اینجا عاشقی طور دیگریست
جمعه 25 شهریور 1401 2:58 PM
گرمای شدید هوا در عراق، پیادهروی اربعین را برای بانوان سخت تر کرده است چرا که پوشیدن چادر و مقنعه شدت گرمای هوا را چند برابر میکند اما این گرما در برابر گرمای ظهر عاشورا با لبانی تشنه ناچیز است.
به گزارش خبرگزاری فارس از نیشابور، ساعت از ۵ عصر گذشته با عجله خود را به مراسم زائری که از سفر کربلا بازگشته است، می رسانم. وارد خانه میشوم. سفرهای رنگین از حلوا، خرمای عراقی و میوههای تابستانی برای پذیرایی از میهمانان روضه پهن شده است.
میزبان مجلس، مادر کربلایی فاطمه در حالیکه به تکتک میهمانان کیسهای سبز با دوردوزی طلایی رنگ هدیه میدهد؛ میگوید: ناقابل است! تربت کربلاست. فاطمه الان خدمت میرسد. کیسه کوچک، ظریف و زیبا را باز میکنم، بویی آشنا همراه با حسی غریب به سراغم میآید. بوی آشنای حرم و حس غریب جاماندن!
محتویات کیسه مهر کربلا است به همراه تسبیحی کوچک با دانههای سفالی که در شمایل یک دست گره خورده است. نیت میکنم با همین تسبیح ۱۴ صلوات به نیت سلامتی زائران راهپیمایی اربعین بفرستم. با آمدن مداح و کربلایی فاطمه آخرین صلواتم در صدای صلوات میهمانان گم میشود. با آنکه جایی دورتر از کربلاییفاطمه نشستهام اما رنگ مشکی درخشان مقنعهای که به سر دارد توجهم را جلب میکند.مقنعهای خوشدوخت، با مدلی خاص!
صدای روضه مداح که از زبان امالبنین مادر ابولفضل عباس(ع) میخواند دوباره حس غریب جاماندگان از راهپمیایی اربعین را در دلم زنده میکند. مداح از صبر امالبنین میگوید، در غم از دست دادن پسرانش، از ایستادگی زنان حرم در روزعاشورا هنگامی که قوم الظالمین خیمهها را سوزاندند و چادر از سر زنان کشیدند. از سیلی که گوشواره را از گوش جدا کرد. زخمی که بر دل نشست اما سبب نشد تا روی و مویشان را نامحرم ببیند. مداح به شیوایی عظمت شکیبایی زینب، حجاب و عفاف زنان اهلحرم در اسارت شام را روایت میکند و از رسوایی ابدی یزید و یزیدیان میگوید. او ذکر مصیبت میخواند و من به همراه بقیه جاماندگان مجلس اشک میریزم. برای مصیبت اهلبیت، بانوان اهل حرم و درد فراقی که هر اربعین بر سینهام سنگینی میکند.
برای دلی که امسال هم به وصال نرسید. گویی خاصیت نوحهسرایی کربلا در ایام اربعین حسرت و دریغ جاماندن از راهپیمایی اربعین است. با ذکر دعای توفیق زیارت برای مشتاقان اربعین توسط مداح و آمین همه حاضران مجلس روضه تمام میشود. میهمانان پس از پذیرایی سوغاتیهایشان یعنی همان کیسههای کوچک و ظریف حاوی مهر و تسبیح تربت کربلا را برداشته و بعد از خداحافظی با کربلایی فاطمه مجلس روضه را ترک میکنند.
با رفتن میهمانها از بانوی کربلایی میپرسم که در غوغای جمعیت راهپیمایی اربعین این مقنعه زیبا و خوشدوخت را از کدام شهر عراق خریده است؟ کربلایی فاطمه با خوشروئی دستی به مقنعه بلند روی سرش میکشد و میگوید: قابل شما را ندارد، نخریدم! هدیه است. هدیه موکب لبنانیها!
زائر راهپمایی اربعین که برای پنجمین بار توفیق زیارت قبر شش گوشه حسین(ع) نصیبش شده، برایم میگوید: هر ساله در مسیر راهپیمایی موکبهایی از عراق و ایران برای خدمت به زائران اربعین برپا میشوند. اما امسال برای اولین بار در طول مسیر، به جز موکبهای ایرانی و عراقی، موکبهایی از لبنان، پاکستان، هندوستان و بحرین برای خدمت به راهپیمایان اربعین آمده بودند.
به جز حضور این موکبها امسال سیل جمعیت راهپیمایان اربعین که از سراسر دنیا به عراق آمده بودند چند برابر سالهای گذشته بود. گرمای شدید هوا در عراق و همینطور سیل جمعیت مشتاقان اربعین اجازه پیادهروی بیشتر را به بانوان نمیداد، مخصوصا اینکه حجاب کامل چادر و مقنعه شدت گرمای هوا را چند برابر میکرد. برای همین تعداد زیاد موکبهای برپا شده نعمت بزرگی برای بانوان راهپیمایی اربعین بود.
پذیرایی از زائرین با چای عراقی
در طول مسیر راهپیمائی سعی میکردیم ساعات گرم روز را در موکبها استراحت کنیم و با خنک شدن هوا به راهپیمایی ادامه بدهیم. چند روز قبل در مسیر نجف به کربلا مثل بقیه روزهای سفر با شنیدن اذان ظهر برای اقامه نماز و استراحت در موکبی توقف کردیم. خدمه موکب بلافاصله با چای و شربت از ما پذیرایی کردند. نوشیدن اولین جرعه چای برای اینکه بدانیم این موکب عراقی نیست، کافی بود. در این ۵ سال چای عراقی بسیار نوشیده بودیم. به قول یکی از دوستانم چای عراقی برند اربعین است. چای بسیار تلخی که با شکر فراوان آن را شیرین میکنند. با اندکی دقت و کنجکاوی متوجه شدیم این موکب کشور لبنان است. در موکب لبنانیها هم مثل بقیه موکبها فرشها، رختخوابها و پشتیهای رنگین بسیار تمیز و مرتب بود. خیلی زود موکب پر میشود از بانوان زائری که به زبان عربی، ترکی، لری، کردی و گیلکی صحبت میکنند.
دعوا بر سر خدمت به زائرین
پس از نماز و صرف ناهار، لبنانیها با زبان اشاره خواستند تا خنک شدن هوا بمانیم. عدهای موکب را ترک کردند. اما ما و چند گروه دیگر از خواهران تصمیم گرفتیم تا تاریک شدن هوا در موکب لبنانیها بمانیم. دوستانم به علت خستگی زیاد خوابیدند. اما من نتوانستم بخوابم. از موکب بیرون آمدم و در گوشهای به مسیر راهپیمایی زائران نگاه میکردم. به کودکان ۴ یا ۵ ساله عراقی که لابهلای جمعیت روی دو پا بلند میشدند و به زائران دستمال کاغِذی، آب و شربت تعارف میکردند و وقتی زائری دستشان را رد نمی کرد انگار بالاتر از دو دنیا رو به آنها هدیه دادند. اینجا هم مثل بقیه مسیر دعوای بچهها بر سر خدمت به زائران اربعین است.
نوجوانی که از شدت پیادهروی پایش تاول زده اما باز هم اصرار داشت که ادامه مسیر را با پای برهنه برود. غرق دریای شور و شکوه اربعین زل زده بودم به جمعیت زائران کربلا که متوجه حضور بانویی عراقی با قدی بلند و هیکلی نسبتا درشت در کنارم شدم. او کنارم ایستاد و دنباله چادرش را سایهسرم کرد. بانوی عراقی به زبان عربی همراه با اشاره دست گفت: اینجا هستم که سایهات باشم تا آفتاب به صورتت نخورد. حیران از عشق عراقیها با شیعیان علی دستانم را روی سینهام گذاشتم و از او تشکر کردم. بانوی عراقی چیزی برای میزبانی نداشت اما آمده بود تا با سایهاش برای زائر کربلا راحتی و آسایش فراهم کند. متعجب از رفتار پر مهر بانوی عراقی ، آن چنان غرق تماشای سیل جمعیت رهسپار کربلا شدم. که گذر زمان را فراموش کردم. دیگر غروب شده بود.
مسیری که طی کرده بودیم از کنار نخلستان میگذشت. منظره زیبای غروب خورشید در سمت چپ نخلستان و طلوع ماه از سمت راست بسیار زیبا و دیدنی بود. از جایم بلند شدم و به طرف موکب رفتم. اطراف و داخل موکب پر بود از جمعیت زیاد بانوان زائر! عجیب بود! چرا وجود موکبهای بسیار در مسیر چرا همه بانوان به این موکب آمدهاند؟ یکی از دوستانم در حالیکه به جمعیت اشاره میکرد به من نزدیک شد و آهسته گفت نمیدانم چرا لبنانیها به اصرار از زائران خانم میخواهند نماز مغرب را در این موکب بخوانند.
سوغات موکب لبنانی ها در اربعین
هوا تاریک شده بود اما هنوز هم گرم بود. با آخرین لااله الاالله موذن ما و همه زائران داخل و خارج موکب حتی زائرانی که در پیادهرو و حاشیه نخلستانها بودند همگی برای نماز ایستادیم. میان نماز مغرب و عشا بانوان لبنانی کنار هر سجاده بستهای گذاشتند. بستهای سفید حاوی مقنعه سیاه! خدمه موکب لبنانیها به تک تک بانوان راهپیمایی اربعین مقنعه لبنانی هدیه دادند. برای ما خانمهای زائر اربعین که با حجاب کامل در گرمای شدید هوا پیادهروی میکردیم این مقنعههای سبک و خنک بهترین هدیه بود. در حقیقت همه اتفاقهای مسیر راهپیمایی کربلا شیرین و بهیاد ماندنی است.
بعد از خداحافظی از کربلایی فاطمه و میزبان روضه وارد راهرو آپارتمان میشوم و دکمه طبقه ۵ آسانسور را میزنم. آسانسور به طبقه سوم که میرسد. کربلایی فاطمه را میبینم که در راهروی آسانسور با بستهای در دست ایستاده و با لبخند میگوید: مقنعه لبنانی هدیه من به شما برای سفر راهپیمایی اربعین سال آینده، دستانش را به طرفم دراز میکند و بسته را مقابل چشمان بهتزدهام درون کیفم جای میدهد. دلشکسته با خودم میگویم ممکن است اربعین سال دیگر آرزویم برآورده شود؟