0

حقّ نصیحت‌ خواه در رساله‌ی حقوق امام سجّاد علیه‌السلام

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

حقّ نصیحت‌ خواه در رساله‌ی حقوق امام سجّاد علیه‌السلام
دوشنبه 26 دی 1401  11:27 AM

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

سر سفره‌ی امام زین العابدین بودیم، رساله‌ی حقوق ایشان را بند بند معنا می‌کردیم که حقّ پدر، مادر، شریک، شاگرد، فرزند، همسایه، دوست، دشمن، همه‌ی این‌ها حق‌ها را. الآن اینجا «حقّ مُسْتَنْصِح» هستیم. «مُسْتَنْصِح» یعنی کسی که می‌آید، می‌‌گوید: «آقا یک چیزی بگو استفاده کنیم.» این‌هایی که پای منبر می‌آیند، می‌آیند پای منبر برای چه؟ برای این‌که از قال الصّادق و قال الباقر حرف بشنوند، از قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم حرف بشنوند، این‌ها حق دارند، این‌که آمده پای منبر من، من باید مواظب باشم عمرش تلف نشود، به خصوص اگر جلسات رسمی باشد که خرج هم دارد، شام می‌دهند، ناهار می‌دهند، پذیرایی می‌کنند، نمی‌دانم بالأخره این جلسه، گاهی وقت‌ها یک سالنی اجاره می‌کنند. خود آموزش و پرورش، دبیر سر کلاس می‌آید، این بچّه‌ای که آمده، آمده چیزی یاد بگیرد، ما اگر عمر این‌ها را به حق پر نکنیم، ظلم کردیم، آن‌ها هم به گردن ما حق دارند. مغز این بچّه سرمایه است، من که سر کلاس هستم، یا روی منبر، یا پشت تریبون، در دانشگاه، هر کجا دارم صحبت می‌کنم، این آقایی که نشسته، دانشجو، دبیرستانی، دختر و پسر، مرد و زن، پیر و جوان، کوچک و بزرگ، هر کس می‌خواهد باشد، این که آمده نشسته، «مُسْتَنْصِح» است، یعنی آمده که آقای قرائتی یک چیزی بگو استفاده کنیم، من باید بهترین چیز را برای این بگویم. حرفی که می‌زنم:
1- نرم باشد، «قَوْلاً لَيِّنا» (طه/ 44) ، عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است.
2- حرف عرفی باشد، بفهمد، «مَعْرُوفاً» (بقره/ 235، نساء/ 5 و 8، احزاب/ 32)؛
3- با کرامت حرف بزنیم، «قَوْلاً كَريماً» (إسراء/ 23)؛
4- «بَليغاً» (نساء/ 63)، «كَريماً»، «مَعْرُوفاً»، «لَيِّنا».
1- رعایت حال مخاطبان در موعظه و نصیحت
چه حرفی بزنم؟ چند دقیقه صحبت کنم؟ پنج دقیقه صحبت کنم؟ ده دقیقه صحبت کنم؟ اگر می‌خواهید طرف، بیش‌تر سخنرانی‌های حضرت امیر کلمات قصار است، کوتاه گفتن. یکی از عوامل خلوت شدن نماز جمعه‌ها این است که نماز جمعه‌ها طول می‌کشد، نماز باید مختصر باشد. امیرالمؤمنین می‌خواست به یمن برود، پیغمبر فرمود که: «صلّ بهم كصلاة أضعفهم»، یعنی مراعات ضعیف‌ترین آدم‌ها را بکن، یعنی نمازت را طولش ندهی. (جامع أحاديث الشيعة، بروجردي، ج ‏22، ص 656). دعا را طولش ندهید، منبر را طولش ندهید، تکرار نکنید مگر «عند الضّرورة»، یک بار که گفتی فهمید دیگر. این سبب بدبختی است، بس است، فهمیدیم این سبب بدبختی است، این سبب بدبختی است، این سبب روسیاهی است، این سبب ذلّت است، این سبب، همه‌اش همه‌اش یعنی سبب بدبختی است دیگر، یعنی سی تا کلمه می‌گوید ولی آخرش هم می‌بینی یک کلمه شد. کم گفتن، خلاصه گفتن، معروف گفتن، این مهم است.
