معرفی کتاب «Z مثل زکریا»اثر رابرت ابراین
دوشنبه 27 دی 1389 10:46 PM
نویسنده | رابرت ابراین[2] |
---|---|
برگرداننده | فرزاد فربد |
ناشر | شعله اندیشه |
تاریخ نشر | ۱۳۸۱ |
سبک | فانتزی |
نوع رسانه | کتاب کاغذی |
دربارهی نویسنده
رابرت ابراین نام مستعار رابرت لزلی کانلی[3] است که در یازدهم ژانویهی ۱۹۱۸ در محلهی بروکلین نیویورک به دنیا آمد. در عرصهی نوسندگی و داستان نویسی، به عنوان نویسندهی نوجوانان شناخته میشود و از آثار مهم او میتوان به چند نمونه اشاره کرد: تاج نقرهای (۱۹۶۸) [4]، خانم فریزبی و موشهای NIMH (۱۹۷۱) [5]، Z مثل زکریا (۱۹۷۵). البته Z مثل زکریا آخرین نوشتهی او به حساب میآید که قبل از اتمام آن عمرش به پایان رسید و همسرش سارا مککالین[6] آن را به پایان رسانید. گفتنی است این کتاب برندهی جایزهی ادگار[7] در سال ۱۹۷۶ است.
دربارهی کتاب
Z مثل زکریا را مترجم نامآشنای ژانر علمیداستانی (علمیتخیلی، ادبیات علمی و ...)، آقای فرزاد فربد ترجمه کردهاست. این کتاب ۲۰۴ صفحهای در بیست شش فصل به رشتهی تحریر درآمده و چاپ اول آن به دست انشارات شعله اندیشه در سال ۸۱ با شمارگان ۲۰۰۰ نسخه بودهاست.
داستان خاطرات روزانهی دختری ۱۶ ساله را بیان میکند که نجات یافتهی بمباران هستهای است. او فکر میکند که تنها بازماندهی دنیا است اما داستان از آنجا آغاز میشود که پای فرد دیگری نیز به ماجرا باز میشود. نثر داستان بسیار صادقانهاست که ناشی از صداقت و بی آلایشی این دختر میباشد و این ویژگی او در علاقهاش به داستانهای کلاسیک مخصوصاً نوشتههای جین آستین[8] متبلور است. به جز فضای خاص به وجود آمده که ماجرا در آن اتفاق میافتد، داستان از عناصر علمی تخیلی بهره نمیبرد و در فضای واقعی زندگی دختر میگذرد. داستان صحنهی تعامل دو شخصیت است. یکی دختری ۱۶ ساله و دیگری دانشمندی سی و چندساله که به واسطهی لباس ضد تشعشع از این مهلکه جان سالم میبرد. دختر از آمدن او هم هیجانزده است و هم میترسد؛ ماجراهای بعدی کتاب حس او را توجیه میکند. تصورات دختر از آیندهاش، شیوهی زندگیش در آن منطقه و رویارویی او با شخصیت دوم داستان و شناخت او از فرد مقابلش حکایت جالبی دارد و سیر داستان به جایی راه پیدا میکند که به نظر میرسد دو شخصیت در حال بازی شطرنج با یکدیگر میباشند. با این که داستان تنها شامل دو شخصیت است، اما کسلکننده و خستهکننده یا حوصله سربر نیست و سیر منطقی و متعادل آن که بعضا با فرازهای جذابی همراه است، گیرایی لازم را تا پایان به همراه دارد. ماجرایی که در آغاز یادآور حضرت آدم و حوا است، در نهایت به نحوی دیگر رقم میخورد.
