دانلود رمان عشق ماندگار
![](http://www.iran-forum.ir/editor_files/confused.gif)
اردلان برای ساشا جشن تولد مفصلی گرفت و از کل فامیل دعوت کرد . شب هنگامی
که به خانه آمد بسته بزرگی در دستش بود . به طرفش رفتم و گفتم : اردلان
هدیه ات را بزار زمین روی میز کنار هدیه سولماز
این مال ساشا نیست ، مال مامانی ساشاست بیا بگیر عزیزم
مرسی چرا زحمت کشیدی و جعبه را باز کردم داخل آن یک دست لباس به رنگ سبز
یشمی بود
سایه جان میشه ازت خواهش کنم برای امشب بپوشیش
لبخندی زدم و گفتم : حتما
سولماز موهایم را برایم سشوار کرد بعد از اینکه آرایش کردم ، لباسم را
پوشیدم و سولماز نگاهی بهم کرد و گفت : خیلی ناز شدی لباست ام خیلی قشنگه ،
مبارک باشه ، می گم اردلان هم خوب سلیقه ای داره ها !
اگه سلیقه نداشت که منو انتخاب نمی کرد ...