امام سجّاد می‌فرماید: حقّ کسی که از شما تقاضای نصیحت می‌کند، حالا یا با زبان می‌گوید نصیحتم کن، یا می‌آید پای سخنرانی‌ات می‌نشیند، یعنی می‌خواهد حرف‌هایت را بشنود، البتّه همه‌ی این‌هایی که می‌نشینند برای خدا نیست، چون قرآن یک آیه دارد، می‌گوید: «سَمَّاعُونَ لِلْكَذِب‏» (مائده/ 41 و 42).
2- عدم پاسخ‌گویی به سؤالات فتنه‌انگیز
اصلاً بعضی‌ها از این‌ها می‌آیند می‌نشینند، برای این‌که از تو سوسه دربیاورند، یک اَلَم شنگه به پا کنند. گاهی اصلش سؤال‌هایی که می‌کنند، سؤال فتنه‌انگیز است. فرعون به حضرت موسی گفت: «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى‏» (طه/ 51)، نیاکان ما کجا هستند؟ «قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي» (طه/ 52)، چه می‌دانم کجا هستند. «في‏ كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى‏» (طه/ 52)، گاهی وقت‌ها سؤال، سؤالی است که می‌خواهد فتنه کند. آقا نظر شما راجع به فلانی چه هست؟ این قالبش «مُسْتَنْصِح» است، یعنی آمده ببیند شما چه می‌گویید، این آمده فتنه‌ای درست کند، می‌خواهد ببیند شما طرفدار این هستی، یا مخالف هستی، این الم شنگه راه می‌اندازد. یک بار یکی از این خبرنگاران تلویزیون آمد گفت که: «شما چند تا بچّه داری؟» گفتم: «حالا یا سه تا، یا چهار تا، فایده‌اش چه هست؟! به چه درد مردم می‌خورد؟! حالا یا من چهار تا داشته باشم، یا سه تا، یا پنج تا.» گفت: «کدام بچّه‌هایت را بیش‌تر دوست داری؟» گفتم: «سؤال شما غلط است، من اگر راست بگویم، دروغ بگویم، هر دویش گیر است.» چرا بین بچّه‌ها؟ کدام؟ بچّه‌ها می‌پرسند بابا جان کدام؟ مادر جان کدام‌ها را بیش‌تر دوست داری؟ نباید مادر جواب بدهد.
خدا رحمت کند اموات را، پدر من از او پرسیدیم: «آقا، کدام بچّه‌ها را بیش‌تر دوست داری؟» ایشان دست‌هایش را همچین کرد، گفت: «کدام انگشت‌ها را بیش‌تر دوست داری؟» انگشت‌ها یکی کوچک است، یک بزرگ است، یکی صاف است، یکی کج است، یکی کوتاه است، یکی بلند است، همه‌ی این‌ها ترکیباً مفیدند، نباید. خیلی سؤال‌ها قالب، قالب این است که نصیحتم کن، اما در این نصیحت می‌خواهد ببیند طرفدار چه کسی هست.
یک خاطره هست گفتم، حالا یک بار دیگر هم بگویم، نمی‌دانم در تلویزیون گفتم یا نگفتم. یک آقایی وقتی می‌خواست پول به کسی بدهد، وارسی می‌کرد که: شغلت چه هست؟ مسلئه‌ی شغلت را بلدی؟ نمازت را بخوان ببینم، چی، چی، چی. یک مرده‌شوری آمد پهلویش، گفت: «مدّتی است کسی نمرده، ما مرده نشستیم، فقیر شدیم.» گفت: «اوّل ببینم من، مرده چند تا غسل دارد؟ چند تا کفن دارد؟ چه ساعتی؟ چه جوری می‌شویی؟ سدرش، کافورش چه‌قدر باید باشد؟» این هم همه را جواب داد. آخرش این مرده‌شور گفت: «حضرت آقا، ما یک چیزی هم در گوش مرده می‌گوییم، وقتی می‌خواهیم از قبر بیرون بیاییم.» گفت: «چه می‌گویی؟» گفت: «می‌گوییم ای مرده، خوشا به حالت مُردی، نیازت به این آقا نشد که‌ یک ریال که می‌خواهد بدهد، این‌قدر من را سین جین می‌کند.»
