چیره دست در اغفال مردم و نخبگان / ناصرالدین شاه چگونه توانست ۵۰ سال سلطنت کند؟
تاریخ ما نوشت : واقعیت این است که ناصرالدین شاه قاجار، برخلاف تصویری که از او غالب شده ، انسان ناآگاه و بی خبری نبود و در قیاس با شاهان قاجار و اکثر شاهزادگان و والیان وقت، حتی یک سر و گردن هم در آشنایی با اوضاع جهان و ظرایف عرصه سیاست ایران، از آنها بالاتر بود.
ناصرالدین شاه قاجار؛ ۵۰ سال وقت ایران را گرفت و اگر به تیر غیب میرزا رضای کرمانی گرفتار نمی شد، این استعداد را داشت تا در میان هلهله خیل عظیم فراشان و همسران و تعظیم و تکریم غلامان و امیران و والیان، چندین دهه دیگر هم، کج دار و مریز، حکومت کند.
درک ما از ناصرالدین شاه و عصر قاجاریه، تا حد زیادی متاثر و محدود به متون تاریخی تدوین شده در دوره پهلوی هاست. به همین دلیل، شاید به بسیاری از زوایای پنهان این دوره که به تعبیر احمد سیف «قرن گمشده» است، وقوف کامل نیافته ایم. به عنوان مثال، در نگاه اغلب ما، ناصرالدین شاه، فردی ابله، فرومایه، مذبذب، زن باره و فاسدی است که کار اصلی اش وطن فروشی و نخبه کشی و ساخت و پاخت با روس و انگلیس، و اوج دنائتش قتل امیر کبیر مظلوم بود. اما از کنار این پرسش هم نمی توان گذشت که که اگر او چنین بود (که واقعا هم بود)، چگونه توانست ۵۰ سال بر ایران حکومت کند؟ آن هم در دوره ای که وزش و لرزش انقلاب صنعتی انگلیس و انقلاب سیاسی فرانسه، تمام دول و ملل دنیا را دستخوش تغییرات و دگرگونی های عمیق سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کرده بود!
واقعیت این است که ناصرالدین شاه قاجار، برخلاف تصویری که از او غالب شده است، انسان ناآگاه و بی خبری نبود و در قیاس با شاهان قاجار و اکثر شاهزادگان و والیان وقت، حتی یک سر و گردن هم در آشنایی با اوضاع جهان و ظرایف عرصه سیاست ایران، از آنها بالاتر بود.
همه هنرهای زمانه از شعر، نقاشی، خطاطی و خطابه خوانی گرفته تا تیراندازی، سوارکاری، نویسندگی و دلربایی را در خود داشت، الا یک هنر؛ «هنر حکمرانی و حکمروایی»! او بیش از چگونه حکومت کردن، «چگونه در قدرت ماندن» را بلد بود و این هنر سیاه را به بهترین شکل و با بدترین ترین روش به کار بست. با لطایف الحیلی خودش را در دل توده ها و چشم نخبگان فرو کرد و همه را فریب داد تا خودش بی رقیب بماند.
شاهی که داریی نداشت
در باره تعداد همسرانی که اختیار کرد و زنان بی اختیاری که در اختیار او بودند، بسیار شنیده ایم اما شاید تنها شاهِ تاریخ ایران باشد که یک دینار دارایی و یک وجب ملک و تیول نداشت. چرا که می گفت «کل ایران مال من است»! واقعیت هم چنین بود؛ او اگر چه هیچ ثروت ثبتی و سند ملکی نداشت اما در غارت و چپاول تمام شاهزادگان و تیولداران شریک و سهیم بود و مالیات سالیانه حتی در ایام قحطی و گرسنگی عمومی، به هیچ کم و کاستی وارد خزانه دولت می شد.
سیسموندی
مورخ قرن نوزده در توصیف نظام سیاسی و اقتصادی دوره ناصری مینویسد «پادشاه ایران خود را بدین سبب توانگر فرض میکند که تمام ساکنان امپراطوری پهناورش را که بردگان او هستند، همچون اموالش جزو ثروت خویش میشمارد و هر وقت دلخواه وی باشد مالشان را به تصرف درآورد».
همین سخن به ظاهر ساده و فریبا که «من از این دنیا ملک و املاکی ندارم»! چه می دانید که او را چقدر درچشم رعیت بی خبر، به غایت عزیز کرده بود. در باره محبوبیت ناصرالدین شاه در میان توده های مردم همین بس که بدانید در مراسم «بارعام» و یا ملاقاتهای عمومی فرصتی بود تا همگان بتوانند او را ببینند.
مردم فرسنگ ها راه می پیمودند و ساعت ها در انتظار می مانند و کیلومترها صف می بستند تا از فاصله دور برای پادشاه قوی شوکت ایران دستی تکان دهند و یا اگر مجالی افتاد، عریضه ای جان نثارانه تقدیم غلامان او کنند! نقل است که در روز تشییع جنازه این شاه شهید! هیچ یک از مردم تهران در منزل نماندند و صدای شیون از تمام ایلات و ولایات مملکت به گوش می رسید.
هر ۸ ماه یک سرکوب
ناصرالدین شاه اگرچه طبق سنت قاجاری در نوجوانی به شاهی رسید، اما همواره در معرض رقابت و حسادت شدید شاهزادگان رقیب و ایلات سرکش قرار داشت. به گفته جان فوران« در ۴۵ سال اول سلطنت او یعنی از ۱۲۲۷ تا ۱۲۶۷ شمسی، حدود ۱۶۹ مورد شورش و ناآرامی در کشور به ثبت رسیده بود».
به عبارتی، هر ۸ ماه یک بار، با یک بحران معیشتی و امنیتی از جنس شورش نان، جنبش بابیه و نهضت تنباکو مواجه بود که هر کدام از آن بحران ها می توانست کل موجویت یک کشور را نابود کند، اما ناصرالدین شاه توانست با هوش سیاه خود و استفاده از نیروی بخشی از ملت، علیه بخش دیگر ملت، در نهایت همه را سرکوب کند و خود در قدرت بماند.
هنر ناصرالدین شاه، فقط بازی با احساسات توده ها نبود، او حتی نخبگان بزرگ و دنیا دیده ای مثل میرزا تقی خان امیرکبیر و میرزا حسین خان سپهسالار را هم فریب داد. علما و روحانیون و مصلحینی در حد سید سید جمال الدین اسد آبادی را هم بلاتکلیف گذاشت و حتی رفتارهای مشوش او، مستشاران خارجی و سفرای و نمایندگان و قدرت های سیاسی و استعماری مثل روس و انگلیس را نیز گیج کرده بود. خلاصه انبانی بود از استعدادهایی که در مسیر نا درست و ناهمسو با منافع ایران به کار گرفته شد.
فریب امیرکبیر و سپهسالار
به امیرکبیر (که در سرکوبی همه شورش ها و جنبش ها، در کنار او بود)، می گفت دنیای بدون امیر برای من جهنم است و سه سال بعد با چنان مخفی کاری و سرعت و شناعتی او را از سر راه برداشت که همگان انگشت به دهان ماندند. حتی سفارت روسیه که عزل امیر را توطئه انگلیسی ها می دانست و قصد داشت با میانجیگری، لااقل مانع قتل او شود، زمانی متوجه جنایت حمام فین شد که کار از کار گذشته بود. شاه تباه فقط به مرگ امیر راضی نبود بلکه در تاریخ دست برد وکوشید تا نام و تصاویر او را از تمام دفاتر دیوانی بزداید.
بطوریکه در مکاتبات اداری و حکومتی بعد از مرگ امیر کبیر، شما در کمتر موردی با نام و نشانی از میرزا تقی خان برخورد می کنید و در معدود متون تاریخی از او با نام « آن ملعون»! یاد شده است. اکنون از آن مرد بی نظیر، جز یک پرتره عکس مشکوک، چیزی باقی نمانده است و شاید اگر پژوهش فریدون آدمیت و انتشار کتاب «امیر کبیر و ایران» نبود، برای ما هم او هنچنان گمنام و ناشناخته می ماند.
میرزاحسین خان سپهسالار، بیست سال بعد از مرگ امیرکبیر به صدر اعظمی رسید. آنهم زمانی که کشور به خاطر خشکسالی، زلزله، وبا و بی تدبیری شاه در اوج فلاکت بود. به نوشته سپهسالار «وقتی که این خدمت به فدوی سپرده شد جمیع اعیان و ارکان بناء و دوام دولت را در ایام معدوده میدانستند ». ناصرالدین شاه از صدراعظم جوان خواست که برای نجات مملکت هر کاری که می تواند بکند و اطمینان داد که هرکس مقابل برنامه و نظم جدید دولت بایستد «اگرچه پسرمان باشد واجبالدفع میدانیم».
اما به محض اینکه اصلاحات میرزاحسین خان، موقعیت خوانین و متنفذین و کاسه لیسان دربار را به خطر انداخت و آنها با کمان ابروی انیس الدوله، قلب رئوف شاه قاجار را نشانه رفتند، ناصرالدین شاه در همان مسیر بازگشت از سفر فرنگ، سپهسالار را عزل کرد و در گیلان جاگذاشت و برای اینکه حق این دولتمرد اصلاحگر را کف دستش گذاشته باشد به او گفت که من فرد علیلی چون یوسف خان مستشارالدوله را به این سبب جایگزین تو کردم که بفهمی این مملکت را من حفظ کرده ام نه اقدامات اصلاحی تو! گذاشتن انسانهای کوچک به جای آدم های بزرگ، اشتباه آزموده تاریخی بود که شاه قاجار می خواست دوباره بیازماید! با کنار زدن سپهسالار رشته امور از دست او خارج شد و سلسله بحران ها، به انقلاب مشروطیت کشیده شد.
