0

حلزونهای خانه به دوش-1

 
asemaniha
asemaniha
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 118
محل سکونت : اصفهان

حلزونهای خانه به دوش-1
یک شنبه 20 بهمن 1387  6:30 PM

حلزونهای خانه به دوش

نویسنده :

محمدرضا سرشار  
نور خورشيد مي‌خورد به شيشه‌هاي قد‌ّي در‌ِ تالار و چشمم را مي‌زند. كج و كوله مي‌شوم، تا مي‌توانم نوشته‌هاي زير عكس شهيد آويني را بخوانم: «تمناي شفاعت- چهلمين سالگرد پرواز شهيد سيدمرتضي آويني
زيرش با خط ريز نوشته‌اند: «از ساعت 14 تا 20‌ ـ‌ فرهنگسراي روايت فتح ـ تالار حلزونهاي خانه به دوش ».
در را كه باز مي‌كنم، يك حلزون بزرگ خانه به دوش جلويم لم داده. به جاي لاك، يك خانه رنگارنگ روي دوشش انداخته‌اند. وسط پنجره‌هاي خانه، يك كله تكان مي‌‌خورد .
ـ خوش آمديد! ورودي تالار ته راهرو است .
همان كله، اين حرفها را مي‌زند و يك كيف بزرگ دستم مي‌دهد . كيف سنگين است و باد كرده. معلوم است كه سازمان فرهنگي ـ هنري شهرداري، روي سمينارهاي دولتي را كم كرده! خجالت مي‌كشم بازش كنم. كيف برزنتي‌ام را مي‌اندازم روي دوش چپم و كيف تازه را دست مي‌گيرم. يك نفس مي‌روم و ته تالار، روي صندلي مي‌نشينم و كيف را روي پايم مي‌گذارم. دستم نفس راحتي مي‌كشد .
هنوز مراسم شروع نشده. اما تالار، كيپ تا كيپ پر است. جمعيت در جنب و جوش است. ملت، در كيفها را باز كرده‌اند و دل و روده‌‌اش را بيرون مي‌كشند. «يدالله مع‌الجماعه»! در كيف را كه باز مي‌كنم، آستين يك اوركت سبز آمريكايي بيرون مي‌افتد. چقدر دوران نوجواني، آرزوي پوشيدنش را داشتم. يكدفعه دلم مي‌ريزد: من تا بخواهم روي سن بروم كه نيم ساعت گذشته! عجب اشتباهي كردم .
خودم را دلداري مي‌دهم. جلوتر جا نبوده كه بروم. اما قانع نمي‌شوم. كاش زودتر مي‌آمدم. دلگندگي‌ام باز كار دستم داد .
صلوات مي‌فرستم . كار از كار گذشته. مگر چند بار جلوي اين همه آدم حرف زده‌ام كه چم و خم كار دستم باشد؟ !
سرم را به منقولات داخل كيف گرم مي‌كنم. اوركت، نوي نو است. زيرش يك پيراهن لي آبي با دكمه‌هاي فلزي گذاشته‌اند. داخل يك جعبه هم، يك عينك فلزي ‌است .
بیاد روزهای عاشقی
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها