0

حقوق خدمت‌گزاران در رساله‌ی حقوق امام سجاد علیه‌السلام (1)

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

حقوق خدمت‌گزاران در رساله‌ی حقوق امام سجاد علیه‌السلام (1)
چهارشنبه 4 آبان 1401  2:15 PM

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

بحثمان راجع به رساله‌ی حقوق بود، امام زین العابدین علیه السلام، امام چهارم یک رساله‌ای دارد، حق‌ها را مطرح کرده، بالاتر از آن‌چه در کتاب‌های حقوق هست. حقّ جامعه، حقّ فرد، حقّ چشم، حقّ گوش، حقّ زبان، حقّ همسر، حقّ فرزند، حقّ همسایه، حقّ خدا، حقّ قرآن، حقّ نماز. در این جلسه می‌خواهیم بگوییم حقّ کسی که تو را نجات داده.
الآن چه‌قدر آدم داریم اسیر در زندان هستند، در تحصیلاتش مانده، می‌خواهد رشد علمی کند، کامپیوتر ندارد، کتاب ندارد، در تحصیلش مانده، این‌ها همه آدم‌هایی هستند که فی سبیل الله ماندند. می‌گویند یکی از مصارف زکات این است که آدم‌هایی که در راه خدا بدهید، در راه خدا یعنی در راه خدا می‌رفته کاسبی کند، ماشینش در درّه افتاده، این را باید کمکش کرد. کسانی که اسیرند، یک بیماری پیش آمده، هستی و نیستی‌اش را فروخته، خرج بیماری کرده، ماشینش در درّه افتاده، قایقش در دریا غرق شده، یک کبریت زدند، پاساژ قالی سوخته، سرمایه‌اش از بین رفته، پولش را زدند، الآن هم آدم‌هایی هستند که یک‌مرتبه همه چیز هست، یک‌مرتبه هیچی نیست، نگاه می‌کند، هیچی نیست.
1- نقش خدمت‌گزاران در رفع مشکلات اجتماعی
امام سجّاد فرموده: «وَ أَمَّا حَقُّ الْمُنْعِمِ عَلَيْكَ» (تحف العقول، ص 264)، به کسی که به تو لطف کرده، تو را آزاد کرده، نجات داده، «فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَنْفَقَ فِيكَ مَالَهُ» (تحف العقول، ص 264)، بدانی که پولش را خرج تو کرده، «أَخْرَجَكَ مِنْ ذُلِّ الرِّقِّ» (تحف العقول، ص 264)، تو را از ذلّت بردگی و اسارت آزاد کرده، «إِلَى عِزِّ الْحُرِّيَّةِ» (تحف العقول، ص 264)، عزّت حر بودن را، آزادی را، به تو آزادی داده. «أَخْرَجَكَ مِنْ سِجْنِ الْقَهْرِ وَ دَفَعَ عَنْكَ الْعُسْرَ» (تحف العقول، ص 264)، از زندان قهر تو را آزاد کرده، مشکلات تو را حل کرده، خلاصه این حقّ حیات به گردن تو دارد. گاهی وقت‌ها کار ساده است، ولی خیلی عمیق است.
یک خاطره بگویم. یک کسی کتابخانه‌ی مهمّی داشت، یک کتاب را در یک قابی گذاشته بود، با زنجیر به سقف آویزان کرده بود، هر کسی می‌آمد کتابخانه‌اش را ببیند، می‌گفت: «مهم‌ترین کتاب‌های من، این کتاب است.» گفتند: «چه کتابی است؟ خطّ کوفی و میخی و سیخی و پوست آهو و چی هست مثلاً؟ چه امتیازی دارد که این را جداگانه آویزان کردی؟!» گفت: «این کتاب الفبای سال اوّل است، اگر من آن را نمی‌خواندم، سر از این کتابخانه درنمی‌آوردم.» گاهی معلّم کلاس اوّل را ساده نگیرید. این بالأخره تو را آزاد کرد، کلمه یاد تو داد، معلّم کلاس اوّل بیش‌ترین حق را به گردن بچّه دارد. «فَتَعْلَمَ أَنَّهُ أَوْلَى الْخَلْقِ» (تحف العقول، ص 264)، نزدیک‌ترین مردم به تو همان است که تو را آزاد کرده. بالأخره انسان در زندگی‌اش یک بار در آب می‌افتد، یک کسی می‌پرد، او را نجاتش می‌دهد، در بیابان یک وقت گیر کرده، یک کسی، این‌ها می‌ماند، اثرش هم خیلی هست.