بازی با خارجی و داخلی
ناصرالدین شاه با نیروهای سیاسی و مذهبی و حتی رهبران ایلات و طوایف زمان خودش هم بازی کرد و آنها فریفت. سید جمال الدین اسدآبادی را مدتها در قصر خود مورد لطف و پذیرایی قرار داد و اطمینان داد که دیدگاههای اصلاحی او را نه تنها اجرا، بلکه او را همراهی خواهد کرد تا به امور سایل ملل مسلمان نیز سرو سامانی بدهند؛ این حرف و قول کسی بود که در انتظام امور کشور خودش مانده بود!
با همین حرف ها، سالها وقت این مصلح بزرگ را تلف کرد و دست آخر او را با تن مریض و تب دار و سوار بر الاغ، از کشور راند. روشنفکرانی مثل میرزا ملکم خان را نیز که حرفی و قلمی داشتند آلوده فساد مالی قراردادهای حارجی کرد و بدنام ساخت. ایلات را به جان هم انداخت و در چشم به هم زدنی، ایل و طایفه ای را می ساخت و در مقابل ایلات متمرد دیگر قرار می داد. کار به جایی رسید که از ایل خمسه، به عنوان ابزار کنترل ایل قجر هم استفاده می کرد.
موضع او در مقابل علما و فقهای وقت نیز بسیار مبهم و گمراه کننده بود. نه مثل آغا محمدخان، سیاست بی توجهی به مذهب را در پیش گرفته بود و نه مثل فتحعلی شاه و محمد شاه، خود را مطیع اوامر و شعائر دینی می خواند. هر وقت نیاز داشت، از قدرت علما برای تهییج مردم بر علیه مخالفان بهره می برد و وقتی مصلحت اقتضاء می کرد، قدرت آنان را محدود و محصور می کرد.
در زمان شکل گیری فرقه بابیه خیلی کوشید تا از بابی ها برای کنترل علمای اصولی و اخباری شیعه استفاده کند حتی زمزمه صدراعظمی علی محمد باب در میان بود، اما به محضی که حساسیت های مذهبی بالا گرفت، حکم به اعدام باب و قتل و عام بابی ها داد و نخبه خوشنامی مثل امیر کبیر را مامور اجرای این حکم کرد.
و بالاخره چیزی که شاید کمتر شنیده اید، اینکه ناصرالدین شاه (که ما او را بازیچه سفرا و مستشاران خارجی می دانیم)، حتی به خارجی ها هم کلک و نارو می زد. به سفیر روس چیزی می گفت و به سفیر انگلیس چیزی دیگر. تا جائیکه با سخنان متناقض، سفرای این دو کشور را به جان هم می انداخته بود. تعدادی مستشار خارجی دور خود جمع کرده بود که از آنها کمک بگیرد و بعد از اخذ مشورت، با آنها چنان برخوردی می کرد که انگار همه چیز را خودش می دانست و این مشورت ها به زیان او تمام شده است.
پولاک پزشک مخصوص او گلایه می کند که: «من اغلب فرصت هایی داشتم که نظرات خودم را به عرض شاه برسانم … اما حاصل این همه فقط ناسپاسی و بدگویی بود و بس ». شاه قاجار حتی سرمایه داران خارجی مثل جولیوس رویتر را نیز تیغ زده بود و قبل از شروع مذاکره در باره قرارداد منعقده، رشوه ای دریافت کرده بود و حاضر به عودت آن نبود و در همان فقره اگر نهایتا دولت انگلیس دخالت نمی کرد، شاه پول رویتر را بالا کشیده بود.
بیشتر بخوانید:
همه راه ها به شمال ختم می شود / جاده هراز ؛ پیشنهاد «موسیو» فرانسوی ، دستور ناصرالدین قاجار
این خلقیات پسندیده زیر بار فشار روزگار پابرجا می ماند؟ / یاریگری و نوعدوستی ایرانیان دوره مشروطه از نگاه سفیر فرانسه
شوکتی که به بادی بند بود
از این فقره داستان ها در باره زندگی و حکومت ناصرالدین شاه بسیار زیاد است. به هرحال او با همین روش ها پنجاه سال حکومت کرد. استمرار قدرت او هم متکی به هوش سیاه او و هم موازنه قدرت مخربی بود که توامان در دو سطح داخلی و جهانی پدید آمده بود. به گفته یکی از پژوهشگران، ناصرالدین شاه ۵۰ سال در لبه یک پرتگاه ایستاد. نه خود او قدرتی داشت تا بر بحران ها فائق آید و به پیش برود و نه نیروی مخالفی وجود داشت تا او را به زیر بکشد و تکلیف مملکت را روشن کند.
به این ترتیب، نیم قرن از بهترین اوقات تاریخی ایران هدر رفت. از که زمانی ناصرالدین شاه بر تخت سلطنت نشست و امیر کبیر اقدامات اصلاحی و صنعتی را آغاز کرد تا پایان قرن نوزدهم، بسیاری از کشورهای پیشرفته امروزی مثل آمریکا، ژاپن؛ آلمان و روسیه از اقتصاد ارضی عبور کرده و دارای اقتصاد صنعتی شدند. ایران اما هنوز در رقابت با ترکیه و عربستان به سر می برد؟