پاسخ به:تمام دانشمندان فلسفه
چهارشنبه 29 دی 1389 11:01 PM
کارل مارکس
در سال 1818 در شهر ترابر از شهرهای پروس، کنار رودخانه راین، در خانوادهای مرفه، تحصیلکرده، ولی نه انقلابی به دنیا آمد، پدرش یک قاضی یهودی بود که در 1824 به مذهب پروتستان گروید. مارکس تا پایان دوره دبیرستان در ترابر به سر برد سپس به ترتیب به دانشگاه های بن و برلین رفت و به مطالعه در علوم حقوقی و عمدتاً تاریخ و فلسفه پرداخت. در 23 سالگی دکترای فلسفه گرفت. در آن زمان در برلین یک ایده آلیست هگلی بود جزء انجمن «هگلیهای چپ» به پرچمداری برونو بوئر که فعالیت آنها متمرکز بود بر : «استنتاجهای انقلابی و آته آلیستی از فسلفه هگل.»
مارکس در بدو امر به قصد اخذ مقام پروفسوری به منظور تدریس در دانشگاه عازم بن شد، ولی از آنجا که دولت دو فیلسوف مطرح آن زمان، یعنی لودویک فویر باخ را از دانشگاه اخراج و برونو بائر را ممنوع التدریس کرده بود، از فکر کار آکادمیک دست کشید و در سمت مقاله نویس با عدهای از رادیکالهای بورژوازی منطقه راین که با انجمن در تماس بودند، در اول ژانویه 1842، در کلن، اولین شماره نشریه مخالفی را به نام «راینیش تسایتونگ» منتشر ساختند. اکتبر همان سال مارکس سردبیر نشریه شد و گرایش دموکراتیک –انقلابی نشریه رو به فزونی گذاشت و دولت هم که دید حتی با اعمال سانسور نشریه از پا نمیافتند، به رغم استعفای مارکس از سمت سردبیری روزنامه، انتشار آن را در مارس 1843 متوقف کرد. آنچه در این راستا دولت را شدیداً به خشم آورده بود، مقالهای بود در رابطه با اوضاع دهقانان تولید کننده شراب در دوره موسل به قلم مارکس.
تجربه کوتاه کار روزنامه نگاری به مارکس یاد داد که به اندازه کافی با اقتصاد سیاسی آشنایی ندارد، لذا در این خصوص به مطالعه، تحقیق و بررسی پرداخت که تا پایان عمرش ادامه داشت.
در پائیز سال 1843 مارکس به منظور چاپ یک مجله رادیکال در خارج به همراهی آرنولدروژه (از جمله هگلیهای چپی که 6-5 سال سابقه زندانی سیاسی داشت و از سال 1848 به بعد یک تبعیدی سیاسی شد) به پاریس رفت، اما صرفاً یک شماره از مجله مورد نظر به نام «سالنامههای آلمانی– فرانسوی» منتشر شد. علت عدم انتشار در مرحله اول مشکلات پخش مخفی آن در آلمان و در وهله دوم اختلاف نظر با آرنولدروژه بود. نگاهی به مقالات مندرج در این مجله روشن میسازد که مارکس در همان موقع هم یک انقلابی مدافع «انتقاد بیرحمانه از هر چیز موجود» و بالاخص «انتقاد به وسیله اسلحه» بود و به مردم و کارگران اتکا داشت.
در سال 1844 با فردریک انگلس که برای چند روز به پاریس آمده بود آشنا شد و از آن پس، دوستی دیرینهای بین آن دو به وجود آمد که تا پایان زندگی مارکس ادامه داشت. (جالب اینجاست که در سراسر مقاله «سنت مارکسیستهای عملگرا ...» حتی یک مورد اشارهای به انگلس نمیشود، و از این بابت هم مقالهای فوق العاده (!) است.) آن دو با دامن زدن به یک مبارزه حاد علیه بینشهای مختلف سوسیالیسم خرده بورژوایی که اوج آن برخورد با اصول عقاید پرودون در کتاب «فقر فلسفه» توسط مارکس بود به تدوین تئوری و تاکتیکهای سوسیالیسم پرولتری پرداختند.
در سال 1845، پیرو درخواست موکد دولت پروس، مارکس به عنوان یک انقلابی خطرناک از پاریس تبعید شد و به بروکسل رفت. در سال 1847 به همراه انگلس عضو انجمن مخفیای به نام «اتحادیه کمونیستها» شدند. در اولین کنگره اتحادیه در همان سال موظف شدند «مانیفست حزب کمونیست» را تهیه و تنظیم نمایند، که در سال 1848 منتشر شد.
با شعلهور شدن آتش انقلاب بورژوایی فرانسه در فوریه 1848، مارکس از بلژیک تبعید و مجدداً به پاریس رفت و از آنجا که انقلاب بورژوایی در آلمان و اتریش در مارس 1848 شروع شد، عازم کلن شد و مجدداً سردبیری نشریه «نیوراینیش تسایتونگ» را به عهده گرفت. هر چند انقلاب شکست خورد، ولی تئوریهای مارکس و انگلس در دوره پرآشوب سالهای 49-1848 به طور اعجابانگیزی مهر تائید خوردند.
ضد انقلابیون فاتح، مارکس را دادگاهی و او را از آلمان اخراج کردند. مارکس نیز ابتدا به پاریس رفت اما دوباره پس از تظاهرات مردمی13 ژوئن 1849 مجدداً از پاریس اخراج و تا پایان عمرش در لندن ماندگار شد. در این دوره فقر بر تبعید افزوده شد و اگر کمکهای مالی و بیدریغ انگلس نبود حال نه از کتب ارزشمندی چون «درباره نقد اقتصاد سیاسی» (1859) و «سرمایه» (1876) اثری بود و نه از وجود صدها کتاب و مقاله برجسته علیه طیف وسیع اندیشههای غیر و ضدسوسیالیسم پرولتری.
احیای تدریجی جنبشهای دموکراتیک در دهه 50 و 60 مارکس را دوباره به فعالیت عملی کشاند، که حاصل آن تشکیل انترناسیونال اول (28 سپتامبر 1864) در لندن بود. مارکس قلب و روح این انجمن و نویسنده اول خطابیه انجمن و تعداد بیشماری قطعنامهها، اعلامیهها و بیانیهها بود. کوشش و تلاش پیگیر و خستگیناپذیر در جهت فعالیت مشترک با اشکال مختلف سوسیالیستهای غیرپرولتری و مجادلات طولانی با دیدگاههای آنها به مارکس این فرصت را داد که تاکتیکهای مبارزهای پرولتری را مورد نقد و بررسی قرار دهد و به دنبال سقوط کمون پاریس (1871) اثر مشهورش را به نام «جنگ داخلی در فرانسه» (1871) منتشر کند.
به رغم انشعاب با کونین از انترناسیونال و انتقال «شورای عمومی انترناسیونال» به نیویورک، انترناسیونال اول نقش تاریخی و جایگاه خود را به عنوان چراغ راهنمای جنبشهای کارگری در جهان به دست آورد و راه را برای یک دوره رشد عظیمتر جنبشهای کارگری در تمام جهان هموار ساخت و منجر به شکل گیری احزاب تودهای سوسیالیست طبقه کارگر در کشورهای جداگانه شد.
ولی کار مداوم و طاقت فرسا در انترناسیونال و نیز کار پیگیرانهتر تئوریک در بازسازی اقتصاد سیاسی و تکمیل «سرمایه» از سویی و از دست دادن همسر (در 1881) و دخترش (در 1883) از سوی دیگر، زندگی مارکس را (که دائماً با انواع بیماریها دست و پنجه نرم میکرد) بسیار سخت و دشوار کرده بود، و در نهایت، بعدازظهر آفتابی مارس 1883 پس از صرف ناهار مختصری همراه با سس خردل محبوباش، به عادت هر روزه، روی صندلی راحتی لم داد، کمی کتاب خواند، به خواب رفت و از این خواب دیگر بیدار نشد. آرام و بیصدا از دنیا رفت و او کسی بود که آرامش و سکوت را از سده بیستم گرفت و ظاهراً هزاره سوم میلادی را به حال خود رها نمیسازد.
ماخذ : روزنامه شرق