0

حق هم‌نشین در رساله حقوق امام سجاد علیه‌السلام

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

حق هم‌نشین در رساله حقوق امام سجاد علیه‌السلام
سه شنبه 12 مهر 1401  10:05 AM

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

چندین هفته است ما در درس‌هایی از قرآن بحثمان حقوق امام سجّاد بود که بیان کرده، امام زین العابدین علیه السلام یک رساله‌ای چند صفحه‌ای دارد، خیلی کوتاه، ولی در این چند صفحه بیش از پنجاه حق را بیان کرده، حقّ خدا، حقّ پیغمبر، حقّ همسر، حقّ فرزند، حقّ کارگر، حقّ شریک، حقوق را گفته. الآن بحثمان، بحث حقّ همنشین است، یک کسی که با او می‌نشینیم، چه حقوقی به هم پیدا می‌کنیم؟
«أَمَّا حَقُّ الْجَلِيسِ» (تحف العقول، ص 266)، «جلیس» همان جلسه، با چه کسی گپ می‌زنیم؟ وقتی دو نفر با هم صحبت می‌کنیم، به گردن هم حق پیدا می‌کنیم.
«فَأَنْ تُلِينَ لَهُ كَنَفَكَ» (تحف العقول، ص 266)، یعنی به نحو خوبی او را بپذیر، به قول ما تحویلش بگیر، یک کسی که می‌آید، تحویلش بگیر، «تُلِينَ لَهُ كَنَفَكَ»، تحویلش بگیر.
«تُطِيبَ لَهُ جَانِبَكَ» (تحف العقول، ص 266)، باز این هم به معنای همین است که در گفت‌و‌گو با او خوش‌آمدگویی کن، «تُطِيبَ لَهُ جَانِبَكَ»، یعنی کلمات طیّب، کلمات دل‌پسند، سلام، مخلص، احوال شما، نه تملّق، هر چی هست بگویید، ولی احساس کند شما او را دوست داری و به او محبّت می‌کنی.
1- آداب حضور در جلسات و هم‌نشینی با دوستان
یک وقت هم اگر خواستی حرفت را قطع کنی، دیگر ساعت تمام شد، وقت تمام شد، کار داشتید، خواستی جلسه را ترک کنی، یک مرتبه نَکَن، یک مرتبه همچین نکن، چون «وَ لَا تُغْرِقَ فِي نَزْعِ اللَّحْظِ إِذَا لَحَظْتَ» (تحف العقول، ص 266)، یعنی وقتی می‌خواهی بلند شوی و جدا بشوی، یک‌مرتبه جدا نشو که همچین، مثلاً من دستم تو دست شماست، آرام می‌کشم، یک‌مرتبه همچین نکنم که بگوید چی شد، یک‌مرتبه رویت را برگردانی، یک‌مرتبه اخم کنی، خلاصه یک جوری باشد که با سراشیبی و با نرمش و با لطافت باشد.
«وَ تَقْصِدَ فِي اللَّفْظِ إِلَى إِفْهَامِهِ» (تحف العقول، ص 266)، حرف که می‌زنی، ببین حرف‌ها را می‌فهمد، یا نمی‌فهمد. گاهی وقت‌ها شما دو تا کلمه درس خواندی، طرف حرف را نمی‌فهمد، مثلاً بنده آخوندم، به طرف می‌گویم: «أبقاکُمُ الله»، دست و پایش را گم می‌کند، «أبقاکُمُ الله» را نمی‌داند چه کند، بگو خدا عمرت بدهد، پایدار باشی، پاینده باشی، زنده باشی، یک جوری حرف بزن که طرف بفهمد، از آن اصطلاحاتی که یک جایی یاد گرفتی، به کار نبر.