شنیده شد ماشینی در جادّه گیر کرده بود. یک روحانی رسید، روحانی جوانی، گفت: «چته؟» گفت: «ماشنیم گیر کرده، متأسّفانه زنجیر ندارم.» ایشان گفت: «خب من هم زنجیر ندارم.» یک خوره فکر کرد، گفت: اگر با این عمّامه می‌توانم شما را نجات بدهم، نجات می‌دهم. عمّامه‌اش را باز کرد و ماشین را نجات داد. خب این تا آخر عمر شرمنده می‌شود. گاهی یک چیزی آرد است، نان است، گندم است، جو است، وام است، اگر کسی به تو لطف کرد، چشم به حروم، نمک به حروم نباش.
یک فیلمی را یک وقت تلویزیون نشان داد که یک نفر رفته بود در یک خانه دزدی. وارد خانه شد و وارد آشپزخانه شد و یک قابلمه هم روی چراغ بود. در قابلمه را باز کرد، دید غذای خوشمزه است، چند تا قاشق خورد. با خودش گفت: «تو که نان و نمک صاحبخانه را خوردی، دیگر دزدی نکن، برو، ول کن.» داشت برمی‌گشت، صاحبخانه رسید. گفت: «کجا بودی تو؟! چه کسی هستی تو؟!» گفت: «من دزد هستم!» گفت: «چیزی دستت نیست، چه چیزی دزدیدی؟» گفت: «نه، می‌خواستم چیزی بدزدم، منتها چون دو، سه تا قاشق از غذای تو، سر قابلمه خوردم، وجدانم قبول نکرد که کسی که نان کسی را خورده، به او خیانت کند، منصرف شدم.» یک فیلمی نشان داد، از این میان‌پرده‌های شیرین.
گاهی وقت‌ها ما یادمان می‌رود که مال چه کسی هستیم. الآن بنده اینجا نشستم، کتک‌های را ابی‌ذر خورد، تبعیدش را، شکنجه‌هایش را، خون‌های شهدا، من اینجا روی خون شهدا هستم، یادم نرود. افرادی هستند، یک کار جزئی می‌کنند، ولی یک نفر را نجات می‌دهد.
2- تکریم یتیمان، آزادکردن زندانیان
ما چه‌قدر افراد داریم نبوغ دارند، فرهیخته‌اند، تیزهوش‌اند، اما امکانات تحصیل ندارند. افرادی هستند که می‌توانند همین‌طور که یتیم‌ها را می‌گویند: «آقا دو تا یتیم مال من، سه تا یتیم مال من.» این را به مسئولینش بگویید: «آقا زندگی‌اش را من تأمین می‌کنم.» نکاتی که، احترامی که باید بگیریم این است.
حوادث که پیش می‌آید، کسی در زمان ما اسیر می‌شود. معتاد می‌شود، معتاد اسیر است. اسیر کسی است که هر کاری می‌خواهد بکند، نمی‌تواند بکند، معتاد کار می‌خواهد بکند، حال ندارد، می‌خواهد بلند شود برود، تکان‌تکان می‌خورد، معتاد است، بیماری دائم دارد، مجرّد است، کسی به او زن نمی‌دهد، فقیر است، زندانی است. یک جوانمرد پیدا می‌شود، با سماحت و سخاوت و محبّت و همّت، آستین بالا می‌کند، گاهی آشکارا، گاهی هم مخفیانه. ما آدم‌هایی داشتیم که همین که یک خانواده، یک کسی مشکل دارد، از یک طریقی گفته مشکل را حل کن، خرجش با من، منتها نگویید چه کسی بود، گاهی مخفیانه. پول خرج کردن را قرآن می‌گوید هم مخفی، هم علنی، «سِرّاً وَ عَلانِيَةً» (بقره/ 274)، این آیه‌ای که خواندم، آیه قرآن بود. گاهی باید کار مخفی کرد که هیچ کسی نفهمد جز خدا، برای قیامت به اخلاص نزدیک‌تر است. گاهی هم باید علنی انجام داد، گفت: «ببین آقا من این کار را کردم، تو هم این کار را بکن.»