یک کسی که طلب نصیحت می‌کند، از سی نفر دیگر هم پرسیده هست هان، از تو هم می‌خواهد بپرسد ببیند تو طرفدار این کسی هستی! حدیث داریم: «سَلْ تَفَقُّهاً وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً» (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج ‏1، ص 241)، سؤال که می‌کنی، برای یاد گرفتن باشد، برای این نباشد که یک سوسه دست گیری، الم شنگه راه بیندازی. «مُسْتَنْصِح»
3- پذیرش سخن و نصیحت از افراد عادی
نیاز به نصیحت هم هست. نصیحت سن نمی‌خواهد، محدود به سنّ خاصّی نیست، فرد خاصّی، ممکن است یک آدم عادی نصحیت کند، الهام گرفتن اصلاً لازم نیست آدم باشد، حضرت آدم دو تا پسر داشت، هابیل و قابیل، یکی یکی را کشت. قاتل فکر کرد با کشته‌ی برادر چه کند. هی فکر کرد، پایش را کشید، سرش را کشید. آخرش یک کلاغچه‌ای آمد، یک چیزی را زیر خاک کرد، این پیام گرفت، این‌هایی که می‌گویم از قرآن هست، «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً» (مائده/ 31)، خدا یک «غُراب» یعنی کلاغ فرستاد، یک چیزی را زیر خاک کرد، که یادش بدهیم تو هم جنازه‌ی برادرت را زیر خاک کن. یعنی گاهی وقت‌ها انسان از یک پرنده نصیحت می‌گیرد. حضرت سلیمان از هدهد پیام گرفت. هدهد آمد. حضرت سلیمان از او پرسید: «کجا بودی؟ ندیدمت!» گفت: «از یک منطقه‌ای پرواز می‌کردم، مردم خورشیدپرست بودند، پادشاهشان خانم بود، چنین بود، چنان بود.» یک گزارشی هدهد دارد، حضرت سلیمان براساس همان گزارش به آن خانم نامه نوشت، به حق دعوتش کرد. نصیحت لازم نیست، تو به من می‌گویی؟! اشکال دارد تو به من بگویی؟! من باسوادتر تو هستم! ولی هر کس سواد دارد، معنایش این نیست که فهمش هم بیش‌تر است. بعضی مردم سواد ندارند ولی عقلشان بیش از باسوادها کار می‌کند. یکی از مشهورین مملکت به من می‌گفت: «پهلوی یک بی‌سواد نشسته بودم، من از چهره‌های مهمّ جمهوری اسلامی بودم. یک آدمی هم پهلوی من نشسته بود، حالا در هواپیما، یا در اتوبوس، قطار، هر جا، بغل دستم یک آدم نشسته بود. یک شعر خواندم. این آقای شخصیت مملکتی یک شعر خواند. شعر این بود:
الهی جسم و جانم خسته گشته در رحمت به رویم بسته گشته
می‌گفت این را خواندم، خسته شده بودم، این شعر را خواندم. این آقایی که هیچی سواد نداشت، گفت: «آقا، جسم و جانت خسته گشته؟ یک دو ساعت بخواب، در رحمت خدا هم هیچ وقت بسته نگشته.» می‌گفت: «خجالت کشیدم.» یک کسی که هیچی سواد ندارد، از منی که شخصیت مملکتی هستم، راحت‌تر می‌فهمد.»
