پاسخ به:داستانهايى از پوشش و حجاب(على ميرخلف زاده)
شنبه 2 بهمن 1389 12:14 PM
چادر نورانى
روزى حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) محتاج به قرض شد، چادر حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) را پيش مرد يهودى كه نامش زيد بود، رهن گذاشت آن چادر از پشم بود، قدرى جو قرض گرفت .
يهودى آن چادر را به خانه برد و در اتاقى گذاشت ، وقتى شب شد زن يهودى به آن اتاق رفت ، ناگاه نورى را از آن چادر ديد كه تمام اتاق را روشن كرده بود وقتى زن آن حالت شگفت را ديد فرياد زد:
شوهر خود را خواست آنچه را ديده بود براى شوهرش بازگو كرد.
يهودى شگفت زده شده بود و فراموش كرده بود كه چادر حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) در آن خانه است ، با سرعت داخل اتاق شد، ديد كه اشقه نورانى چادر آن خورشيد عصمت است كه مانند بدر منير خانه را روشن كرده است .
يهودى از مشاهده اين حالت تعجبش بيشتر شد، يهودى همراه با زنش به خانه خويشان خود دويدند و 80 نفر از ايشان حاضر شدند و اين را ديدند از بركت شعله چادر فاطمه (عليهاالسلام ) همگى به نور اسلام مشرف و منور گرديدند.(86)