نقش جهان بينى در جنبههاىمحسوس زندگى سخن مىگويد و تاكيد مىكند كه اختلاف در لباس جوامععلاوه بر عوامل اجتماعى ، اقتصادى و . . . ناشى از فرهنگها وبينشهاى مختلف آنان است و مىنويسد :
«انسان بسته به اين كه براى جهان چه معنايى قائل باشد ،خود را چگونه موجودى بشناسد ، چه سرنوشتى براى خود تصور كند وسعادت خود را درچه بداند ، لباس پوشيدن تفاوت مىكند . معتقديمكه اگر در جوامع غربى مذهب و قانون تعيين كننده نوع پوشش نيست، نبايد تصور كرد كه مردم در انتخاب لباس آزادند و لباس آناناز هيچ معيار و ملاكى تبعيت نمىكند و هيچ بينش برآن حاكم نيست ،لباس انسان ، نخست تابع فرهنگ جامعه اوست و سپس تابع سليقه خوداو ، جامعه غربى با لباسى كه برتن دارد ،با ما سخن مىگويد اگر به اين سخن گوش دهيم فلسفه و فرهنگ غربرا خواهيم شنيد .
اثبات مدعا
او نگاهى به دنياى پيرامون خويش مىافكند و دو بخش از جهان رادر نظر مىگيرد :
1ك دنياى مادى غرب كه با علم و تكنولوژى و استعمارگرى مشخصمىشود .
2ك بخش كه وارث فرهنگها و تمدنهاى كهن است كه مورد هجوم فرهنگغرب واقع شده است و متاسفانه خود را در برابر فرهنگ باخته استوى با گذرى بر تصاوير لباسهاى مردم حبشه ، آفريقاى غربى وسرخپوستان آمريكا ، ارمنستان ، چين ، چكسلواكى ، اكوادر ،يونان ، هند ، كرد ، لهستان ، ايران و نخستين نشانههاى تقليداز لباس اروپايى در ايران ، لباس زنان فرايش ، سنگال ، بوليوىو پرو و سرانجام لباس زنان سرخپوس آمريكاى شمالى ، به ويژهاشتراك لباسهاى ايران در طول تاريخ (چادر ، پيراهن بلند كه تامچ پاى را مىپوشاند .) و وجه اشتراك تمام لباسها (بلند ،گشاد ، غيرچسبان ، عموما باسربند ، كلاه و دستار) است .
وى آنگاه به طرح اين پرسش مىپردازد كه چرا انسان غير غربىعموما با لباس بلند و گشاد در جامعه ظاهر مىشود و انسان غربىبا لباس تنگ و كوتاه !
وى مىنويسد : «دوختن لباسهاى تنگ براى مردم هزار سال پيشكارى چندان دشوار و پيچيده نبوده كه نتوانند از عهده آن برآيندو امروزه هم دشوار نيست . . . علاوه براين مردم قديم هراندازههمكه مطابق معيارهاى غربى عقب مانده فرض شوند اين اندازهمىفهميدهاند كه اگر شلوار را گشاد ندوزند و دامن پيراهن راكوتاهتر كنند صرفهجويى كردهاند و اين خود به نفع آنهاست . پسنمىتوان گفت اين تفاوت در شكل لباس ناشى از پيشرفت و عقبماندگىاست و نمىتوان گفت كه شرقيان اگر مىتوانستند آنها هم مثل مردمامروز غرب لباس مىدوختهاند . بايد گفت : اين جهانبينى و نظامارزشهاى شرق است كه اقتضاى چنان لباسى را دارد و لباس امروزغرب نيز متناسب با جهانبينى و فرهنگ امروز غرب است .»
رابطه لباس غربى با فرهنگ غربى
نويسنده در اين بخش به دنبال كشف رابطه لباس تنگ وكوتاه غرببا جهانبينى آن است . مىنويسد : تمدن غرب ، جلوه يك زندگى استكه در آن ديگر معنويت و قدس اصالت ندارد و انسان موجودى نيستكه حامل «روح الهى» باشد و بتواند خليفه خدا در زمين شود .
» نويسنده حضور جريانهاى ضعيفى از انديشههاى معنوى در غرب رانيز انكار نمىكند ولى معتقد است اين متفكران پراكنده ستارگانكم نورى هستند كه با همه التهاب و اضطراب خويش اين شب تاريك رابه روز روشن مبدل نمىكنند .
نويسنده مىافزايد : در چنين فرهنگى كه هيچ فردايى پس از مرگى در انتظار انساننيست و هيچ بهشتى او را به خود دعوت نمىكند ، انسان چه مىتواندكرد ؟ همه فرصتى كه او براى بودن دارد همين فاصله كوتاه تولدتامرگ است و او كه جز در اين فرصت مجال ديگرى براى بودن ندارد، ناچار است تا مىتواند از هر آنچه در اين تبعيت لذت بخش و لذتآور است ، بهرهگيرى نمايد . . . و يكى از چيزهايى كه مىتواندبه او لذت ببخشد «تن انسان» است .
نويسنده اين تحول در فرهنگ غرب را همزمان با رنسانس در فرهنگغربى مىداند و مجسمههاى ساخته شده در اين دوره را نمايندهاومانيسم و انسان محورى مىداند و مىنويسد : «ناگهان از زيرتيشه سنگتراشان هنرمند رنسانس ، مجسمههايى برهنه بيرون مىآيدكه بيش از هرچيز مىخواهد اين احساس را به بيننده القا كند كهانسان همه تن است وهنرمند بايد به تن او توجه داشته باشد . . .
در نقاشى نيز تفاوت آشكارى ميان آثار اين دوره و آثار قبل ازآن مشهود استبهترين راه براى درك تفاوت دوبينش جديد و قديممقايسه صورتهايى است كه نقاشان به تخيل خود از مريم مقدسكشيدهاند . اكنون در صورت اين مريم دنيوى شده آن شرم مقدس ديدهنمىشود . حتى ارزش مريم نيز در اين دوران به زيبايى ظاهرى اوبستگى دارد .»
در اين بخش «زن ، فقط تن» است و ارزش او به اندازه ارزشتن اوست . در چنين فرهنگى لباس وسيلهاى براى پوشش تن نيستبلكهبراى آرايش آن است و در چنين حال و هوايى كه شخصيت زن به نمايشجسم اوست ، لباس اوبايد تنگ باشد تا همچون لباس خانه تن كه «پوست دوم» اوست و لباس به تن مىكند تا با كمك آن بعضى ازاندام خود را در «قالب» و بعضى ديگر را در «قاب» بگيرد. آنچه مدل لباس را تعيين مىكند روانشناسى جنسى است و در حقيقتمبتكران مدهاى تازه همواره در كار تنظيم نسبت ميان برهنگى وپوشيدگى هستند تا بتوانند حداكثر جلوه و جاذبه را در اين جنس وحد كثر اشتياق را در آن حنس ديگر ايجاد نمايند . اين تنها لباسزن نيست كه تابع رابطه «چشم و جسم» است كه لباس مردان نيزهست .
سرمايهدارى و لباس
نظام اقتصادى غرب با بينش مادى آن به ايجاد سرمايهدارى منجرشد كه همه قوا و امكانات و غرايز را تنها براى داغتر كردنبازار توليد و مصرف به خدمت گرفت از اختلاف جنسيتها به عنوانعامل قوى مصر سود برد و زن محكوم چنين اقتصادى شد . بر هميناساس سكس جاى عشق را گرفت و هزاران بازار به يارى سكس ايجاد شد
هنر كه ترجمان عالم معنى بود ، آينه صورت وسيماآينه ابتذالشد . «گويرخاصيت عدسى فيلم بردارى اين است كه جز اين گونهمناظر را از خود عبور نمىدهد و تلويزيون ها سينما را هر شب بههمه خانهها ارمغان برد و تئاتر نيز كمى ديرتر اما سرانجاممغلوب اين غول درنده وحشى شد و نمايش «تنهاى عريان» و «صحنههاى آميزش جنسى» در تماشاخانهها معمول گشت .»
وى آنگاه به طرح اين سوال مىپردازد كه : از آنان كه همهتفاوت هاى شرق و غرب را ناشى از پيشرفت صنعتى غرب و عقب ماندگىشرق مىدانند بايد پرسيد ، چه رابطهاى ميان علم و پيشرفت علمى وبرهنگى وجود دارد ؟
اكنون در غرب برهنگى و عريانى به جاى زيبايى نشسته و «سكسجاى عشق» را گرفته و ابتذال و تحريك جنسى نام هنريافته است .
دريغا در تمدن فرهنگى كه در همه فرهنگها و تمدنهاى جهان را بهچشم تحقير مىنگرد زن به صورت حيوانى در آمده است ه بايد ازجنسيت او بىهيچ قيد و شرط و حدومرزى بهره گرفت . . . اگر زندگىزن بسته به آن است كه او را نگاه كنند مرد نيز براى آن زندهاست كه دست كم يك سوم مجلات نيرهاى روزنامه فروشان غربى «چشمنامه» است و تيراژ اين مجلات از همه نشريات ديگر بيشتر و درآمد آن افزونتر است و كارتا بدانجا بالا مىگيرد كه صادرات اينگونه مجلات در اقتصاد كشورهاى غربى سهمى عمده پيدا مىكند . . .
» وى آنگاه به نقش سازندگان لوازم آرايش و مد و صنايع نساجى وخياطى اشاره مىكند . . .
زمينههاى تاريخى و بازوهاى علمى و فلسفى
«اگر كليسا ، ازدواج را امرى مغاير با معنويت محسوب نمىكرد. . . شايد اين عكسالعمل در تمدن جديد به وجود نمىآمد . بايدقبول كرد كه لازمه هر تفريطى ، يك افراط است اگر قدسيانى ازقبيل سن ژروم به نام دين تبليغ نمىكردند كه «با تبر بكارتدرخت زناشويى را فرواندازيد» امروز در غرب به نام بىريشىدرخت زناشويى را با تبر زناكارى فرو نمىانداختند .»
رابطه حجاب با فرهنگ اسلامى
محدوديتهايى كه برا غريزه جنسى در اسلام معين شده براى هدايتو رساندن انسان به مقصد است . تن ، تنها بخش از وجود انسان است، و انسان همه تن نيست كه با مرگ فانى شود و تنها مجال براىموجود بودن و خوشبختبودن نيز تمتع محدود جهانى ميانى تولد تامرگ نيست . . . لذا وظيفه خود را خطيرتر از آن مىبيند كه تنهابه «بدن نمايى» و آرايش جسم بپردازد . . . لباس به تننمىكند كه تن را عرضه كند ، بلكه لباس مىپوشد تا خود را بپوشد، لباس براى او يك حريم استبه منزله ديوارى و دژى است كه تنرا از دستبرد محفوظ مىدارد و كرامت او را حفظ مىكند . لباسبراى آن است كه تحريك جنسى را كم كند نه آن كه بر قدرت تحريكبيفزايد ، لباس پوست دوم انسان نيست ، بلكه خانه اول اوست .
انسان اسلام كمال خود را در آن نمىبيند كه تن خويش را چون كالايىتزيين كند و به فروشد ، بلكه به جاى آن كه تن خود را به خلق بهفروشد ، جان خود را به خداى خويش مىفروشد . . .»
لباس و سر ضمير
آرايش و نوع لباس از سرضميرانسان خبر مىدهد . همچنين لباستحت تاثير فرهنگ و معرف شخصيت افراد هست . ميان شخصيت افراد وفرهنگ عمومى نيز ارتباطى قوى وجود دارد . به نظر نويسنده : نياز به ابراز وجود خود به ديگران در جامعه فاقد ارزشهاى معنوى، به اين دليل است كهتنها جامعه اصالت دارد و رصتبودن و نشاندادن و لذت بردن تنها چند روزى است . لذا مدسازان از اين عطشسيرى ناپذير سودجويى مىكنند . وى دلايل ديگرى را نيز براىمدپرستى بيان مىكند كه عقدههاى چركين دوران مختلف از آن جملهاست . مانند مردانى كه نمايش لباس زنان خود را وسيلهاى براىاعلام وجود و جلالتخود قرار مىدهند . آنگاه به كراهت لباس شهرتدر اسلام اشاره مىكند و به نظر وى اشراف با لباس گران قيمت وضعخود را مىنمايانند و با لباس خخود را زا دل عموم بيرون مىكشندتا بودن خود را ثابت كنند و مردم نيز به دنبال آنان براى تشبهبه آنان مدام در حركتند و اين دورتلخ همواره ادامه دارد و دربخشى از اين قسمت وى مىنويسد : «در جامعههاى غربى كه نظام ادارى محكم و جا افتاده ،ماشينيسم و تسلط نظامهاى اقتصادى و دولتها بر آموزش و پرورش ووسايل ارتباط جمعى ، افراد جامعه را روزبه روز به هم شبيهترمىكند . . .» فرد وقتى نتواند خود را از راههاى منطقى ومعقول ممتاز و مشخص كند به هراقدام ديگرى دست مىزند و بس ككهسعى مىكند با ايجاد هرگونه تغييرى در شكل لباس و نوع آرايش سرو صورت توجه ديگران را به خود جلب كند و خود را از گم شدن درجامعه نجات دهد . چرا كه او كه به حقيقتى برتر از جامعه مثلاخدا معتقد نيست ، گم شدن در جامعه را فناى شخصيت و مرگ خودمىداند .»