ما شخصی را در جمهوری اسلامی پیدا کردیم که کار علمی کرده بود، یک پنجاه تا هم سکّه به او دادند، کتابش، کتاب سال شد. پنجاه تا سکّه را گرفت، در آستانه‌ی عید نوروز بود. به رئیس زندان زنگ زد، گفت: «آقا کسانی که به خاطر مبلغ کمی زندان هستند.» داریم، زیاد داریم، این قصّه مال حدود بیست و پنج سال پیش است، بعضی‌ها هستند به خاطر دویست هزار تومان زندان‌اند، به خاطر صد هزار تومان زندان‌اند، به خاطر یک میلیون زندان‌اند، دو میلیون زندان‌اند. سکّه‌هایش را به رئیس زندان داد، گفت: «این را بفروش، هر چند تایی که می‌توانی، منتها اجازه بده که من از این جرقه یک جریان راه بیندازم.» یک چند تا تاجر را دعوت کرد، گفت: «این سکّه‌هایی هست که کتاب من، کتاب سال شد. این سکّه‌ها را بگیرید. شما هم تاجرید، هر چه وجدانتان هست، رویش بگذارید، یک افراد بیش‌تری را شب عیدی آزاد کنیم.» آن سال، این بنده خدا که سکّه‌هایش را مایه گذاشت و تجّار دیگر هم آمدند، یک پول‌هایی رویش گذاشتند، چهارصد و هفتاد و سه نفر زندانی را شب آزاد کردند. خب این حقّ است. افرادی می‌آیند با واسطه، گاهی هم پول نه، آبرویش را باید خرج کند. شما می‌توانی ضامن بشوی، با آبرو دست افراد را بگیری.
3- خدمت ذوالقرنین به مردمان دور از فرهنگ
قرآن از این کارها دارد؟ بله، یک قصّه‌ای است، شخصی به نام ذوالقرنین است، حالا در این‌که ذوالقرنین چه کسی بوده؟ چرا اسمش ذوالقرنین است؟ سدّی که ساخت، کجا بوده؟ این‌ها اطّلاعاتی است که بدانیم جایی آباد نمی‌شود، ندانیم هم جایی خراب نمی‌شود، آن چیزی که مهم است این است که شخصی از اولیای خدا بود، قدرت به دست آورد، یک سفر به شرق رفت، یک سفر به غرب رفت. رفت در یک جمعیّتی که این‌ها خیلی از نظر فرهنگی عقب بودند، خیلی عقب بودند. وقتی فهمیدند ایشان دارای فکر ابتکار است، گفتند: «آقا، ذوالقرنین، یک قوم یأجوج و مأجوج دو قلدر هستند، به ما حمله می‌کنند، ما از دست این‌ها درامان نیستیم، می‌شود شما یک سدّی بسازی، دیواری بسازی، که آن‌ها به منطقه‌ی ما هجوم نکنند.» این‌هایی که می‌گویم، از قرآن هست هان. ذوالقرنین گفت که: «نیروی انسانی‌اش از شما، کارگرش با شما، ابتکار و مهندسی‌اش با من.» «آتُوني‏ زُبَرَ الْحَديد» (کهف/ 96)، قطعات آهن را بیاورید، داغش کنید، نرمش کنید، مس هم قاطی‌اش کنید، از ترکیب آهن و مس و آلیاژ این دو عنصر یک سدّ محکم بسازیم. سدّی ساخت که «نَقْباً» (کهف/ 97)، کلمه‌ی «نَقب» در قرآن هست، یعنی می‌خوای سوراخ کنی، نمی‌شد، یعنی از بس که محکم بود، «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوه‏» (کهف/ 97) (21:16)، «ظَهرا» با