خلاصه داستان
آن بردن[9] در شهر کوچکی در شرق ایالات متحده زندگی میکند. آمریکا مورد هجوم هستهای قرار میگیرد و بمباران اتمی حیات را در این کشور از بین میبرد. شهری که آن در آن زندگی میکند در درهای واقع است و همین موضوع سبب میشود تا آب و هوا و زمین منطقه از آلودگی هستهای در امان باشد. پدر و مادرش در جستوجوی بازماندگان جنگ از دره خارج میشوند و دیگر بازنمیگردند. آن در شهر تنها میماند و با استفاده از لبنیات دامهایشان و همچنین مواد غذایی فروشگاه شهر که به کلی از سکنه خالی شدهاست، زندگی میکند. با این حال یک روز مشاهده میکند که غریبهای به دره وارد میشود. لباسی عجیب به تن دارد که بعدا مشخص میشود لباس مقاوم در برابر تشعشعات رادیواکتیو است. آن از آمدن او مضطرب میشود و ترجیح میدهد مدتی را در غاری دور از خانه بگذراند تا بتواند مراقب اوضاع باشد و در مورد غریبه تصمیم بگیرد. غریبه با استفاده از یک گیگر کانتر[10] متوجه میشود که دره از آلودگی مصون ماندهاست و چون حدود یکسال است که منطقهی زندهای را ندیدهاست، بسیار خوشحال میشود و بیمهابا به درون برکهای وارد میشود تا خود را بشوید. اما آب برکه آلودهاست و او دچار بیماری میشود. آن که به وسیله دوربینش از درون غار رفتار غریبه را تحت نظر دارد، تصمیم میگیرد تا به او کمک کند. غریبه مردی به نام جان آر لومیس[11] است (که آن او را در تمام طول کتاب با نام آقای لومیس به او اشاره دارد)، شیمیدانی از دانشگاه کرنل[12] در ایتاکای[13] نیویورک که با زحمت فراوان و طی مسیری طولانی به آن جا رسیده است. حال لومیس رو به وخامت میگذارد و تب میکند. آن از او مراقبت میکند تا بلکه انسانی دیگر نیز از این مهلکه جان سالم به در برد و در حالیکه لومیس حال خوشی ندارد، به هذیان گویی میافتد و در همین بین آن متوجه مسایلی دربارهی او میشود که نگرانش میکند...
نشریهی English Journal در سپتامبر ۱۹۸۰ پیرامون این داستان چنین مینویسد:
«Z مثل زکریا نوشتهی رابرت ابراین، موید این نکتهاست که نویسندگان داستانهای نوجوانان هم میتوانند مثل دنیای قشنگ نو[14] و ۱۹۸۴، با استفاده از قالب علمی تخیلی (علمی داستانی، ادبیات علمی و ...) با نگاهی عمیق و ژرف به مسایل و دغدغههای فردی و اجتماعی بپردازند. Z مثل زکریا با به تصویر کشیدن وضعیتی خاص به بررسی مسایل اجتماعی معاصر خود میپردازد و مانند موبیدیک[15] و سفرهای گالیور از عنصر تنهایی و تکافتادگی بهره میبرد که در اینجا به واسطهی جنگ هستهای ایجاد شدهاست و در پس این ماجرا، انسانیت را کاوش میکند. داستان ابراین کنکاشی فوقالعاده در نوجوان و بزرگسال، مرد و زن، استقلال و کنترل را به نمایش میگذارد.»
قسمتی از متن کتاب
بنا به دلایلی نواختن سرودهای مذهبی غمگینم کرده بود. هر چند در خانه بودم، اما دلتنگ شده بودم. مرا به یاد مدرسهی یکشنبه انداخته بود. وقتی به مدرسهی عادی میرفتیم با اتوبوس و بچههای دیگر بودیم، اما وقتی به مدرسهی یکشنبه میرفتیم، با پدر و مادرم سوار ماشین میشدیم و میرفتیم و همیشه جشنی برپا بود. در این مورد خیلی چیزها به یاد دارم، با دیوید و جوزف. تعجبی ندارد چرا که از پنج سالگی شروع کردم؛ در حقیقت مهد کودکم بود؛ آنجا الفبا را یاد گرفتم، از کتابی که نامش «الفبای کتاب مقدس» بود.
در صفحهی اول نوشته شدهبود: «A مثل آدم» و تصویری از حضرت آدم داشت که کنار درخت سیبی ایستادهاست و ردای سفید و بلندی بر تن دارد- که با کتاب مقدس تناقض داشت- اما البته برای بچههای کوچک بود. بعد «B مثل بنیامین» بود و الی آخر. آحرین صفحه «Z مثل زکریا» بود، و از آنجا که میدانستم حضرت آدم اولین بشر است، مدتها فکر میکردم که حضرت زکریا هم باید آخرین بشر باشد. تمام حروف الفبا را از آن کتاب آموختم، در نتیجه وقتی به مدرسه رفتم بعضی مطالب را از پیش میدانستم.
پانویس