در جلسه چه زمانی وارد بشویم، چه زمانی برویم؟ می‌گوید اگر تو وارد شدی، چون تو وارد شدی، خودت هم خارج شو، اما اگر مهمان خانه‌ی شما آمد، مهمان بر تو وارد شد، تا او تکان نخورده، شما تکان نخور، چه‌قدر دقیق است. دقّت کنید، با کسی می‌خواهیم همنشین شویم، اگر تو وارد بر او شدی، اختیار با خودت است، چون تو وارد شدی، تو هم می‌توانی خارج شوی، اما اگر مهمان وارد بر تو شد، او حقّی دارد، تو نباید او را جدا کنی، مگر این‌که او بخواهد جدا بشود.
داریم هم که اگر با کسی دست دادی، اگر او شل کرد، تو هم شل کن، اما اگر او دست شما را محکم می‌فشارد، شما شل نکن، معنایش این است که نمی‌خواهم با تو حرف بزنم، ولم کن. این‌ها مسائل جزئی است، ولی از آن حقوق درمی‌آید. گاهی وقت‌ها یک چیزی جزئی است، مثلاً سفارش شده است که از سر سفره از غذایی که پیشت است، بخور. خب این که از غذایی که پیشت است، بخور، درست است یک مسئله‌ی اخلاقی است، مسئله‌ی حقوقی هم هست، یعنی تجاوز به حریم دیگران نکن، از آن طرف سفره بگوییم آقا آن غذا را بیاور، آقا این غذا را ببر، این چیز را بگذار، آن را بردار، از پیش خودت بخور.
می‌گوید وقتی غذا می‌خوری به کسی نگاه نکن، چون این الآن می‌خواهد غذا بخورد، وقتی شما نگاهش کردی، ممکن است نگاه شما در غذا خوردن او اثر بگذارد، خجالت بکشد، نتواند بخورد.
«إِنْ كَانَ الْجَالِسَ إِلَيْكَ كَانَ بِالْخِيَارِ وَ لَا تَقُومَ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه» (تحف العقول، ص 266)، امام سجّاد علیه السلام این پنجاه تا حق را که نقل کرده، کنار هر کدامش یک جمله گفته، گفته: «لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»، قدرت دست خداست، یعنی واقعاً آدم حسابی شدن، کار دارد، خدا باید کمک کند که انسان این دقّت‌ها را بکند. ما آدم‌هایی داریم از نظر پول وضعشان خیلی خوب است، از نظر سواد، سوادشان بالاست، آدم نیستند، سواد دارد، اخلاق ندارد، زن و بچّه‌اش را نمی‌تواند جذب کند، برادر، خواهرش را نمی‌تواند جذب کند، ترش است، تلخ است و لذا امام سجّاد در یک چند صفحه پنجاه تا حق نقل کرده، پنجاه بار فرموده: «لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»، یعنی واقعاً کمک خدایی می‌خواهد. نمی‌توانم بگویم چون من بچّه‌ی شهر هستم، یا بچّه‌ی روستا هستم، من چون از خانواده‌ی فلان هستم، آدم حسابی هم هستم.
این حرفی که من می‌زنم را امام سجّاد همین حرفی که می‌خواهد بزند، این جمله را می‌گوید، می‌گوید: «إلهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى»، این دعا مال امام زین العابدین علیه السلام است، خدایا مواظبم باش حرف بی‌ربط نزنم، «أَلْهِمْنِي التَّقْوَى» (صحیفه‌ی سجّادیه، دعای مکارم الأخلاق)، در مسیر رضای تو قدم بردارم، فکرم الهی باشد، بیانم الهی باشد، اخلاقم الهی باشد. حالا در این زمینه حرف نرم من چند تا آیه برایتان بخوانم:
2- ادب سخن‌گفتن با دوست و دشمن
1- خداوند به موسی می‌گوید وقتی می‌خواهی بروی پهلوی فرعون با او حرف بزنی، «قَوْلاً لَيِّنا» (طه/ 44)، «لَيِّن» یعنی نرم، خیلی نرم با او صحبت کن.
2- آیه‌ی قرآن، «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنين‏» (حجر/ 88)، به پیغمبر می‌گوید که مؤمنین که پهلوی تو می‌آیند، بالت را باز کن، یعنی این‌طوری برو سراغشان، تواضع کن، تحویلشان بگیر.