بىحجابى چگونه به ايران آمد ؟
«يكى از ثمرات هجوم غرب به ايران همين تغيير لباس و رواجبرهنگى در ميان قشرهايى از جامعه بوده است و از آن در رژيمطاغوت تحت عنوان «كشف حجاب» و در اين اواخر «رفع حجاب»ياد مىشد و در حقيقت چيزى جز مبارزه با پوشش اسلامى و ترويجلباس غربى نبود . اجراى اين برنامه محتاج دو شرط بود .
نخستيك زمينه فرهنگى و اجتماعى براى پذيرش لباس غربى و دوميك عامل اجرا كه زور داشته باشد و به اسلام اعتقاد نداشته باشد. عامل دوم رضاخان بود . . .
شرط اول يعنى زمينه فرهنگى و اجتماعى پذيرش لباسغربى راعربزدهها تامين كردند . آنان اسلام را نمىشناختند و به غربخوشبينى مطلق داشتند . بيگانه با خويش وچشم بسته ، دلبستهبيگانه بودند . در واقع اين قشر معدود همان قشرى بودند كه قبلاز فرو رفتن در لباس غربى و قبل از به دست گرفتن پرچم فرهنگغرب ، آن فرهنگ را پذيرفته بودند و تغيير لباس آخرين و بيرونىترين پوستهاى بود كه در وجود آنها تغيير مىكرد . اين امر بهظاهر كم اهميت تنها در جامعه ما اتفاق نيفتاد . در همه مشرقزمين ، بسيارى از مردم به دنبال تسليم در برابر فرهنگ غرب ،جامه غربى به تن كردند . . . اگر پذيرش لباس غربى نتيجه سلطهفرهنگى غرب و خود باختگى شرق نيست چرا تاكنون ديده نشده است كهحتى يك نمونه از خصوصيات لباس شرقى در مغرب زمين پذيرفته شود ؟. . .
در جامعه ما در سالهاى قبل از 1314 آنها كه تغيير لباس راپذيرفتند همان كسانى بودند كه فرهنگ غربى را پذيرفته بودند وآنها كه نپذيرفتند نيز دقيقا آنهايى بودند كه آن فرهنگ رانپذيرفته بودند و گول اتو به اصطلاح «ترقى» و «آزادى» و«تساوى حقوق» را نخورده بودند .»
لباس ژاپنىها چگونه غربى شد ؟
نويسنده براى آن كه مساله تغيير لباس در مقياس جهانى آن دركشود ، تاريخ لباس مردم ژاپن رادر اين بخش توضيح مىدهد كه بسيارعبرت آموز و تكان دهنده است و خوانندگان را به مطالعه كتاب فرامىخوانيم : در ادامه اين بخش مىخوانيم : «مىبينيد كه مساله ، مساله آزادى فرد و سليقه شخصى نيست، بلكه هجوم يك فرهنگ خالى از معنويت استبه فرهنگهاى معنوى وسننى و مىبينند كه در ژاپن هم كه اسلام در كار نبوده است ، قبلاز غربزدگى مردان و زنان لباسهاى گشاد و بلند مىپوشيدهاند و بهدنبال نغوذ غرب . . . خانواده سلطنتى داعيان و اشراف همزمان باتقليد از رقص و موسيقى و عادتهاى اجتماعى غرب ، لباسهاى سنتىخود را كنار مىگذارند و لباس غربى مىپوشند . . .»
در ادامه نويسنده به حجاب در تمدنهاى قديمى ، يونان ، اسپارتو ايران نيز اشاره مىكند و آنگاه سخنى از امام خمينى (ره) راحسن ختام اين بخش قرار مىدهد : «ما مىدانيم ك اين سخنان براى كسانى كه با خيانتكارى وشهوت پرستى و نواز و رقص و هزار جور مظاهر فسق و بىعفتى بارآمدند ، خيلىگران است . البته كه تمدن و تعالى مملكت را به لختشدن زنها در خيابانها مىدانند و به گفته بىخردانه خودشان باكشف حجاب نصف جمعيت مملكت كارگر مىشود (لكن چه كارى همهمىدانيد و مىدانيم) حاضر نيستند مملكتبا طرز معقولانه و درزير قانون خدا و عقل اداره شود . آنهايى كه اين قدر قوه تميزندارند كه كلاه لكنى را كه پس مانده درندگان اروپاست ، ترقىكشور مىدانند با آنها ما حرف نداريم . . . آن روز كه كلاه پهلوىسرآنها گذاشتند همه مىگفتند : مملكتبايد يك شعار ملى داشتهباشد .
استقلال در پوشش دليل استقلال مملكت و حافظ آن است . چند روزبعد كلاه للنى گذاشتند سرآنها ، يك دفعه حرفها عوض شد . گفتند :ما با اجانب مراوده داريم بايد همه هم شكل شويم تا در جهان باعظمتباشيم . مملكتى كه با كلاه عظمتبراى خود درست مىكند يابرايش درست مىكنند هر روز كلاهش را ربودند ، عظمتش را هم مىبرند.»
منطق عفاف
نويسنده در پايان كتاب بدون رجوع به تاريخ گذشته و فرهنگهادلايل ديگرى بر لزوم پوشش ارائه مىشود از جمله اين كه :
1ك برهنگى ارزش زن را از بين مىبرد و او را تا حد يك كالا وجنس پست مىكند و ارضاى غريزه جنسى به معنى همگانى و همهجايىكردن مساله جنسيت نيست . زنى كه تن و اندام خود را در معرضديد مىگذارد مىخواهد با زنانگى خود جايى براى خود در دلها ياشخصيتها بيابد نه انسانيتخود . وقتى كار به اينجا مىكشد كهديگر بر زن نه به عنوان يك موجود داراى شخصيت و هويتبلكه ازاجزاى بدن او صحبت مىآيد و از سكس بودن سر و سينه و پاى زنچنان بحث مىشود كه از مزه گوشت گردن و قلوه گاو و ران گوسفند .بزرگترين لطمه به خود زن وارد شده است .»
2ك «بىبندوبارى در پوشش ، بىبندوبارى در تحريك است وبىبندوبارى در تحريك بنياد خانواده را متلاشى مىكند . غريزهجنسى يكى از علل مهم ازدواج و به وجود آمدن خانواده است . اماپس از ازدواج هرچه زمانى مىگذرد ، نقش غريزه جنسى در حفظ دوامخانواده كمتر مىشود و به جاى آن نقش عشق تفاهم و وفادارى دربقاى خانواده بيشتر مىشود . هم در اينجا بايد گفت كه بىلباسى ،عريانى وخود نمايى ، آفت زندگى خانوادگى است و در يك كلامبىحجابى ريشه رختخانواده را مىخشكاند . . .
سخن آخر
نويسنده در پايان كتاب داستانى از كريستين آندرس را نقلمىكند و در پايان نتيجه مىگيرد :
اينك تمدن غرب ، چنين وانمود مىكند كه مىخواهد براى انسانلباس بدوزد . . . اما در حقيقتبه جاى آن كه لباس برتن او كند، او را برهنه ساخته است و هيچ كس جرئت نمىكند فرياد برآورد كهلباس دركار نيست و حاصل اين همه مد و پارچه و چه و چه برهنگىانسان است . همه مىترسند كه مبادا خياطان حقهبازى كه زرو سيمرا بردهاند و مىبرند ، آنها را به ناپاكى در اصل و نسب متهمكنند ، آيا در اين جهان كه همه اسير و شيفته تبليغات غربشدهاند مردمى پيدا مىشوند كه دلى به پاكى آن كودك داشته باشندو فرياد برآورند كه آنچه به نام لباس در غرب به تن انسانمىپوشانند ، لباس نيست ، بلكه برهنگى است .
چرا آن مردم ، ما نباشيم ؟
پایگاه عروج