ظاء، یعنی پشت‌بامش هم نمی‌شد رفت، از بس بلند بود این دیوار نمی‌شد رفت پشت‌بامش و نمی‌شد پایینش را سوراخ کرد. «أَنْ يَظْهَرُوه‏»، «نَقْباً»، گفت: من این کار را نکردم که رأی انتخابات جمع کنم، یا پول از شما بگیرم. گفتند: «ما خرج شما را می‌دهیم.» فرمود: «من خرج نمی‌خواهم، من را خدا بی‌نیاز کرده، نیاز ندارم، پولتان مال خودتان.» خداوند تعریف ذوالقرنین را می‌کند، می‌گوید: «ذوالقرنین، یک، بدون دعوت رفت.» این‌ها مهم است هان، گاهی وقت‌ها به یک کسی می‌گوییم بلند شو برویم. می‌گوید: «کسی از من دعوت نکرده.» اگر وجود شما آنجا مفید است و منعی نیست، بله، بعضی جاها بی‌دعوت نباید رفت، اما یک جایی که می‌خواهی خدمت بکنی، بگو آقا من آمدم خدمت بکنم، ولو دعوت نشدم.
ذوالقرنین نیاز مالی نداشت، چون قرآن راجع به ذوالقرنین می‌گوید: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً» (کهف/ 84)، همه‌ی قدرت و امکانات در اختیارش بود. زنده باد کسی که حرکت کند، پولش هم دادند، بگیرد اما برای پول حرکت نکند. شما پای تلویزیون نشستید، استفاده کردید از من که قرآن و حدیث یاد بگیرید، حالا از اکسیژن هم استفاده می‌کنید. شما کارت برای خدا باشد، پولت هم دادند الحمدلله، ندادند هم بگو پول باشد و نباشد هم چون جامعه نیاز به این هنر و صنعت دارد، من این کار را انجام می‌دهم. این یک رقم آدم.
4- شیوه قرآن برای مبارزه با بخل و حرص
آدم‌هایی هستند، خیلی بخیلند. قرآن برای این‌که مردم را از بخل نجات بدهد، خیلی آیه داریم. یازده تا آمپول تا آنجایی که من یادداشت کردم، یازده تا آمپول می‌زند که بلکی ایشان یک خورده پول‌هایش را خرج کند. آمپول‌های قرآن را اشاره کنم. چگونه مردم را به سخاوت دعوت کنیم؟
1- اوّل این‌که آقا تو خلیفه‌ی خدا هستی: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» (بقره/ 30)، تو خلیفه‌ی خدا هستی، به سکّه چسبیدی؟! دلت به فرش و تابلو خوش است؟! به ریال و دلار خوش است؟! تو خلیفه‌ی خدا هستی. این یک آیه.
2- آیه‌ی دیگر می‌گوید دنیا ارزش ندارد، ارزش با تو است، تو خلیفه‌ی خدا هستی، «مَتاعُ الدُّنْيا قَليل‏» (نساء/ 77)، دنیا کم است، «زَهْرَة» (طه/ 131)، دنیا غنچه است برای کسی گل نمی‌شود، دنیا «عَرَض» (نساء/ 94) است، یعنی مثل عطر است، عطر می‌پرد، قدرتی که داری می‌پرد، چند سال دیگر نیستی، مال و ثروتت هم نیست.
3- یک آیه می‌گوید: اگر بدهی، چند برابر مزدت می‌دهیم، پاداش می‌گیری، بلکه با این اجرها طرف پول خرج کند.
4- بعضی آیات می‌گوید اگر ندهی، در همین دنیا تو را می‌سوزانیم. نمونه نقل کرده که افرادی خواستند به فقرا ندهند، باغشان سوخت.