3- آیه‌ی سوّم، «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ» (فصّلت/ 34)، اگر او هم تلخ بود، تو شیرین باش. سکنجبین را که می‌پزند، می‌چشند، اگر دیدند ترشی‌اش زیاد است، شکرش را زیاد می‌کنند، نگو او همچین کرد، من هم همچین کردم، نه، «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ»، تو بهترین راه را انتخاب کن.
4- «وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ» (قصص/ 54) قرآن تعریف می‌کند می‌گوید بعضی از آدم‌های خوب، بدی هم که می‌بینند، بدی را با خوبی جواب می‌دهند، «يَدْرَؤُن»، یعنی «یَدفَعُون بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ»، «سَيِّئَة»، بدی‌ها را با خوبی دفع می‌کنند. نگو او با من خداحافظی نکرد، من هم برایش سوغاتی نیاوردم، او با من خداحافظی نکرد، من هم با او خداحافظی نکردم، او عروسی ما نیامد، من هم برای عروسی او نمی‌روم، او برای زایمان بچّه‌ی من نیامد، من هم نمی‌روم. این‌که، این اصلش شما کار نداشته باش که او چه کرد، تو کار خودت را بکن.
داریم حضرت «لَيْسَ بِفَظٍّ» (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏ 1، ص 318)، غلیط نبود، خیلی نرم بود. «وَ لَا غَلِيظٍ» (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏ 1، ص 318).
«وَ تُنْصِفَهُ» (تحف العقول، ص 266)، وقتی با یک کسی حرف می‌زنی، حقّ همنشینی است، جلسه می‌گیرید، انصاف بده، این‌طور نباشد که مثلاً تو چهل دقیقه حرف بزنی، وقت حرف زدن به آن‌ها ندهی. یک غذا می‌خواهی بدهی، اوّل به او بده، بله، اگر یک غذا را آوردی، اگر ورود غذا از آنجا شروع شد، بعداً مثلاً ورود میوه را از این طرف شروع کن، یعنی آن کسی که اوّل به او غذا دادی، با کسی که آخر غذایش شد، آن کسی که آخر غذا به او رسید، در مثلاً مسئله‌ی میوه، اوّل از او شروع کن، یعنی آن کسی که آخر بوده، یک بار هم اوّل باشد. پیغمبر ما جلساتش را می‌فرمود گرد بنشینید، که معلوم نباشد کجا بالاست، کجا پایین، گرد بنشینید، تا بالا و پایین نباشد، اگر از یک جا شروع کردید، دفعه‌ی بعد از یک جای دیگر شروع کنید.
«دَائِمَ الْبِشْرِ» (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏ 1، ص 318)، امام حسین مجتبی می‌فرماید: «پیغمبر ما دائماً لبخند داشت.» لبخند دائمی، «دَائِمَ الْبِشْرِ». «سَهْلَ الْخُلُقِ» (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏ 1، ص 318)، اخلاقش خیلی روان بود.
3- دوری اولیای خدا از صفات زشت و ناپسند
«لیس» بله، اخلاق پیغمبر پنج تا چیز «صَخَّاب»، «فَحَّاش»، «عَيَّاب»، «مَزَّاح»، «مَدَّاح»، این‌ها نبود. امام حسن می‌گوید، می‌گوید پیغمبر ما «صَخَّاب» نبود، «صَخَّاب» با صاد یعنی بلند حرف نمی‌زد، به خصوص این خانه‌های آپارتمان که گاهی وقت‌ها بغل تنگ است که یک آجر بین این همسایه و آن همسایه هست، این همسایه همچین حرف می‌زند، رادیویش و تلویزیونش را همچین بلند می‌کند که این همسایه نمی‌تواند، اذیّت می‌شود، آدم‌هایی هستند که بلند حرف می‌زنند، یواش حرف بزن، شما طرف اینجا نشسته، چه دلیلی دارد که داد می‌زنی که همسایه‌ها هم بفهمند چه می‌گویی. «صَخَّاب» یعنی حرف که می‌زد، «لَا صَخَّاب»، بلند حرف نمی‌زد. «فَحَّاش» این را معنایش را بلد هستیم، فحش نمی‌داد، «عَيَّاب» عیب از کسی نمی‌گرفت. بعضی‌ها هستند تمام کلماتشان با عیب است، اسم هر کسی را می‌برد، یک لقب بدی هم کنارش می‌گذارد، فلانی که احمق است، فلانی که حالی‌اش نیست، فلانی که چی هست، «عَيَّاب» عیب روی کسی نگذارید. خب «وَ لَا مَزَّاح»، مِزاح خوب است، ولی «مَزَّاح» خوب نیست، «مَزَّاح» یعنی خیلی شوخی می‌کند، وجودش طنز است، هر چی می‌گوید، چرت و پرت می‌گوید که بخندند، اصلاً مثل این‌که خدا خلقش کرده برای این‌که دلقک باشد. عیب ندارد، مزاح در اسلام سفارش شده، اما نه که شغل آدم مزاح باشد، کار آدم مزاح باشد، «وَ لَا مَزَّاح». «وَ لَا مَدَّاح»، بعضی‌ها هم هی چاپلوس‌اند، آآآآ مخلصم، تو چه‌قدر خوبی، چهار تا آدم مثل تو دیگر پیدا نمی‌شود، من عاشقتم، دلتنگت می‌شوم. وقتی با یک کسی می‌نشینید، طبیعی و خوش‌اخلاق باشید، نه عیبجو باشید که عیب‌هایش را بگویید، نه خیلی شوخی کنید، یک بار دیگر بگویم، «صَخَّاب» داد نزند، «فحّاش» فحش ندهد، «عَيَّاب» عیب‌گیری نکند، «مَزَّاح» زیاد شوخی نکند، «مَدَّاح» زیاد ستایش و تملّق و تعریف نکند. روایت داریم سه چیز را دور بریزید: «الْمِرَاءِ وَ الْإِكْثَارِ وَ مَا لَا يَعْنِيهِ» (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏ 1، ص 319)، در حرف زدن مراء، چانه نزنید، بگو نظر من این است، حالا اگر هم نپذیرفتند، آرام باش. نخیر، حتماً باید بپذیرید، چرا نپذیرفتید، اصرار نکن، «الْمِرَاءِ» مراء یعنی چانه زدن، در حرف زدنتان چانه نزنید.
4- پُر حرفی، از آفات و خطرات زبان
«وَ الْإِكْثَارِ»، پرحرفی هم نکنید. ما حرف را جزء کار نمی‌دانیم، اگر بدانیم تمام حرف‌هایمان ثبت می‌شود، «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْل‏» (ق/ 18)، آیه قرآن است که می‌خوانم، «يَلْفِظُ» همان لفظ است، یعنی هر لفظی که به کار می‌برید، فرشته‌ها می‌نویسند. آقا دیروز ما گوشت نخود خوردیم، تمام شد، در دو ثانیه. دیروز می‌خواستیم غذا بخوریم، فکری بودیم چی بخوریم، این غذا، آن غذا، یک خورده فکر کردیم، بالأخره تصمیم گرفتیم آبگوشت بگذاریم. رفتیم قصّابی اوّل، بسته بود. رفتیم دکّان قصّابی دوّم، آن هم دیدیم مثلاً گوشتش آن‌طوری که ما می‌خواستیم، نیست، رفتیم قصّابی سوّم و برگشتیم تو راه سبزی خریدیم و پاک کردیم. دو ساعت و نیم می‌گوید که ما دیروز آبگوشت خوردیم.
به یک کسی گفتند: «چه‌قدر می‌توانی کم حرف بزنی؟» گفت: «دو، سه ثانیه.» گفت: «ولو مسئله‌ی مهم باشد.» گفت: «خب مسئله‌ی مهم را بپرس ببینم. گفت: «پدر شما چه جوری مرد؟ خب مرگ پدر مهم است.» گفت: «پدر ما خدا رحمت کند همه‌ی اموات را، تب کرد، لرز کرد، از دنیا رفت.» دو، سه ثانیه. می‌رویم دکتر، یک جوری وضعش را به دکتر می‌گوید که مثلاً دکتر احساس کند که این مریض دیشب باید مرده باشد، تا صبح خوابم نبرد. حالا نه، دیشب یک ساعت خوابت نبرد، چرا می‌گویی تا صبح خوابم نبرد؟! هر چی هست بگوییم، طولش ندهیم.
من سراغ دارم کسی را که رفته بود نانوایی، نانوا به او گفت: «چند تا نان؟»، همچین کرد. نمی‌گفت: «دو تا» می‌گفت: «برای این‌که وقتی دستم بگوید دو تا، چرا زبانم بگوید دو تا، من زبانم را بیخود به کار نمی‌برم، اگر پشتش به من است، می‌گویم دو تا، اگر رویش به من است، نگاه می‌کند، همچین می‌کنم.» یعنی چند تا نان می‌خواهی؟ «دو تا» یعنی هم با انگشت می‌گویی دو تا، هم با زبانت می‌گویی دو تا. او مواظب حرف زدنش بود.
حرف‌هایی که می‌زنید جزء کارهایتان است، ثبت می‌شود، قرآن بخوانم: «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْل‏» (ق/ 18)، یعنی هر حرفی که می‌زنید، «إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيد» (ق/ 18)، ثبت می‌شود.
بنده اگر بدانم این نوار من را مقام معظّم رهبری می‌شنود، حواسم را جمع می‌کنم، بگویند آقا این حرف‌ها را خواهد شنید، می‌شنود، حواسم را جمع می‌کنم. حرف‌های ما را خدا می‌شنود، فرشته‌ها می‌شنوند، ملائکه می‌شنوند، ثبت می‌کنند. وقتی جلسه بروید، دید و بازدید هم بروید، اما ستایشگر و متملّق و چاپلوس نباشید، «مَدَّاح»؛ عیبجو نباشید، «عَیّاب»؛ داد نزنید، «صَخَّاب».
5- رعایت آداب هم‌نشینی، حتی در برابر نابینایان
در برخورد با افراد کار نداشته باشید که او فهمید، یا نفهمید، چه او بفهمد، چه نفهمد، تو باید کارت را بکنی. یک قصّه‌ای در قرآن است، من از این خیلی استفاده کردم. سوره‌ای در قرآن هست به نام سوره‌ی «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»، «عَبَسَ» یعنی عبوس کرد، می‌گویند حضرت عبّاس، یعنی نسبت به دشمنان جوری نگاه می‌کند که، خیلی جدّی نگاه می‌کند، عبوس. ماجرا این است، حتماً خیلی از شما می‌دانید، ولی حالا یک بار هم از من بشنوید. پیغمبر ما صلی الله علیه و آله و سلّم با جمعی نشسته بودند، گفت‌و‌گو می‌کردند. یک آدم نابینایی بود، «ابن مکنون»، این وارد جلسه شد، منتها نمی‌دانست که چه کسی تو جلسه است، نابینا بود، چشم‌هایش بسته بود، گفت: «یا محمّد، برایم قرآن بخوان.» باز نمی‌دانست پیغمبر دارد با افراد حرف می‌زند. دومرتبه صدایش را بالا کرد: «یا محمّد، قرآن برای من بخوان.» چون دو، سه بار هی با صدای بلند هی یا محّمد، یا محمّد گفت، یک نفر در جلسه عبوس کرد بهش، ده تا آیه خداوند فرستاده که چرا عبوس کردی. «عَبَسَ»، عبوس کرد، «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» (عبس/ 1)، اعراض کرد، تشر زد، «أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏» (عبس/ 2)، چون کور بود، عبوس کردی؟! پولدار بود، تحویلش می‌گرفتی! «وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى * وَ هُوَ يَخْشى‏» (عبس/ 8 و 9)، «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏» (عبس/ 5)، اگر پولدار بود، تحویلش می‌گرفتی، چون فقیر بود و نابینا بود، تشر به او زدی.
خدا رحمت کند رفیق عزیزمان را مرحوم پرورش، اوّل انقلاب بود، جزء خبرگان و وزیر آموزش و پرورش بود. ایشان یک قراری خانه‌ی ما داشتیم، ایشان منزل ما آمد. من بعد از یک ربع، بیست دقیقه رسیدم. گفتم: «آقای پرورش ببخشید، شما مهمان من بودی، من باید زودتر بیایم، دیر آمدم، شما هم.» ایشان یک سؤال از من کرد، گفت: «اگر من رئیس جمهور بودم، یا اگر رهبر بودم، باز یک ربع تأخیر می‌کردی؟» گفتم: «نه، اگر آن‌ها بودی، زودتر می‌آمدم.» گفت: «پس من را برایم ارزش قائل نیستی، چون می‌گویی او مهم است، سر وقتی، من را می‌گویی مهم نیست، ده دقیقه هم دیر شد، شد. این خیلی مهم است این.» گفتم: «حق با شماست.» توبیخم کرد و توبیخ به جایی هم بود.
چرا یک پولدار که می‌آید، تحویلش می‌گیری؟ یک بچّه به بابایش گفت: «آقا، این آدم را دوستش ندارم.» گفت: «چرا؟ آدم خوبی است.» گفت: «نه، من دوستش ندارم.» گفت: «چرا؟» گفت: «سه جور جواب می‌دهد. بچّه‌ها که سلامش می‌کنند، می‌گوید: «علیک سلام، علیک سلام، علیک سلام.» همین بس است، بزرگ‌‌ها را نمی‌گوید، علیک سلام، می‌گوید: «سلام علیکم، سلام علیکم.» پولدارها را می‌گوید سلام علیکم، حالتون چه‌طوره؟ سلام علیکم، مشتاق دیدار.» می‌گفت هر کس بیش‌تر پول دارد، ایشان جواب سلامش را چرب‌تر می‌دهد، من از این بدم می‌آید.» ببینید این‌ها حواسشان باید جمع‌ باشد.
6- نقش اخلاق در جذب مردم به دین
با همین دو تا چشم حدیث دیدم کسانی که برخوردهای پیغمبر را می‌دیدند و ایمان می‌آوردند، آمارشان بیش از کسانی است که با استدلال مسلمان می‌شدند، با استدلال. چه چیزی داریم می‌گوییم؟ سر سفره‌ی امام زین العابدین هستیم، می‌گوید با کسی که می‌نشینید، همنشستن آدابی دارد. یک نگاهی کرد، ما می‌گوییم سیاه، سیاه رفت، یعنی یک نگاهی که طرف کدر بشود، به او نکن، یعنی با چشمانت کسی را نترسان، سیاه، سیاه به کسی نرو.
حالا بحثمان آنجا ناتمام شد. یک چیزی می‌خواستم بگویم، یادم رفت، حالا یادم آمد. من سؤال می‌کنم، برای آدم نابینا بخندی، می‌بیند، فرض کنید من آلان چشمم نابینا است، حالا شما بخندی، من نمی‌فهمم، عبوس هم کنی، من نمی‌فهمم، خدا در سوره‌ی «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» می‌گوید برای کسی که نمی‌فهمد چرا عبوس کردی؟ نمی‌گوید چون فهمید به او برخورد. آخر ما گاهی وقتی‌ها می‌گوییم، عیب، عیبی است اگر فهمید، پلیس فهمید، ای خاک بر سر! اما اگر پلیس نفهمید، خوشی می‌کنیم، می‌گوییم از چهارراه رد شدیم، چراغ قرمز رد شدیم، پلیس هم نفهمید. می‌گوید نه، نابینا بخندی، نمی‌فهمد، عبوس هم کنی، نمی‌فهمد، اما تو کارت بد بود، چه او بفهمد، چه او نفهمد، مهم است این، یعنی در برخوردها نباید بگوییم فهمید یا نفهمید، کار تو غلط بود، چه او بفهمد، چه او نفهمد.
7- آداب سخن‌گفتن با مردم
می‌گوید که حرفی که می‌زنی، یک جور بگو که او بفهمد. اصطلاحات و حضرت موسی مأمور شد برود تبلیغ کند، فرمود یک بیانی به من بده که «يَفْقَهُوا قَوْلي‏» (طه/ 28)، حرف‌های من را بفهمند. «وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏» (طه/ 27 و 28).
در قرآن برای لفظ چند تا آیه داریم: «قَوْلاً سَديداً» (احزاب/ 70)، «سَدید» همان سدسازی است، یعنی هر منطقی باشد. آیه‌ی دیگر، «قَوْلاً مَعْرُوفاً» (نساء/ 5) حرفت عرفی باشد، یعنی جامعه حرف شما را بفهمند، یعنی اصطلاح نو به کار نبر. «قَوْلاً لَيِّنا» (طه/ 44)، نرم باشد، «قَوْلاً بَليغاً» (نساء/ 63)، حرفت رسا و واضح باشد، « قَوْلاً كَريماً» (إسراء/ 23)، حرفت کریمانه و بزرگوارانه باشد. «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا» (بقره/ 83) خوب حرف بزن. «جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَن‏» (نحل/ 125)، وقتی هم بحث می‌کنی، جدالت، جدال نیکو باشد. این آیاتی است که مال زبان است.
حدیث داریم ما انبیاء مأمور شدیم با مردم طبق عقلشان حرف بزنیم. «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِم‏» (الكافي، چاپ إسلامية، ج ‏1، ص 23). حرف که می‌زنید، طرف بفهمد، به مقدار عقلش حرف بزنید.
آداب حرف زدن:
1- مستدل باشد، دلیل داشته باشد؛
2- روان باشد؛
3- حرف‌ها مفید باشد؛
4- به اندازه باشد، یعنی نه کم بگو که نفهمد، نه زیاد بگو که خسته بشود؛
5- با مهربانی باشد؛
6- کریمانه باشد؛
7- حرف‌هایت زیبا باشد، مطلوب باشد، دلپسند باشد؛
8- «بِلِسانِ قَوْمِهِ» (ابراهیم/ 4) باشد.
این‌ها همه آداب حرف زدن است. ما گاهی وقت‌ها دو ساعت، سه ساعت، کم‌تر و بیش‌تر می‌نشینیم حرف می‌زنیم، آخرش می‌بینیم ما امشب سه ساعت حرف زدیم، هیچی توش نبود. حدیث داریم با کسی رفیق شو که وقتی برای تو حرف می‌زند، یک چیزی گیرت بیاید، استفاده بکنی.
خدایا تو می‌دانی که چه‌قدر مردم را محروم کردیم، کوچه مال همه بوده، مصالح ساختمانی ریختیم، راه‌بندان کردیم، برف را انداختیم تو کوچه، یخ بسته، افراد افتادند، کیسه زباله را نگذاشتیم، همین‌طور زباله‌ها را بدون پلاستیک گذاشتیم، بوی تعفّن همسایه را اذیّت کرده، بوق بی‌جا زدیم، یک افرادی ترسیدند، عروسی، عزا، سخنرانی‌هایی کردیم که مردم را از خواب بیدار کرده، خیلی به همسایه ظلم کردیم. حدیث داریم همسایه حقّ مادر را دارد، نه حقّ پدر، حقّ مادر، حدیث داریم همسایه حقّ مادر را دارد، حالا من راجع به همسایه حرف‌های زیادی یادداشت کردم. ان‌شاءالله برایتان در جلسه‌ی بعد می‌گویم.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها