کتاب داستان مگه تنهایی بده نوشته علی قاسمی
امتحانات خردادماه مدرسه شروع شده بود . خانه ما ن شلوغ بود . مهمان ها داشتیم ! از شهرستانمان آمده بودند . مگر می شد تنهایشان گذاشت ؟ بچه ها داشتند ! توی این فکر بودم که برای درس خ واندن به جایی بروم . مهمان هایمان شهرستانی بودند و برای همین هم رقیبی توی بازی های کامپیوتری برایم نبوده ا ند ، برای همین بود ک ه با حسین قرار گذاشتم تا به خانه یمان بیاید .
شب بود و سکوتش ، اذان مغرب بود و شکوهش ، بچه های مسجد بودند و قرارهایشان . آن شب قرار بود تا صبح در مسجد بمانند و پلی استیشن بازی کنند ! حسین بود و نداشتن تحمل حسابی که رویش باز کرده بودم .
حسین در این سال تحصیلی 4 مشروط در کارنامه داشت و می بایست در شهری ور ماه امتحان های جبرانی بدهد . از طرف دیگر به خاطر همین تعداد مشروط اجازه شرکت در برنامه های درسی مدرسه در تابستان که در یک شنبه و چهار شنبه هر هفته برگزار می شد را نداشت . اتفاقا تمام مباحث درسی تدریس شده تابستان برای اول مهر لازم بود و این
من بودم که این ها را باید به او گوش زد می کردم .
( به حجم تقریبا 460 کیلوبایت )
( به حجم تقریبی 100 کیلوبایت)