5- یک آیه می‌گوید دیگران کمک کردند، تو عقب ماندی هان.
یعنی راه‌های مختلفی را قرآن هی پیش‌بینی می‌کند و خاطراتی را نقل می‌کند، که انسان اهل خیر باشد، همه خیّر بشویم. خیّر بودن هم ثروت نمی‌خواهد، سخاوت می‌خواهد، پول خرج کردن ثروت نمی‌خواهد، ثروت می‌خواهد، اما مهم‌تر از ثروت سخاوتش است، اگر ثروت داشته باشی، سخاوت نداشته باشی، باز خرج نمی‌کنی. در زمان سقوط شاه و راهپیمایی‌ها نقل شد که یک بنده خدایی کنار جادّه نشسته، یک دستمالی پهن کرده، مقداری هم دو ریالی که با آن تلفن می‌کردند، روی دستمال بود. گفتند: «چه می‌کنی؟» گفت: «این جمعیّتی که راهیپمایی می‌کنند، بعضی‌هایشان می‌خواهند تلفن کنند، دو ریالی کم است.» من مقداری دو ریالی بوده، گفتم هر کس می‌خواهد از این دو ریالی‌های ما برای تلفن استفاده کن.» با دو ریال! مشکل را حل می‌کند، با همین دو ریال، می‌انداخت، دو ریالی‌های فلزّی بود، می‌انداختند در تلفن، زنگ می‌خورد. اگر کسی بخواهد کار بکند، راهش را پیدا می‌کند.
5- بهره‌گیری از فرصت تابستان برای یادگیری مهارت‌های لازم
الآن تابستان است، بحث را گوش می‌دهید. چی داریم تابستان؟ بگویم. دوازده، البتّه این‌هایی را که می‌گویم با کم و زیادش، دوازده میلیون بچّه مدرسه‌ای داریم. دیگر؟ حدود چهار میلیون هم دانشجو داریم. دوازده و چهار میلیون، شانزده میلیون. یک میلیون هم معلّم داریم، هفده میلیون. ده‌ها هزار طلبه‌ی جوان داریم. دانشگاه فرهنگیان داریم. خیلی ظرفیت است. این مال تعداد آدم‌هایی که فرهنگی‌اند. تعطیلات هم صد روز است، تابستان سه ماه تعطیل است. آخر یک وقت شب قدر است، شب قدر، یکی، دو شب تعطیل است، شب عاشورا و تاسوعا یکی، دو شب تعطیل است، اما صد روز تعطیلات! مهارت هم اکثراً ندارند. لیسانس دارد، ولی قرآن را باز می‌کند، نمی‌تواند بخواند. خب تو که لیسانس داری، ده ساعته، بیست ساعته، یک استاد بگیر، یکی از رفیق‌هایت را، استاد هم نمی‌خواهد، با یکی از رفقایت بگو آقا بیا، از این تابستان لاأقل یکی از عیب‌هایمان را برطرف کنیم. شنا بلد نیستم، شنا یک مهارتی است، قرآن یک مهارتی است، خیّاطی برای دخترها یک مهارتی است، بافندگی، دوزندگی، مکانیکی، کامپیوتر، یک مهارتی یاد بگیریم. دیپلم بی‌مهارت، لیسانس بی‌مهارت، مهارت ندارد، بارها این را گفته‌ام، باز هم خواهم گفت، کسی که مهارت ندارد، شغل ندارد، حالا دیپلم و لیسانس هم گرفته، منتظر است دولت استخدامش کند، دولت هم هر رئیس‌ جمهوری روی کار بیایید، نمی‌تواند سالی یک میلیون میز در اداره‌ها برای تحصیل‌کرده‌ها باز کند، همه هم می‌خواهند پشت میز بنشینند، میز نیست. مهارت ندارد، در خانه می‌نشیند. آدمی که در خانه نشست:
غصهّ می‌خورد، جوانی‌اش هدر می‌رود، مهارت به انسان نشاط می‌دهد، پول می‌دهد، آدم که پول دارد، احساس استقلال می‌کند.
کشور ما شمالش آب است، دریای خزر، جنوبش خلیج فارس. بالا و پایین کشور ما آب است، این جوان می‌بینی فوق‌لیسانس است، شنا بلد نیست، وقتی در آب می‌افتد، مثل آجر پایین می‌رود. آن وقت چند ساعت شنا را یاد می‌گیرید؟ شهرداری‌ها خوب است در هر شهری، یکی، دو تا استخر بسازند، هم‌ی مردم ایران شنا یاد بگیرند. روایت می‌گوید به همه شنا یاد بدهید، پسر و دختر هم ندارد. «عَلِّمُوا أولادَکُم»، نمی‌گوید: «عَلِّمُوا أبنائَکُم»، «عَلِّمُوا أبنائَکُم» یعنی به پسرها شنا یاد بدهید، «عَلِّمُوا أولادَکُم» پسر و دختر باید شنا یاد بگیرند.
آن وقت چه تفریح خوبی است شنا. الآن دنیا وقتی می‌خواهد تفریح کند، شما نگاه کن، بعضی از برنامه‌های تفریحی رادیو و تلویزیون را، تفریح نیست، هیجان در آن هست، خیلی از بازی‌های ما بزن، بزن و بکش، بکش و تخریب و شیشه شکستن و این‌که بازی نشد که، بازی این است که آدم بعدش حال بیاید، نشاط پیدا کند، این بعدش درگیری است، عاقبت ورزش‌های ما درگیری است، عاقبت شنا درگیری نیست.
ورزش‌های اسلامی هم سرگرمی است، هم خدمت است، کسی که شنا بلد است، هم به خودش خدمت می‌کند، هم به زن و بچّه‌اش. کسی که رانندگی بلد است، هم به خودش خدمت می‌کند، هم به زن و بچّه‌اش. یک افرادی خیّر بیایند این کار را بکنند، با شهرداری شریک بشوند، بگویند آقا مثلاً ما اینجا کمک می‌کنیم، تو هم از بودجه‌ی شهرداری، از بودجه‌ی فرهنگی، از هر بودجه‌ای که هست یک خورده.
6- دوری از هزینه‌های نابجا در فعالیت‌های دینی و فرهنگی
بعضی کارها زینتی است. یک کسی، ستاد اقامه‌ی نماز پهلوی من آمد، گفت: «من یک طرحی دارم، شما به شهردار بگو عمل کند.» گفتم: «طرحت چه هست؟» گفت: «یک دویست تا مجسّمه سنگ مرمر، همه در حال قنوت در نماز هستند. می‌خواهیم مثلاً در یکی از پارک‌های بزرگ تهران بگذاریم. یک دویست تا مجسّمه درست کنیم، همه در حال رکوع‌اند، دویست تا مجسّمه همه در حال سجده هستند.» گفت: «این‌هایی که نگاه می‌کنند، با سنگ مرمر دارند سجده می‌کنند.» گفتم: «چه کسی در تاریخ نماز گفته علّتی که من نماز خواندم، این است که یک سنگ مرمر در پارک لاله خم شده بود، چون این سنگ مرمر خم شده بود، من هم رفتم خم شدم.» در دنیای خیال‌اند.
یک وقت یکی از این شهرداری‌ها، مال دوره‌های قبل، زنگ زد: «آقای قرائتی، چشمت روشن!» گفتم: «چیه؟» گفت: «در تهران برای نماز تبلیغات جانانه کردم.» گفتم: «دست شما درد نکند، حالا یک نمونه‌اش را بگویید، ببینیم.» گفت: «زیر پل گیشا.» یک بار آمدیم برویم، گفتیم اینجا پل گیشا است، همان در ماشین زنگ زدم به شهرداری، که: «آقا من قرائتی هستم، زیر پل گیشا هستم، این تبلیغ نماز چی هست؟» گفت: «کجایی؟» گفتم: «زیر پل هستم.» گفت: «سمت کجا؟» گفتم: «مثلاً سمت کرج.» گفت: «برو، برو، برو، برو. ما هم رفتیم و رفتیم.» گفت: «یک سیاهی ندیدی؟» گفتم: «چرا دیدم.» گفت: «این سیاهی یک ماهی است.» گفتم: «خب، من که نفهمیدم.» گفت: «یک ماهی است، دنبش مثلاً فلان ستون است، سرش فلان ستون.» گفتم: «ماهی چه کار دارد به نماز؟!» گفت: «حضرت یونس در دریا گیر کرد، یک نهنگ قورتش داد. او در شکم نهنگ گفت: «سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» (انبیاء/ 87)، ما در نماز می‌گوییم «سبحان الله»، این هم گفت «سُبْحانَك»» یک سبحان الله، یک کلمه‌ای به هم. گفتم: «واقعاً حالا کسی هست، در این زیر پل، در این شلوغی ترافیک تهران، بیایید ماشین را ببرد جلو، بیاید عقب، بعد ببیند ماهی را پیدا کند، در ماهی گردن ماهی را پیدا کند، در گردن ماهی یک چیز سیاه پیدا کند مثل یک بقچه، بعد بپرسد این چی هست، زنگ بزند به شهرداری، بگوید این حضرت یونس است که دارد سبحان الله می‌گوید. کاشی‌کاری می‌نویسند. می‌گوییم این چی هست؟ می‌گویند: «خب میراث فرهنگی است.» می‌گوییم: «دیگر چی هست؟» می‌گویند: «خطّ کوفی است، خطّ سیخی است، خطّ میخی است.» می‌گوییم خب حالا. چشم ما کجاست؟ اینجا. کاشی کجاست؟ دم پشت‌بام. آخر وقتی خدا چشم من را اینجا قرار داده، تو کاشی را پشت‌بام بردی، چه کار کنی؟! من ایرانی‌ام، خطّ کوفی می‌خواهم چی کار کنم؟!
7- مشورت با صاحب نظران در امور فرهنگی
گاهی وقت‌ها افرادی هم می‌خواهند مشورت باید بکنیم. کجا پولمان راخرج کنیم؟ امام سجّاد می‌گوید خدایا یادم بده کجا پول خرج کنم. ما گاهی هم در پول گیر آوردن کم‌عقلی می‌کنیم، هم در پول خرج کردن گاهی کم‌عقلی می‌کنیم. مشورت کنیم، چه چیزی باشد، که دائمی باشد، ابدی باشد. می‌خواهی هدیه بده، یک چیزی هدیه بده ماندگار باشد، چرا چیزی هدیه می‌دهی که پَر‌َپر بشود، نابود بشود، از بین برود. مولایی برده‌اش را آزاد کرده، جوانمردی آمده، بدهی بدهکار را داده، این را آزادش کرده، معتاد است، این را برده در راهی که از اعتیاد نجاتش بدهد. این‎‌ها حقّ حیات به گردن ما دارند، ما باید قدر این‌ها را بدانیم.
ما حساب نمی‌کنیم معلّم کلاس اوّل حقّ حیات به گردنم دارد، پدر حقّ حیات به گردنم دارد، این کشاورزها حقّ حیات به گردن من دارند. الآن یک کشاورز بیاید یقه‌ی من را بگیرد، بگوید: «آقای قرائتی، عمّامه‌ی تو مال من است!» بگویم: «چرا؟!» می‌گوید: «چون عمّامه از پنبه، پنبه تولید من کشاورز است. کفش تو هم از من است، چون کفش از چرم است، چرم هم پوست گاو است، گاو و دامداری هم مال کشاورز است. شکمت هم مال من است.» می‌گوییم: «شکم دیگر چی هست؟!» می‌گوید: «گندمی که خوردی، نانی که خوردی، تولید من است.» یعنی من حجّت الإسلام مخم، شکمم، پایم به کشاورز بدهکار است، این‌ها حقّ حیات به گردن ما دارند، غافل نباشیم.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها