0

ضحاک مار دوش

 
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

ضحاک مار دوش
جمعه 7 بهمن 1401  7:37 AM

 

همه‌چیز درباره ضحاک مار دوش

مردم از ستم جمشید به ضحاک مار دوش پناه می‌برند

پردیس احمدی ۹ ساعت پیش ۳.۶  ذخیره

جمشید؛ بزرگ‌ترین پادشاه اساطیر ایرانی که توسط پروردگار و ایزدانش مورد لطف و مرحمت قرار گرفته بود، توانست سرزمین اهورامزدا را آباد سازد و بگسترد. او به مردمان فنونِ کشاورزی، دام‌پروری و ماهی‌گیری را آموزش داد و نیازهای ایشان را با چیره شدن بر سنگ آهن و تهیه لباس‌های بزم و رزم برطرف کرد

بدین دوران، جمشید، گام‌های بزرگی در جهت گسترش فرهنگ ایران‌شهر برمی‌دارد، از آن جمله می‌توان اشاره کرد به: تقسیم گروه‌های مردمی (دین‌مردان، ارتشیان، برزگران و کارگران) و ساخت خانه، گرمابه و کاخ به وسیله دیوهایی که مغلوب او شده بودند.

ضحاک مار دوش
جمشید مغرور شده و خود را هم‌تراز پروردگار می‌بیند

افسانه‌ها در باب جمشید فراوان است. باری هفت مورد از مهم‌ترین و شگفت‌آورترین خصوصیات او در اساطیر ایرانی که با عنوان «عجایب هفت‌گانه جمشید» شناخته می‌شوند عبارتند از:

white

نمایشگاه

۱. چراغی که بدون روغن، روشن بود.

۲. مرغ یا پرنده‌ای که سایه نداشت.

۳. بربطی (سازی شبیه به تار) که وقتی در معرض باد قرار می‌گرفت و هوا، تارهایش را نوازش می‌کرد، صدایی دلنشین از آن نواخته می‌شد. نغمه این بربط اگر به گوش انسان بی‌قرار و ناآرامی می‌رسید، او را می‌آرامید.

۴. زنبورهای عسل طلایی‌رنگی که اگر کسی زهری خورده بود، با شنیدن صدای پرواز آن‌ها، زهر از وجودش بیرون می‌رفت.

۵. جام شرابی که در مراسم شراب‌نوشی، صد مرد را سیراب می‌کرد.

۶. رودی که در میانش بنای ایوانی قرار داشت و در آن مجسمه‌ای به شکل یک قاضی بر تخت نشسته بود. دو نفر که با هم مشکلی پیدا می‌کردند، نزد مجسمه رفته و هر کدام که دروغ می‌گفت، به نیروی مجسمه به زیر آب رودخانه کشیده می‌شود.

۷. گنبدی نیم‌ سفید و نیم‌ سیاه. در سومین روز پس از مرگ هر شخص، روح او در مسیر رفتن به آسمان، در این گنبد دورنگ نشان داده می‌شود. روحی که در سمت سفید گنبد نقش بندد، به بهشت و روحی که در سمت سیاه گنبد قرار گیرد به جهنم می‌رود.

ضحاک مار دوش
فرّه ایزدی از جمشید می‌رود

گفته می‌شود این عجایب و شگفتی‌های هفت‌گانه، در قالب افسانه‌های محلی روایت شده. باری متاسفانه این روایت‌ها در حمله‌ اسکندر و به مرور زمان، تماما فراموش می‌شوند و از بین می‌روند.


جامِ جَم

یکی از ماندگارترین موضوعات و از شگفتی‌ها و موهبت‌هایی که پروردگار به جمشید شاه بخشیده بود، جام جهان‌نما است. در شاهنامه، اشاره‌ای به انتساب جام به جمشید نیست. صاحب اصلی این جام را پادشاهی می‌دانند که سال‌ها پس از جَم بر تخت سلطنت می‌نشیند. چه البته چون شهرت «جم» بیش از کی‌خسرو بوده‌ است، در برخی روایات اساطیری می‌بینیم که جام، نخست به جم تعلق دارد.

ضحاک مار دوش
گوی منسوب به جام جم

جام جهان‌نمای جم، که در داستان‌های مسلمانان، جام یا آیینه سلیمان – پیامبر قوم بنی‌اسرائیل – است. آیینه‌ای که جهان و هر آنچه در آن جاری است را نمایش می‌دهد. جامی که به شکل کره‌ای جغرافیایی‌ توصیف شده و کوه‌ها، دریاها، رودها، شهرها و مردمان را به وضوح نشان می‌دهد. این جام که اوضاع خیر و شر گیهان را نمایش می‌داد، توسط فرزانگان ساخته و همه چیز از هفت آسمان، در آن قابل مشاهده بود. جام جهان‌بین، ابزاری جادویی بود که ستارگان، سیارات و هفت کشور (هفت‌اقلیم) زمین بر آن نقش منقوش و هر واقعه‌ای که در پهنه هستی اتفاق می‌افتاد، بر روی آن منعکس می‌شد.

ضحاک مار دوش
مراسم نگاه کردن در جام جم

هیچ‌چیز ابدی نیست

در این دوران، جم، زندگی خوب و خوشی برای مخلوقات پروردگار فراهم کرده و به قول خود، به اهورامزدا پایبند مانده بود. اهورامزدا و ایزدان نیز او را مورد لطف و رحمت خود قرار داده و او را در آبادی زمین و شکست اهریمنان، یار بودند. رفته‌رفته جمشید از آن همه قدرت و محبوبیت و بدانکه بر هفت اقلیم و هفت آسمان مسلط است، غره می‌شود و از شنیدن فرمان پروردگار، سر باز می‌زند و گناه‌کار می‌شود.

ضحاک مار دوش
جمشید ستمگر می‌گردد

در متون دینی آیین زرتشتی آمده است که در مقطعی، زرتشت او را سرزنش می‌کند که برای خوشنود کردن مردم به آنها خوردن گوشت گاو را آموخت. در برخی متون هم روایت شده که جمشید با تمام این قدرت‌ها و موهبت‌ها مغرور شده، دروغ می‌گوید و خود را هم‌سان با پروردگار می‌داند. بدین سان جمشید، مورد نفرین ایزدان قرار گرفته و فَرّه (نیروی آسمانی که پروردگار در وجود آدمیان قرار داده است) ایزدی از او می‌گریزد. جمشید از پادشاهی عادل و قدرتمند، به ستمگری منفور تبدیل می‌شود.

این فَرّه در سه مرحله، در شکل مرغی به پرواز می‌آید:

نخست، فره سلطه بر جهان، به خورشید می‌رسد و آن را درخشان و تابان می‌کند

دوم، فره پادشاهی نصیب فریدون می‌شود تا بتواند بر اژی‌دهاک پیروز شود

سوم، فره پهلوانی او به گرشاسب می‌رسد تا دلاورانه، اژدهای شاخ‌دار و موجودات اهریمنی دیگری را نابود کند.

ضحاک مار دوش
با از دست دادن حمایت ایزدان، جمشید به تباهی کشیده می‌شود

بدین ترتیب ایزدان و پروردگار، از حمایت جمشید، دست کشیده و او را به حال خود رها می‌کنند. در روایتی آمده است که فره پادشاهی جمشید، پیش از فریدون، به دست ضحاک افتاده و بعدها این فره از دستش نجات می‌یابد و به فریدون می‌رسد. در این فاصله اما ضحاک (نام پارسی او اژی‌دهاکا، از ترکیب آژی به معنای مار و داهاک به معنای اژدهای کوچک ساخته شده است) بر جشمید چیره شده و تمام فرمان‌روایی و خَدَم و حشم و ثروت و شبستان او را تصاحب می‌کند.

به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس
به دلْش اندر آید ز هـر سـو هَـراس
به جمشید بـرْ تیـره‌گون گشت روز
همـی کـاست آن فـَرِّ گیتی‌فــروز

شاهنامه فردوسی

اژی‎‌دهاک وارد می‌شود

مطابق شاهنامه، زادگاه اصلی ضحاک، سرزمین‌های عرب‌نشین و دشت تازیان است. ضحاک؛ ملک‌زاده و پسر فرمانروایی نیکو و عادل بود به نام مرداس. ضحاک در شادی و نعمت می‌زیست تا آنکه روزی اِبلیس – در رابطه نام ابلیس در متون اوستا به نام اژی‌دهاک به عنوان دیوی اشاره شده که از فرزندان اهریمن است و سه سر، شش چشم و سه پوزه دارد و آفریدگار تباهی و نابودی و زیان است. جالب اینجاست که این دیو، درصدد خاموشی آتش مقدس ایرانیان است – در قامت استادی نزد ضحاک آمده و سخنان نیکی می‌‌گوید. ضحاک اما بی‌خبر از همه‌جا بر آن می‌شود تا پیروی ابلیس کند.

ضحاک مار دوش
ضحاک، شاهزاده‌ای از تبار عرب

ابلیس به ضحاک پیشنهاد می‌دهد که: «با من پیمانی ببند و همیشه آن را محترم نگه دار تا تو را سعادتمند کنم.» ضحاک هم سوگند یاد کرده و قول می‌دهد که راز را نزد احدی فاش نکند. سپس ابلیس، رفته‌رفته به شستشوی مغزی ضحاک می‌پردازد. پس از چندی، ضحاک را به قتل پدرش وامی‌دارد. می‌گوید که مرداس، پیر شده و برای سلطنت مناسب نیست. فرمانروایی برازنده ضحاک است. باید جای او را گرفته و تخت را تصاحب کند.

ابلیس با فریب ضحاک، ترتیبی چید که مرداس، سحرگاه به چاهی می‌افتد و درجا کشته می‌شود. بدین‌‌سان ضحاک، فرمانروای سرزمین سواران نیزه‌گذارِ عرب می‌شود. در این دوران ضحاک و تمام مردمانش از گیاهان و محصولات دامی تغذیه می‌کردند اما، نظیر آنچه برای جمشید شاه می‌افتد، او نیز به گوشت‌خواری و پلیدی روی می‌آورد.

ضحاک مار دوش
با مرگ مرداس، ضحاک به تاج و تخت می‌رسد

ابلیس با به تاج و تخت رسیدن ضحاک، خود را به شکل آشپزی جوان تبدیل می‌کند و به درگاه ضحاک می‌آید. او ابتدا با تخم‌مرغ و سبزی‌جات، ضحاک را خورشت می‌دهد. رفته‌رفته با گوشت پرندگان و گاو و گوسفندان، غذاهای لذیذی می‌پزند و به شاه نو می‌خوراند. ضحاک با خوردن این غذاهای لذیذ که هرگز در عمر خود نخورده بود، به وجد آمد و آشپز جوان را گفت که حاضر است هر خواهش و نیازی که دارد را تامین کند. آشپز یا همان ابلیس، می‌گوید که هیچ نمی‌خواهد جز بوسه بر شانه‌های شاه.

با پذیرش این درخواست، ابلیس به شانه‌ها ضحاک بوسه زده و چشمان و صورت خود را بر کتف‌های او می‌مالد و سپس ناپدید می‌شود. از بوسه‌گاه‌های ابلیس، دو زائده که بعداً به دو مار بزرگ تبدیل می‌شوند رشد می‌کنند (اشاره به دیو سه سر، شش چشم و سه پوزه‌ی اوستا که ضحاک در شاهنامه به آن تبدیل می‌شود). آنگاه پیرمردی فرزانه از راه می‌رسد و می‌گوید قادر است ناآرامی و ناراحتی پادشاه محبوب عرب را درمان کند. پیرمرد فرزانه که ما می‌دانیم کسی نیست جز ابلیس، به ضحاک می‌گوید که تنها راه آرام کردن این مارها خوردن خورشتی مناسب از مغز دو مرد جوان است.

ضحاک مار دوش
دو مار از محل بوسه‌های ابلیس بر شانه‌های ضحاک می‌رویند

حال برمی‌گردیم به ایران، مردم که از ظلم و ستم جمشید در خروش بودند و از هر سو صدای اعتراضشان بلند، روی به شاه تازیان یا همان ضحاک می‌آورند و کمک می‌طلبند. ضحاک فوراً با لشکری به ایران‌شهر می‌تازد و جمشید را فراری می‌دهد. جمشید در شکست از لشکر ضحاک، یک‌صد سال آواره شهرها و بیابان‌ها شده و خود را پنهان می‌کند. نهایتا اما سپاه ضحاک، او را در حوالی دریای چین – قسمتی از آسیای مرکزی، نه سرزمین چین امروزی – یافته و به دستور ضحاک، جمشید را که در شکاف درخت کهن‌سالی پنهان شده بود، با اَرّه به دو نیم می‌کنند.

ضحاک مار دوش
لشکریان ضحاک، جمشید شاه را فراری می‌دهند و بعدها او را به قتل می‌رسانند

ستمگری نو

ضحاک؛ تحت سلطه ابلیس، پادشاهی خود در ایران‌زمین را با جور و ستم، بخصوص با کشتن جوانان آغاز کرده و ادامه می‌دهد. او با دو مار بر دوش که خوراک‌شان باید روزانه از مغز دو مرد جوان تهیه می‌شد، به زندگی و سلطنت بر ایران‌شهر ادامه می‌دهد.

ضحاک مار دوش
خورشتی از مغز دو جوان، خوراک مارهای ضحاک

پخت خورشت در دربار به عهده دو نفر به نام‌های «اَرمایل» و «گرمایل» گذارده می‌شود. این دو مدتی به کار خود ادامه می‌دهند اما پس از چندی، وجدانشان بیدار شده و از در خیرخواهی، روزانه بجای دو جوانی که برای قربانی خورشت مارهای ضحاک انتخاب می‌شدند، تنها یک نفر را کشته و در ترکیب با مغز گوسفند، برای مارها خورشت می‌پختند. به این شکل هر روز جان یک جوان را نجات داده و او را به بیرون شهر، سپس به پشت کوهی می‌فرستادند که پس از مدتی این جوانان، به گروهی بزرگ تبدیل می‌شوند. در شاهنامه ذکر است که قوم کُرد از همین افراد آزاد شده و روان گشته به پشت کوه تشکیل شده‌اند.

ضحاک مار دوش
ضحاک ستمگری جدید حکومت ایران‌شهر را به دست می‌گیرد

ضحاک در مدت هزار سال پادشاهی خود بر ایران‌شهر بر پایه ظلم، وحشت و ستمش را ادامه می‌دهد اما خبر ندارد که در تاریکی کوچه‌های شهر، پسری زاده می‌شود که به زودی کابوس مردم ایران‌شهر را پایان می‌بخشد و جهان را نهادی دیگر خواهد آمد.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها