خلافت بیاساس عمربن خطاب
دوشنبه 19 اسفند 1387 9:17 PM
خلافت بیاساس عمربن خطاب
مناظره امام حسين(ع) با عمر بن خطاب
روزی
عمربن خطاب روی منبر پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نشسته، و برای
مردم سخنرانی میكرد؛ در ضمن سخنان خود، یادآور شد كه من بر جان و مال
مؤمنان ولایت دارم.
امام حسین ـ علیهالسّلام ـ از گوشه مسجد، خطاب به عمر فرمود:
«اِنْزِل أیُّها الْكَذّابُ عن مِنْبَرِ أبی رَسولِ اللهِ ـ صلی الله علیه و آله ـ لامِنْبَرِ أبیكَ.»
«مردك دروغگو از منبریكه تعلق به پدرم رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دارد، و ربطی به پدرت ندارد پایین بیا»
عمر گفت:«حسین! آری بجان خودم سوگند كه این منبر از آن پدر توست نه
پدر من، اما چه كسی این سخن را به تو آموخته؟ حتماً پدرت علی این كلمات را
به تو یاد داده است؟!.»
حضرت فرمودند: «اگر بفرمان پدرم سخن بگویم و فرمان پدرم را اطاعت
كنم. بجان خودم سوگند كه او هدایتگری راستین است و بوسیله او هدایت خواهم
شد؛ پدرم علی ـ علیهالسّلام ـ طبق پیمانی كه پیامبر خدا ـ صلی الله علیه
و آله ـ بوسیله جبرئیل و از جانب خداوند آورده است، بر گردن مردم بیعت
دارد، و جز افرادیكه منكر كتاب خدا هستند كسی نمیتواند این بیعت را انكار
نماید، مردم ازاین بیعت و پیمان الهی قلباً آگاهند؛ امازباناً آنرا انكار
میكنند.
وای بر آنان كه حق ما اهلبیت را انكار مینمایند، اینان چگونه با
پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ روبرو خواهند شد با آنكه پیامبر ـ صلی
الله علیه و آله ـ بر آنان غضبناك خواهد بود، و برای خویشتن عذابی سخت در
پیش دارند؟»
عمر به آن حضرت گفت:«ای حسین! هر كس حق پدرت را انكار كند لعنت خدا
بر او باد، لكن بدان كه مردم، ما را به حكومت گماشتند و ما نیز این حكومت
را پذیرفتیم، اگر مردم پدرت را امیر خود میساختند، ما نیز فرمان
میبردیم.»
حضرت به او گفت:
«یَا بْنَ الخَطّاب! فاَیُّ النّاسِ اَمَّرَك عَلی نفْسِهِ قَبْلَ
اَنْ تُؤمَّرِ اَبابَكْرِ عَلی نَفْسِكَ لِیُؤَمِّرَكَ علَی النّاسِ
بلاحُجَّهٍ مِنْ نبیٍّ وَ لا رِضیً مِنْ آلِ مُحَمَدٍ ـ صلی الله علیه و
آله ـ»
«ای پسر خطاب! پیش از آنكه تو ابوبكر را بر خویشتن امیر سازی، تا او
هم در مقابل، بدون هیچگونه مدركی از طرف پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ
، و بدون رضایت اهل بیتش، تو را بر مردم امیر سازد، كدام مردم ترا بر خود
امیر كرده بودند؟»
«فَرِضاكُمْ كانَ لُمِحَمَّدٍ ـ صلی الله علیه و آله ـ رِضیً وَ رِضیَ اَهْلِهِ كان سَخَطاً!»
اای عمر!آیاتو چنین میپنداری كه رضایت تو موجب خوشنودی حضرت محمّد ـ
صلی الله علیه و آله ـ است، اما خشنودی اهل بینش موجب غضب او خواهد بود؟!»
«أما وَالله لَوْ اَنَّ لِلّسانِ مَقالاً یَطولُ تَصْدیقُهُ وَ
فِعْلاً یُعنیهِ المُؤمِنونَ لَما تَخَطََّبْتَ رِقابَ آلِ مُحَمَدٍ ـ صلی
الله علیه و آله ـ وَ صِرْتَ الحاكِمُ عَلَیْهُمْ بِكِتابٍ نُزِّل فیهِم
لا تَعْرِفُ مُعْجَمَهُ وَ لا تَدْری تَأویلَهُ، اِلاّسَماعُ الاذانِ.»
به خدا سوگند اگر زبانم باز بود كه حقایق را بگویم، و مردم نیز حقایق
را تصدیق مینمودند، و افراد با ایمانی بودند كه وارد عمل شوند تو
نمیتوانستی روی منبری كه مربوط به خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ
است قرارگیری، و روی سر آنان به سخنرانی پردازی، و با قرآنی كه در این
خاندان نازل گشته است بر آنان حكومت كنی، با اینكه كلمات و حروف قرآن را
از یكدیگر نمیشناسی و جز مسموعاتی اندك از تفسیر و تأویل آن سر در
نمیآوری.
«الُمخْطِیءُ وَ المُصیبُ عِنْدَكَ سَواءٌ، فَجَزاكَ الله جزاءَكَ، وَ سَألَكَ، عَمّا أحْدَثْتَ سؤالاً خفیّاً»[1]
«در بی كفایتی تو همین بس كه بین خطاكاران و پاكان فرق نمیگذاری،
خداوند ترا بسزای كردههایت برساند، و درباره این همه بدعتها كه بنیان
گذاشتی، سخت مورد بازپرسیات قرار خواهد داد.»
[1] .تاریخ ابن عساكر.
انسان فرزندکار وزحمت خویش است