نیاز انسان به رهبر آسمانی
دوشنبه 8 اسفند 1401 6:00 PM
«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم»
«الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث ما در آستانهی مبعث پیغمبر هست، ماه رجب سال 1401 در آستانهی بعثت. بعثت پیغمبر اسلام، یعنی روزی که پیغمبر اسلام به پیغمبری مبعوث شد. نیاز به رهبر آسمانی اوّلین نیاز بشریت است. الآن کمبود دنیا چه هست؟ نفت نیست؟ گاز نیست؟ آب نیست؟ پول نیست؟ دلار نیست؟ اسلحه نیست؟ مترو نیست؟ فرودگاه نیست؟ هواپیما نیست؟ کمبود دنیا چه هست؟ آدم نیست، یعنی آدمی که بتواند از اینها سوءاستفاده نکند.
1- دعای حضرت ابراهیم علیهالسلام برای بعثت پیامبر اسلام
حضرت ابراهیم هزاران سال قبل از پیغمبر بوده، وقتی دعا میکرده، میگفت: خدایا بعد از من برای مردم پیغمبر بفرست: «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً» (بقره/ 129). پانصد سال قبل از پیغمبر اسلام حضرت عیسی بوده، قبل از عیسی موسی بوده، قبل از موسی ابراهیم بوده، ابراهیم علیه السلام برای رهبر آسمانی مردم از خدا دعا میکرد، این اهمیت است، نیاز انسان خیلی مهم است. اگر رهبر بود، همه چیز درست میشود، حضرت ابراهیم کعبه ساخت، اگر کعبه دست رهبر معصوم نیفتد، بتخانه میشود، در کعبه کلّی بت بود، یعنی مرکز توحید شده بود مرکز شرک، چرا؟ برای اینکه، اگر مدیر باشد، رهبری لایق باشد، از همهی امکانات خوب استفاده میکند و اگر نباشد، همهی امکانات را به هدر میدهد.
هدف انبیاء چی هست؟ هدف انبیاء هدایت هدایت از طریق «يُعَلِّمُهُمُ … وَ يُزَكِّيهِمْ» (بقره/ 129)، هدایت هم از راه تلاوت باشد: «يَتْلُوا عَلَيْهِم» (بقره/ 129، آل عمران/ 164، قصص/ 59، جمعه/ 2)، یعنی آیات خدا را برای مردم بخواند، از راه آیات خدا مردم را هدایت کند، چون ممکن است کسی آیات قرآن را کنار بگذارد، از مقالات خودش مردم را هدایت کند، هدایت شدن مردم از راه غیر از آیات الهی انحراف است، چون من وقتی نوشتهی خودم را برای شما بخوانم، کتاب بنویسم، چاپ میکنم، جزوه، بروشور، نمیدانم هر چیزی، وقتی از نوشتههای خودم میخواهم شما را هدایت کنم، شما را میبرم آنجایی که سلیقهی من بود، یعنی شما را دنبال سلیقهی خودم میکشانم، نه حقیقت واقعی.
2- تقدّم تزکیه بر تعلیم در فرهنگ قرآنی
چند تا نکته را باید اینجا بگوییم. یکی که تزکیه بر تعلیم مقدّم است. در قرآن مجید چهار مرتبه این کلمه آمده است، یک مرتبه یک جور آمده، سه مرتبه جور دیگر آمده، یک مرتبه میگوید: «يُعَلِّمُهُمُ … وَ يُزَكِّيهِمْ» (بقره/ 129)، ولی سه مرتبه آمده تزکیه را بر تعلیم مقدّم کرده، گفته: «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ» (آل عمران/ 164، جمعه/ 2)، «يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ» (بقره/ 151) حالا یک سؤال، چرا یک مرتبه «يُعَلِّمُهُمُ» جلو است، یک مرتبه گفته آموزش و پرورش، سه مرتبه گفته پرورش و آموزش، کدامهایش درست است؟ درست این است که بگوییم اوّل «يُزَكِّيهِمْ» درست است، چون سه بار آمده، پس آنجایی که یک بار است برای چه «يُعَلِّمُ» جلو افتاده؟ یک باره حرف خدا نیست، خداوند متعال از قول ابراهیم نقل میکند که ابراهیم گفت: خدایا آموزش و پرورش، خدا گفت بله، به او میدهم، ما نه آن طوری که گفتی آموزش و پرورش، «يُعَلِّمُهُمُ … وَ يُزَكِّيهِمْ»، پرورش و آموزش. گرفتید چه گفتم؟ چهار مرتبه کلمهی آموزش و پرورش در قرآن آمده، یک مرتبه آموزش جلو هست، بعد پرورش، سه مرتبه پرورش جلوتر است، آن یک مرتبه هم که آموزش جلو هست، حرف خدا نیست، خداوند حرف ابراهیم را نقل کرده که ابراهیم اینطور دعا کرد، اما ما اینطور مستجاب نکردیم. این یک نکته.
مسئلهی دیگر این است که راه تزکیه هم کتاب آسمانی است، این عرفانهای غلط، درسهای اخلاقی که گفته میشود، عرفانها، سیر و سلوکها، اگر از راه «يَتْلُوا» (بقره/ 129 و 151، آل عمران/ 164، قصص/ 59، جمعه/ 2، طلاق/ 11، بینّة/ 2)، است، یعنی تلاوت قرآن است، قرآن میگوید این رقمی باش، روی چشم، اما اگر کسی با مقالههای خودش و کتابهای خودش و سخنرانیهای خودش مردم را دعوت میکند، این مورد اطمینان نیست، چون سلیقهی شخصی است، ممکن است فردا پشیمان بشود، همین آقایی که من را به خودش دعوت میکند، در عمرش پشیمان نشده؟ از کجا این حرفهایی که میزند، فردا پشیمان نشود؟ از کجا بدانیم که این علم واقعی دارد؟ از کجا بفهمیم ما را دوستمان دارد؟ از کجا بفهمیم خطرات ما را، ما را میشناسد، هم باید بشناسد، هم باید دوستمان داشته باشد، هم باید بلد باشد، هم باید سابقهای داشته باشد که هیچ نقطه ضعفی در او نباشد، معصوم باشد. راه رشد بشریت آیات الهی است.
قوانین و تمدّنهای بشری قادر نیست که مشکلات بشر را حل کند. بعضی کشورها بیست و پنج مرتبه تا حالا قانون اساسیاش عوض شده، قوانین بشری براساس نیازها و تمایلات و اطّلاعات بشر است و چون نیازها و اطّلاعات و تمایلات بشر متعدّد است، قانون ثابتی ما نداریم، هر روزی یک کسی، یک چیزی میگوید.
نیاز به مبعث، در آستانهی مبعث بحث را گوش میدهید، چه نیازی به انبیاء داریم؟ بشر عاجز است. به چه دلیل میگویی بشر عاجز است؟ به دلیل دنیایی که میبینیم. هر چند روزی یک کسی رئیس میشود، یک کسی رئیس جمهور میشود، وکیل میشود، وزیر میشود، سفیر میشود، شهردار میشود و بعد هم یک سیاستی را دنبال میکند، بعد معلوم میشد این سیاست هم بیعیب نیست، نقاط ضعفی دارد، باز قانون را عوض میکنند، باز قانون، پشیمانیهای بشر دلیل بر این است که عقل بشر کوتاه است، اگر عقل بشر کامل باشد، هیچ وقت انسان پشیمان نمیشود.
«مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ» (بقره/ 213، نساء/ 165، کهف/ 56)، انبیاء راهشان این باشد که خبر بدهند از برکات و از نعمتهای قیامت و هشدارهای قیامت، یعنی راه تربیت هم بشارت و انذار است. یعنی هم باید امید داد، هم باید خطرات را گوشزد کرد.
حالا باید حتماً بشر باشد؟
3- لزوم انسان بودن پیامبران و الگوهای الهی
بله، گاهی به پیغمبر اشکال میکردند، به پیغمبر میگفتند اگر خدا میخواهد ما را هدایت کند، فرشتهای بیاید، چرا تو آمدی؟! خب تو هم «بَشَرٌ مِثْلُكُم» (انبیاء/ 3، مؤمنون/ 24 و 33)، تو هم یک انسانی مثل ما هستی، میگفتند پیغمبر هم مثل ما غذا میخورد، در بازارها مثل ما راه میرود، آیا پیغمبر انسان باشد، یا فرشته باشد؟ انسان باید باشد. چرا؟ به خاطر اینکه سابقهی ما را میشناسند، خب وقتی انسان است، با او زندگی کردیم، میدانیم این راست میگوید، دروغ میگوید، سابقه دارد، الگوی ما هست، ببینیم خودش به دستوراتش عمل میکند، یا نه؟ درد آشنا هست، در غم و شادی ما شریک است، باید پیغمبر انسان باشد.
جعفر طیّار برادر حضرت علی مسلمان شد، در مکّه بود، تحت شکنجهی کفّار قرار گرفت و با جمعی به حبشه رفتند. پادشاه حبشه گفت: «خب پیغمبری که در مکّه ظهور کرده، چه میگوید؟» گفتند: «كنا قوما في جاهلية نعبد الأصنام»، جملات جعفر طیّار برادر حضرت علی علیه السلام هست، ما در زمان جاهلیت بتپرست بودیم، «نأكل الميتة»: خوراکمان گوشت مرده بود، «نأتي الفواحش»: انواع گناهان را انجام میدادیم، «نقطع الأرحام»: با فامیلها قطع رابطه داشتیم، «نسيء الجوار»: همسایهها را فراموش میکردیم، «يأكل القوي منا الضعيف»: زوردارها حقّ فقرا را میخوردند، قانون جنگل بود، هر کس زورش بیشتر بود، او رئیس بود. (شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج 6، ص 309)
4- ناکافی بودن علم و وجدان، برای هدایت انسان
الآن که علم پیشرفت کرده، دروغ کمتر شده؟ کلاهبرداری کمتر شده؟ حقّهبازی کمتر شده؟ اختلاس کمتر شده؟ نمیشود گفت آقا پیغمبر و نبوّت و بعثت را بگذاریم کنار، دنیا مردم اگر باسواد بشوند، خوب میشوند. اصلاً جنایتهای درجهی یک دنیا دست باسوادهاست، یا بیسوادها؟ یک گیوهدوز چهقدر میتواند جنایت کند؟ فوقش کوکهای گیوه را باید ریز بزند، میدزدد، با فاصلهی زیاد کوک میزند، یک پرتقالفروش بیدین چهقدر میتواند دزدی کند؟ پرتقال پوسیدهها را زیر میکند، پرتقال خوبها را روی جعبه میگذارد، خلافش در چهار تا کوک گیوه یا چهار تا پرتقال پوسیده هست، اما یک دانشمند خواسته باشد خلاف کند، کوک میدزدد، یا پرتقال پوسیده؟ یک وقت میبینی یک امضا میکند، کشور را به آتش میدهد. تربیت خانوادگی کار پیغمبر را نمیکند، بگوییم ما هم بچّهی مان را خوب تربیت کنیم، دیگر نیاز به نبوّت ندارد. خب پدر و مادر چه جوری میخواهند بچّه را تربیت کنند؟ به چیزهایی که خودش میفهمد میگوید انجام بدهید، به چیزهایی که نمیفهمد میگوید انجام نده، خب سلیقهی پدر و مادر سلیقهی شخصی است، از کجا حقیقت باشد؟ من خوشم میآید، میگویم بچّه جان این کار را بکن، بدم میآید، میگویم بچّه جان این کار را نکن. آیا خوش آمدن و بد آمدن من ملاک حقّانیت من است که من بچّهام را براساس همان ملاک تربیت کنم؟
آقا وجدان اخلاقی کافی نیست؟ ابداً، وجدان ساعت به ساعت عوض میشود، آدم وجدانش اوّل مرغ را میخواهد بکشد، دستش میلرزد، بعد شتر را هم میکشد، آدم را هم میکشد، دفعهی اوّل که آدم سیگار میکشد، وجدانش پس میزند، یک هوای سالم میخواهد، دود نمیخواهد، وجداناً دود برایش بد است و تلخ است، اما بعداً وقتی سیگار میکشد، انگار کلید فتح هندوستان دستش است، لذّت میبرد از یک پوکی که به سیگار میزند. از یک چیزی آدم بدش میآید، بعد عادت میکند، وجدان قابل تغییر است. از مرغ میترسد، بعد شتر میکشد، از دزدی یک تخم مرغ وحشت دارد، بعد میبینی کشتی نفت را در دریا دزید. ما نمیتوانیم به مردم بگوییم وجداناً کار خوب را انجام دهید، وجداناً کار بد را انجام ندهید، همین وجدان اخلاقی کافی است برای پیغمبر، تربیت خانوادگی کافی است، علم کافی است، هیچ کدام کار پیغمبر را نمیکند.
5- نعمت هدایت، بزرگترین نعمت الهی به انسان
قرآن میفرماید: ««لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ» (آل عمران/ 164)، خدا نعمت خیلی منّت به ما داده، ولی نعمتی که میگوید من به شما منّت گذاشتم که پیغمبر را به شما دادم. واقعاً اگر هدایت انبیاء نباشد، چشم ما چه میبیند؟ گوش ما چه میشنود؟ زبان ما چه میگوید؟ قلم ما چه امضاء میکند؟ افکار ما چه هست؟ نیّات ما چه هست؟ اهداف ما چه هست؟ انبیاء هستند که میآیند به کارهای ما ارزش میدهند.
شما یک لیوان آب را، این از مَثَلهای تکراری من است، یک لیوان آب را به سه نفر میدهی بخورند، یکی نمیخورد، قهر کرده، میگوید: «من از تو ناراحت هستم، کاری از تو دیدم، حرفی از تو شنیدم، نمیخواهم، از دست تو آب نمیگیرم.» خب یکی قهر کرده؛ به دوّمی میگوییم: «شما بفرما» شما دیگر چرا؟! میگوید که: «تشنه نیستم.»؛ سوّمی آقا شما، شما نمیخواهی، شما دیگر چرا؟! میگوید: «چهارمی تشنهتر است.» ببین سه نفر آب نخوردند، یکی نخورده، قهر کرده، یکی نخورده میل ندارد، یکی نمیخورد، ایثار میکند که چهارمی تشنهتر است. سه نفر در فیزیک یک جورند، در نخوردن و خوردن یک جور هستند، اما ارزش با سوّمی است که میگوید نمیخورم، چون چهارمی تشنهتر است.
انبیاء به کارهای ما ارزش دادند. خیلی وقتها یک کار ظاهرش یک جور است، چاقوکش و جرّاح هر دویش شکم پاره میکنند، فیزیکش فیزیک است، شکم پاره کردن، اما شیمی چی؟ شیمیاش فرق میکند، اهدافش فرق میکند، چاقوکش شکم پاره میکند، بکشدش، جرّاح شکم پاره میکند، عمل جرّاحی انجام بدهد، نجاتش بدهد. بنابراین این انبیاء هستند که میآیند به کارهای ما هدف میدهند، بصیرت میدهند، مصونیت میدهند، «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ» (آل عمران/ 164)
«رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» (آل عمران/ 164)، این «مِنْ أَنْفُسِهِمْ» خیلی مهم است، این پیغمبر از خودتان است، اگر پیغمبر نیازهای ما را نداشته باشد، نمیتواند رهبر ما باشد. به ما بگویند: «صبر کن»، میگوییم: «خودت چرا صبر نکردی؟! چرا خودت صبر نکردی؟!» باید انبیاء همهی مشکلات ما را داشته باشند.
6- امام علی و امام حسین علیهماالسلام، الگوهای جاودان بشریت
یک سؤال آیا امام حسین روز عاشورا نمیتوانست دعا کند، یزیدیها از بین بروند؟ چرا. نمیتوانست از زمین آب بیاورد؟ مگر موسی، حضرت موسی عصایش را به سنگ زد، آب درآمد، «اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ» (بقره/ 60)، موسی عصایت را به سنگ بزن، آب درمیآید، خب امام حسین هم یک همچین کاری میکرد، شمشیرش را، عصایش را به زمین کربلا میزد، آب میجوشید، تشنه نمیشد؟ چرا میشد. نفرینشان کند؟ چرا میشد، پس چرا نکرد؟ اگر امام حسین مشکلاتش را با دعا حل میکرد، آن وقت برای ما امام بود؟! یعنی خودش با دعا دشمن را بکشد، بعد به ما بگوید آقای قرائتی تو برو جبهه صبر کن، میگویم چهطور خودت صبر نکردی، تا برق شمشیرها را دیدی، نفرین کردی. اگر آنها خواسته باشند مشکلاتشان را با دعا و نفرین و معجزه و علم غیب حل کنند، دیگر برای ما الگو نیستند، میگوییم خودتان مشکل خودتان را حل میکنید، آن وقت به من میگویید بروم جبهه؟! باید امامان ما همهی سختیهای بشریت را بچشند، تا وقتی میگویند صبر کن، ببینم خودش هم صبر کرد.
امیرالمؤمنین فرمود: «در جبههها پیغمبر ما از همهی ما به دشمن نزدیکتر بود.» (بحار الأنوار، ج 16، ص 232) یعنی خودش را به قلب دشمن میزد. وقتی خودش به دشمن نزدیک است، میتواند به ما هم بگوید شما هم بروید جلو، ولی وقتی خودش تو دفترش مینشیند و تکان هم نمیخورد، نمیتواند به ما بگوید بروید جلو، کجا خودت رفتی تو دفترت نشستی، تو خانهات نشستی، تو مسجد نشستی! بنابراین باید انبیاء ما مشکلات ما را داشته باشند، «مِنْ أَنْفُسِهِمْ» (آل عمران/ 164)، از جنس ما باشند، تشنهاش بشود، بیمار بشود، مریض بشود، مریضی باید داشته باشد، ببینیم اینها در مقابل امراض چه میکنند؟ با کفّار چه جوری معامله میکنند؟ یک سؤالی یک روز برای من پیش آمد، از یکی از علما پرسیدم، آن سؤال را برای شما بگویم: «ما در روایات داریم گاهی امیرالمؤمنین از یهودیها گندم قرض میکرد، داریم (ر. ک به: الأمالي، صدوق، ص 257؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، ابن شهرآشوب، ج 3، ص 373 و 374)، خب الآن اگر به شما بگویند قرائتی از یک یهودی گندم قرض کرده، شما دیگر پشت سر من نماز نمیخوانی، حرف من را گوش نمیدهی، میگویی قرائتی، این آخوند قرآنی ما رفت از یهودیها گندم گرفت؟! پس چرا حضرت علی از یهودیها گندم گرفت؟!» این سؤال من بود.
خدمت یکی از علما رسیدم، گفتم. آن عالم گفت: «من که جوان بودم، همین اشکال تو را داشتم، از استادم پرسیدم، یعنی من از استادم پرسیدم، او هم در سنّ من از استادش پرسیده بود. استاد همچین گفته بود، گفته بود:
اینها گندم میخواهند، از راه طبیعی گندم تهیه میکنند، کشاورزی، قرض گرفتن یا از راه خلاف میروند؟ زندگی اینها عادی است، یا زندگی اشرافی است؟ باید پیغمبر از جنس بشر باشد، تا تمام نیازهای ما را داشته باشد، درد، خوشی، ناخوشی، داغ، جبهه، جنگ، قحطی، سرما، گرما، همهی تلخیهای بشر را باید امامان داشته باشند تا عملاً به ما نشان بدهند ما صبر کردیم، شما هم صبر کنید، ما رفتیم، شما هم بروید، ما نرفتیم، شما هم نروید؛
بعد چه اثر تربیتی داشت، یعنی یهودیها به هم میگفتند رهبر مسلمانها امیرالمؤمنین گندم از ما قرض کرد، ببینید زندگی رهبران آنها را.»
یک وقت آقای بروجردی که استاد مراجع تقلید است، مریض شد و شاه قبلی هم میخواست حالا برای خودشیرینی یا غیر خودشیرینی یک دکتر متخصّصی از خارج به ایران آوردند که آقای بروجردی را در قم ببیند. خب دکتر مسیحی بود، مسیحیت آن کلیسایشان خیلی دنگ و فنگ دارد، واتیکان ایتالیا که مال مسیحیت است، دنیایی از آثار باستانی و مجسّمهها هست، خیلی زندگی پاپ و اینها اشرافی است. این آقایی که به دعوت شاه از خارج آمد ایران، تهران، از تهران آمد قم، هی منتظر بود که مثلاً رهبر مسلمانها چه زندگی دارد. وارد قم شد دید خیابانها مثل خیابانهای عادی است. از خیابانها رفت تو کوچه، دید اِه، این کوچه هم عادی است، رفت تو خانه، دید خانه هم یک خانهی آجری است، عادی است، رفت تو اتاق، دید یک اتاق کوچک است، یک کرسی است، آقای بروجردی زیر کرسی خوابیده، یکمرتبه تمام بافتهای فکریاش واریخت که رهبر مسلمانها اینطوری زندگی میکند؟! حدیث داریم کسانی که زندگی پیغمبر را دیدند و گفتار و رفتار پیغمبر را دیدند، آمارشان بیش از کسانی است که استدلال، نشستند بحث کردن و کرسی آزاداندیشی و این حرفها.
حرفهایم را جمع کنم، بسم الله الرّحمن الرّحیم. انسان نیاز به راهنما دارد، عقل انسان کافی نیست، به دلیل پشیمانی، اگر عقل انسان کامل بود، اینقدر پشیمان نمیشد، وجدان اخلاقی کافی نیست، چون وجدان ممکن است شما الآن از فلفل بدت بیاید، بعد ممکن است همین فلفل را مثل باقلوا بخوری، از اوّل وجدانت سیگار را پس میزند، ولی بعداً از همین سیگار لذّت میبری. تربیت خانوادگی کافی نیست، چون هر کسی بچّهاش را طبق سلیقهی خودش تربیت میکند، سلیقهی ما استاندارد نیست، گاهی ممکن است چیز خوبی را بد بدانیم، بد را خوب بدانیم. اینها هیچ کدام کار پیغمبر را نمیکند. پیغمبر هم باید از جنس بشر باشد، تا همهی نیازهای بشر را داشته باشد که وقتی میگوید این کار را بکن، این کار را نکن، ببینیم خودش هم این کار را کرد. حضرت فرمود: «هر دستوری به شما دادم، خودم قبلاً انجام دادم، هر دستوری را به شما گفتم انجام ندهید، خودم قبلاً انجام ندادم.»
راه تربیت بشر «يَتْلُوا».
7- تزکیه و تربیت، بر اساس آیات قرآن کریم
اوّل میگوید «يَتْلُوا» (بقره/ 129، آل عمران/ 164، جمعه/ 2)، تلاوت، بعد میگوید: «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ» (آل عمران/ 164، جمعه/ 2)، یعنی اگر میخواهید مردم را به سیر و سلوک و اخلاق برسانید، راهش وحی است، راهش کتاب آسمانی است، از راه آیات الهی مردم را تربیت کنیم، اگر بناست خالق ما، آن کسی که ما را خلق کرده، آن هم که خلق کرده، میداند که چه چیزی خلق کرده، از مژهی چشم غافل نشده که چشم نازک مژه میخواهد، چشم نازک است، پنج تا حفاظت برایش گذشته:
– اوّل تو گودی گذاشته که اگر دست خورد، آسیب نبیند؛
– چون چشم ما از پی هست، با آب نمک قاطی کرده، اشکمان شور است؛
– ابرو گذاشته که خورشید فشار نیاورد، نور خورشید که میخواهد به چشم بخورد، این ابروی مشکی جلوی فشار نور را میگیرد، هم تو گودی گذاشته، هم تو آب نمک قاطی کرده، هم مژه گذاشته، هم ابرو گذاشته؛
آن خدایی که این رقم هنرنماییها را در آفرینش ما کرده، گوش ما چین و چروک است، صدا را بفهمیم، جهت صدا را تشخیص میدهیم، دندان ما بریده بریده است، اگر دندان ما یک تکّه استخوان بود، هر کسی یک ذرّه دندانش درد میکرد، باید کلّ دو فکّش را بکند، الآن یک دندان هست، همین یکی را پر میکنیم، خدایی که حکیم است، به ما گفته تو اگر میخواهی تربیت بشوی، راهش این است: «يَتْلُوا»، وحی چه میگوید؟ براساس تلاوت «يُزَكِّي»، براساس «يُزَكِّي»، «يُعَلِّمُ»، این راه تربیت ما هست.
برای شناخت پیغمبر، باید قبل از پیغمبر را ببینیم، مثلاً قبل از اسلام عربها بتپرست بودند، ایرانیها چی؟ غرب چه جور بود؟ آسیا چه جور بود؟ اگر میخواهیم ببینیم، «وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ» (آل عمران/ 164)، ببینیم کجا بودیم، کجا هستیم، با مقایسه شناخت بیشتر روشن میشود.
ما وقتی میتوانیم قدر اسلام را داشته باشیم ببینیم قبل از اسلام چه بود، تازه اسلامی را که نگذاشتند معرّفی بشود، از جنایتهایی که شد، کارهای زشتی که به اسم اسلام شد، حالا گاهی داعش بود، گاهی اختلاسهای خودمان بود، گاهی بیانصافها بود، انواع کارها و خلافهایی که از ما سر زده، از دوست و دشمن، خواسته و ناخواسته، اینها نتیجهاش این شد که اسلام درست معرّفی نشد. امام رضا فرمود: «اگر مردم بدانند اسلام چی هست، همه مسلمان میشدند.» اگر کسی اسلام را قبول نمیکند، اسلام به گوشش نرسیده، یا اسلام ناب را ندیده. امام اواخر عمرش در بسیاری از نامههایش بود اسلام ناب، بچّه شیر میخورد، اگر دیدی یک بچّه شیر نمیخورد، پیداست این مادر به سینهاش فلفل مالیده، این بچّه گرسنهاش است، میرود بخورد، لبش میسوزد، نمیخورد، ما به اسلام فلفل مالیدیم، اسلام ناب را نشان ندادیم.
خدایا ما را قدردان نعمت بعثت و امامت و نبوّت و عصمت و رهبری معصوم و رهبری عادل، نعمتهایی که به ما دادی، ما را قدردان قرار بده و کوتاهیها و تقصیر و قصورهای گذشتهی ما را ببخش و بیامرز.