نصیحت کاری به سن ندارد، شغل ندارد. گاهی ممکن است یک بچّه، یک پیشنهادی بکند که بزرگ‌ها نتوانند بفهمند. خیلی خوب است که همه جا صندوق پیشنهادات باشد، کسی حرفی دارد، توی دلش نگذارد، بگوید: «آقا پیشنهاد من این است، دلیل پیشنهادم هم این است.»
قرآن یک آیه دارد می‌گوید: کسانی که عضو ناقصی دارند، نمی‌توانند به جبهه بروند، می‌گوید خیلی خب، این‌ها بنشینند خیرخواهی کنند، خیرخواهی که زمان ندارد که، جنگ چشم و گوش می‌خواهد، ولی خیرخواهی، «إِذا نَصَحُوا»(توبه/ 91)، می‌گوید افرادی که لنگند، جبهه نروند ولی باید خیرخواه باشند.
یک سفری ما چین رفتیم، ماشینمان را رفتیم پارک کنیم، دیدیم یک پیرزن، موهای سرش سفید سفید، خیلی پیر بود، شاید بالای نود سالش نشسته بود، روی چهارپایه نشسته بود، تا ما پارک کردیم، [صدای سوت] سوت کشیده و گفت: «اینجا پارک نکن، برو آنجا پارک کن.» من گفتم: «این پلیس است؟» گفتند: «نه، کشور چین از پیرزن‌های خانه‌نشین استفاده می‌کند، این‌ها را می‌آورد با یک سوت می‌گوید اینجا پارک بشود، اینجا پارک نشود.» یعنی کاری که باید یک جوان بکند، یک پیرزن بازنشسته می‌کند، از بازنشسته‌ها استفاده می‌کند. این زن‌هایی که هنر دارند، از پوست پرتغال هم مربّا درست می‌کنند، زن‌هایی که هنر ندارند، برنج رشت را هم به آن‌ها می‌دهی، کوفته‌اش می‌کنند. از امکانات استفاده کنید. نصیحت یعنی خیرخواهی، خیرخواهی ممکن است از یک بچّه باشد، از همسایه باشد، ممکن است از دوست باشد، از دشمن باشد، گاهی هم دشمن یک حرفی می‌زند به قصد ولی همان خیرخواهی می‌شود، یعنی آدم می‌تواند از آن استفاده کند، گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم، معنایش همین است.
4- خطر خیانت در قالب نصیحت و خدمت
البتّه گاهی وقت‌ها هم اسم خیرخواهی است ولی خیانت است، می‌گوید خدمت ولی خیانت می‌کند. قرآن راجع به این هم آیه داریم، شیطان آمد به آدم گفت: «چرا این گیاه را نخوردی؟!» خدا گفته این گیاه را نخور. خدا به آدم و حوّا گفت هر چه می‌خواهید بخورید، این غذا را نخورید. شیطان آمد گفت: «آقا می‌دانید چرا؟ اگر این غذا را بخورید، یک وجود ابدی می‌شوید، دیگر عمرتان طولانی می‌شود.» وسوسه کرد، گندم را خوردند. منتها وقتی شیطان می‌خواست صحبت کند، گفت: «إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحينَ» (اعراف/ 21)، من می‌خواهم نصیحت کنم، من خیرخواه شما هستم.
برادران یوسف وقتی می‌خواستند یوسف را ببرند، به اسم «إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» (یوسف/ 11)، ما نصیحت، خیرخواه تو هستیم، یعنی افرادی هستند به قصدِ، خیلی از کلاهبردارها، شرکت‌هایی که درست می‌کنند، یک حقّه‌بازی می‌کنند، منتها در قالب شرکت، در قالب عرض کنم تعاون، در قالب فلان، باید مواظب بود. «إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» برادرهای یوسف به اسم نصیحت و خیرخواهی یوسف را بردند.
نصیحت لازم نیست زبانی باشد، عملی باشد، «كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ» (الكافي، چاپ إسلامية، ج ‏2، ص 78). گاهی وقت‌ها انسان مردم را دعوت می‌کند با غیر زبان، یعنی در عمل یک کاری می‌کند که نشان می‌دهد که این خیرخواه است. دارد می‌رود، یک سنگی با توک پایش، سنگ را کنار می‌زند، یک بوته‌ی تیغی هست، این تیغ را برمی‌دارد، این زبانش هم حرف نمی‌زند، ولی با دستش پیداست یک آدم خیرخواه است. این‌هایی که اموالشان را وقف می‌کنند، باغ و مزرعه و پاساژ و هر چه دارند، این وقف یعنی چه؟ یعنی من خیرخواه آیندگان هستم، دارم می‌میرم ولی زحمت عمر و تلاش و تخصّص من نتیجه‌اش این پاساژ و مزرعه شده، این مغازه و این امکانات شده، حالا می‌خواهم وقف کنم. خیرخواهی لازم نیست با زبان باشد، با وصیت، با عمل باشد.
5- دستورات دین، مطابق عقل یا فوق عقل
منتها «عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِم» (الكافي، چاپ إسلامية، ج ‏1، ص 23)، نصیحت باید قدر عقلشان باشد، یک چیزی که فوق عقل است. نگویید. (تحف العقول، ص 269) ما در اسلام ضدّ عقل نداریم، دستور سه رقم می‌تواند باشد: یا ضدّ عقل، یا طبق عقل، یا فوق عقل. در اسلامی قانونی که ضدّ عقل باشد، امکان ندارد باشد، یعنی یک چیزی را که بگوییم این ضدّ عقل است، در اسلام قانون ضدّ عقل نداریم، در ادیان آسمانی هم همین‌طور است، اگر یک چیز خرافه و بدعت هست، ما در دین چپاندیم اما لازم نیست همه چیز طبق عقل ما باشد، ممکن است چیزهایی فوق عقل باشد، خیلی از دستورات بعداً معلوم می‌شود. اسلام می‌گوید: «گوشت خوک نخور» چه کسی گفته؟ خدا، خدا من را خلق کرده، خوک را هم خلق کرده، می‌گوید آن گوشت به درد این معده نمی‌خورد، ما چون گوش به حرف خدا دادیم و گوشت خوک حرام بود، نخوردیم، غربی‌ها خوردند، یک مدّت که زیاد خوردند، بعد گفتند: «نه، گوشت خوک تولید کرم کدوی تریشین می‌کند، نخورید.» خوردن گوشت خوک ممنوع شد. یک مدّتی گذشت، دومرتبه گفت: «نه، بخورید» گفتند: «اوّل گفتید بخورید، می‌خوردیم، گفتید نخورید، کرم کدوی تریشین تولید می‌کند، دومرتبه می‌گویید بخورید، نخورید، ما بالأخره چه کنیم؟!» ماجرایی بود. گفت: «ما اوّل گفتیم نخورید، به خاطر همان دو تا کرم بود، الآن در حرارت فلان درجه این کرم‌ها را می‌کشیم، بخورید.» از مراجع تقلید پرسیدیم: «آقا، این کرم را در حرارت فلان درجه اگر پخته شد، بخوریم؟» می‌گوید: «باز هم نخورید.» می‌گوییم: «آقا، کرمش کشته شد!» می‌گوید: ممکن است همین‌طور که کرمش را هزار سال نفهمیدید، بعد فهمیدید، ممکن است هزار سال دیگر باز بفهمید این غیر از کرم یک آفات دیگری هم دارد، ما کرمش را هزار سال نفهمیدیم، ممکن است یک آثار دیگری هم داشته باشد، بعداً بفهمیم. بنابراین وقتی خدا گفته، خالق من است، آن که ساخته می‌داند، «أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَق‏» (ملک/ 14)، آن کسی که خلق کرده، نمی‌داند چه خلق کرده؟! نمی‌داند مصلحت ما چه هست؟! دختر خانم این مرد به صلاحت نیست، این ازدواج به صلاحت نیست، این رشته‌ی تحصیل به صلاحت نیست، این شغل به صلاحت نیست. درآمد دارد. خب بله، سیگار هم درآمد دارد اما به خیر مردم است؟! شراب هم شراب‌فروشی دارد، از شراب خیلی‌ها نان می‌خورند، آن کسی که انگور می‌کارد، کشمش و خرما تولید می‌کند، آن کسی که کارخانه‌ی شراب‌سازی دارد، آن کسی که بطری می‌سازد، آن کسی که کارتن می‌سازد، آن کسی که حمل و نقل می‌کند، آن کسی که دلّالی می‌کند، آن کسی که مالیات می‌گیرد. همه‌ی این‌ها نان می‌خورند، اما می‌گوید با همه‌ی این‌که میلیون‌ها آدم نان می‌خورند اما باز هم شراب حرام است. ما که نباید فقط از اقتصاد نگاه کنیم، بگوییم از بُعد اقتصادی تولید اشتغال می‌کند، به چه قیمتی تولید اشتغال می‌کند؟ شراب در چشم چه اثری دارد؟ در ریه چه اثری دارد؟ در نسل چه اثری دارد؟ در اعصاب چه اثری دارد؟ باید جمع. آن کسی که خلق کرده، می‌داند چه چیزی ساخته، می‌گوید شراب نخورید، حالا چه ایجاد اشتغال بکند، چه نکند. گوشت خوک نخورید، چه کرمش کشته بشود، چه کشته نشود. «عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِم» خیرخواهی باید قدر عقل این‌ها باشد، بیش از عقلشان نباشد.
6- بهره‌گیری از سه شیوه حکمت، موعظه و مجادله
برخورد نصیحت سه رقم است، قرآن می‌گوید [پای تخته]: «ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ» (نحل/ 125)
راه نصیحت چه هست؟ «حکمت» یعنی استدلال، منطق، اگر منطق است، استدلال است، مردم را با استدلال، دلیلش را بیاور، با دلیل حرف را بگو، این مال کسانی هست که تحصیل‌کرده هستند و اهل فکرند؛
اگر افراد بچّه بود، کوچک بود، یا مثلاً رشد علمی‌اش خیلی کم بود، این را موعظه کن، منتها موعظه باید نیکی باشد، موعظه‌ی خوب، تحقیر، توهین داخلش نباشد، احساس نکند تو به او برتری داری، می‌خواهی خودت را به او «يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ» (مؤمنون/ 24)، مخالفین انبیاء به مردم می‌گفتند گوش به حرف پیغمبرها ندهید، این‌ها می‌خواهند بر شما برتری بجویند. موعظه‌ی حسنه یعنی احساس نکند تو بالای سرش هستی، تحقیرش می‌کنی، موعظه‌ی نیکی، «حَسَنَة» یعنی نیکی، موعظه‌ی نیک. «جادِلْهُمْ»، جدال مال مخالف است، ببین این اگر دوست بود، اگر عموم بود، ببینید منطقی حرف بزن، موعظه داری، موعظه‌اش نیش و نوش داخلش نباشد، خوب باشد، اگر طرف مخالف شماست، جدال می‌کنید، درگیر هستید، می‌گوید «أَحْسَن» باشد. چه‌طور موعظه «حَسَنَة» است، جدال «أَحْسَن» است؟ فرق بین «حَسَنَة» و «أَحْسَن» چه هست؟ چون موعظه طرف من مخالف من نیست، موعظه اگر خوب باشد، قبول می‌کند، جدال طرف در مقابل من گارد گرفته، نمی‌خواهد حرف من را قبول کند، چون او گارد گرفته تو باید «أَحْسَن»، مثل این‌که او سرکه‌اش زیاد است، باید شکرش را زیاد کنی، اگر یک سکنجبین می‌پزید، ترشی‌اش زیاد است، شما شکرش را زیاد بکنید. پس ببینید منطق خوب و بد ندارد، همه‌ی منطق‌ها خوب هست ولی موعظه ممکن است حسنه باشد، ممکن است غیر حسنه باشد، جدال ممکن است أحسن باشد، ممکن است غیر أحسن باشد، این راه گفت‌و‌گو با دیگران.
نصیحت یعنی خیرخواهی، خیرخواهی به معنای رفاه نیست، خیرخواهی معنایش لذّت نیست، گاهی تلخ است ولی خیرش است. من خودم نمی‌خواستم طلبه بشوم، بابایم اصرار داشت که من طلبه بشوم، من هم می‌خواستم دکتر، مهندس بشوم. بالأخره ماجرا طول کشید، این را فشرده می‌گویم. یک روز با بچّه‌ها دعوایمان شد، بچّه‌های دبیرستان سر ما ریختند، یک کتک حسابی به ما زدند، به جوری که دیگر از روی زمین نمی‌توانستم بلند شوم. بلند شدم در حال رکوع، دولا دولا رفتم خانه. شب بابایم آمد، دید صورتم سیاه شده، چون سیلی خورده بودم. گفت: «چرا همچین شدی؟!» گفتم: «نمی‌خواهم بروم دبیرستان، می‌خواهم بروم طلبه بشوم!» آمدیم طلبه شدیم. من نمی‌دانم حالا این کتک باید بگویم دستشان درد نکند. گاهی وقت‌ها زیر پا را داغ می‌کنند که برود، گاهی وقت‌ها مصیبت‌ها عامل رشد انسان می‌شود. نصیحت معنایش این است که دلم به حال او می‌سوزد (تحف العقول، ص 269)، خانم، آقا اگر کسی به شما گفت این کار را نکن، این کار را بکن، بگو متشکّرم، باشه، خواستی گوش بدهی، خواستی گوش ندهی ولی او را دوست داشته باشد، «لا تُحِبُّونَ النَّاصِحين‏» (أعراف/ 79)، آیه قرآن است، یعنی آن کسی که به شما تذکّر می‌دهد، دوستش داشته باش.
7- دلسوزی و خیرخواهی برای رفع اختلافات خانوادگی
برای نصیحت کردن گاهی هم باید بلند شد، راه افتاد، یک سفری کرد. دو تا فامیل هستند با هم قهرند، شما بلند شو، یک یک ساعت، دو ساعت، نصفه روز، یک روز، دو روز، بلند شو برو مسافرت برای آشتی دادن. حرکت کنید، چون روایت داریم برای نصیحت حرکت کنید. «إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»، روز قیامت بهترین آدم‌ها کسانی هستند که «أَمْشَاهُمْ فِي أَرْضِهِ بِالنَّصِيحَةِ لِخَلْقِهِ.» (الكافي، چاپ إسلامية، ج‏ 2، ص 208) بلند می‌شود راه می‌افتد، اگر با هم کدورتی است، آشتی می‌دهد، اگر قرضی است، وام می‌خواهد، مشکلی را حل می‌کند، به قصد خیرخواهی بلند می‌شود کار مردم را، می‌گوید روز قیامت روسفیدترین آدم‌ها کسانی هستند که حرکت می‌کنند. بعضی‌ها حاضر نیستند یک تلفن هم بکنند، می‌گوید به ما ربطی ندارد! حدیث داریم بهترین آدم‌ها روز قیامت کسانی هستند که بلند شوند، راه بیفتند برای خیرخواهی.
«يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ النَّصِيحَةُ لَهُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيب‏» (الكافي، چاپ إسلامية، ج ‏2، ص 208)، یکی هم می‌گوید نصیحت روبه‌رو نباشد، پشت سرش هم خیرخواهی‌اش باشد. آخر بعضی‌ها روبه‌رویش خیرخواهی می‌کنند، پشت سرش فحشش می‌دهند. می‌گوید صاف باش، هم دلسوزی در ظاهر بگو من مرید شما هستم، دوستت دارم، دلسوز شما هستم، پشت سرش هم همین حرف‌ها را بزن. این یک مسئله.
هم دلسوزی لازم است، هم اظهارش لازم است، بعضی‌ها دلسوز هستند، به زبان نمی‌آورند، بعضی‌ها هم به زبان می‌آورند، دلسوز نیستند، دلسوزی‌ای ارزش دارد که هم قلباً دوستش داشته باشد، یعنی واقعاً یک کسی تو برف‌ها سُر خورد، افتاد، واقعاً من دلم برایش بسوزد، دلسوزی. موتوری دارد می‌رود، خانم هم پشت سرش نشسته، لباس خانم، چادر خانم لای پرّه‌های موتور می‌رود، ممکن است موتور چپه بشود، آقا وایسا به این بگوییم آقا چادر، چادر، چادر! به ما چه؟! می‌افتد، چشمش باز می‌شد، می‌فهمد! به ما چه؟! به ما ابلاغ نشده! آقا جان یک مسلمان است، یک انسان هست، مسلمان هم نباشد، یک انسان که هست، ممکن است خطر بشود، یک تذکّر به او بده، هم باید تذکّر به معنای خیرخواهی به زبان باشد، هم با عمل باشد.
گاهی باید پول داد. دو نفر با هم دعوایشان شد. مفضّل آمد برود، متوجّه شد دعوایشان سر مبلغی پول است. آقا این پول را داد، گفت: «با هم آشتی کنید، بروید.» بعد گفت: «این پول مال خودم نبوده هان، امام صادق علیه السلام یک پولی در اختیار من گذاشته، گفته اگر دیدی بین شیعیان ما اختلافی سر پول هست، با پول حلّش کن.»(الكافي، چاپ إسلامية، ج ‏2، ص 209) گاهی یک مبلغی بده، این فتنه بخواهد، دلسوزی هم ظاهر باشد، هم با عمل باشد.
افراد بی‌غیرت جواب سرد خواهند شنید، قرآن بخوانم، قرآن می‌گوید که کفّار به پیغمبرها می‌گفتند دلسوزی بکنید، یا نکنید، ما گوش به حرف شما نمی‌دهیم، «سَواءٌ عَلَيْنا»، مساوی است برای ما، «أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظين‏» (شعراء/ 136)، موعظه بکنی و نکنی، ما گوش به حرف تو نمی‌دهیم. جوابش چه هست؟ قرآن هم می‌گوید روز قیامت می‌گویند: «سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا» (ابراهیم/ 21)، فرق نمی‌کند ما در جهنّم جیغ بزنیم، یا نزنیم، می‌سوزیم. کسی که در دنیا به پیغمبر می‌گوید بگویی و نگویی ما گوش نمی‌دهیم، قیامت به او می‌گویند بسوزی و نسوزی، جیغ بزنی و نزنی، در عذاب شما اثری ندارد، این‌ها همه عقوبت‌هاست.
خدایا هر جا باید دلسوزی می‌کردیم، نکردیم، ببخش. ما را افراد متعهّد قرار بده که دلمان به حال فرد و جامعه بسوزد، حتّی دلمان برای کفّار بسوزد. امام صادق با جمعی داشت می‌رفت، دید یک کسی در بیابان هی دست تکان می‌دهد. فرمود: «بروید ببینید چشه؟» رفتند و برگشتند. گفت: «چش بود؟» گفتند: «تشنه بود، آب می‌خواست.» گفت: «به او دادید؟» گفتند: «نه» گفت: «چرا؟!» گفتند: «آقا یهودی بود!» گفت: «یهودی باشد، یهودی باید تشنه باشد؟! چه دینی دارید شما؟ «نظیرا لک فی الخلق»، مسلمان هم نبود، آدم که هست، تشنه‌اش که هست، به او بدهید بخورد.
به هر حال ما باید دلسوز همدیگر باشیم.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها