درخشش( Shining): استفان کینگ
دوشنبه 27 دی 1389 10:42 PM
نام کتاب:درخشش
نام اصلی:Shining
نویسنده:استفان کینگ
مترجم:بهنام دیانی
انتشارات البرز
خلاصه:
محور اصلی داستان پسربچه 5 ساله ای به نام دانیل است که او را دنی صدا میکنند. دنی دارای تواناییهای ماوراطبیعه میباشد. او دوستی دارد به نام تونی که در حالت خود هیپنوتیزم بر او ظاهر میشود و گهگاه به او حوادثی در آینده را نشان میدهد. علاوه بر این او میتواند ذهن اشخاص را بخواند. پدر و مادر او اگرچه در نهان از این توانایی او مطلع هستند اما سعی میکنند آن را به روی خود نیاورند. پدر دنی سابقاً عادت به مشروبخواری داشته و به علت عدم تعادل اعصاب شغلش را از دست داده، و اکنون برای امرار معاش ناگزیر به پذیرفتن سرایداری یک هتل به نام اورلوک شده است. هتل در منطقهای کوهستانی قرار گرفته و در کل فصل زمستان تعطیل میباشد. جک تورنس به همراه خانوادهاش یک زمستان کامل را در هتل تنها خواهند بود. وظیفه جک روشن نگاه داشتن مشعل گرمایش مرکزی هتل و رسیدگی کلی به وضعیت هتل است. هنگام مصاحبه اولیه رئیس هتل به او میگوید زمستان گذشته سرایدار سابق هتل همسر و دو دخترش را در پی جنونی ناگهانی به قتل میرساند و سپس خودکشی میکند. آقای اولمن رئیس هتل گمان میکند دلیل این جنون عادت مشروبخواری سرایدار سابق بودهاست و به همین دلیل جک تورنس را برای این شغل مناسب نمیداند. اما جک به او میگوید که مشروب را بیش از چهارده ماه است که ترک کرده بنابراین جایی برای نگرانی نیست. در آستانه سفر به هتل اورلوک تونی دوست دنی بر او ظاهر میشود و به او درباره رفتن به این هتل هشدار میدهد. دنی در حالت هیپنوتیزم صحنههای ترسناکی درباره هتل اورلوک میبیند. اما از آنجا که او پدر خود را بسیار دوست دارد و از طرفی بیش از همسالان خود میفهمد، میداند پدرش به این شغل نیازمند است. بنابراین سعی میکند رویاها و الهامات پریشانش را نادیده بگیرد. خانواده تورنس در آخرین روز تعطیلات به هتل میرسند. آنها به همراه رئیس هتل بازدیدی از طبقات و اتاقها انجام میدهند و در همان آغاز هنگامیکه رئیس هتل مشغول نشاندادن سوئیت ریاست جمهوری است، دنی بر روی دیوار سوئیت لکه خون و مغز متلاشی شده انسان را میبیند ولی ظاهراً کسی جز او این صحنه را نمیبیند. هنگام بازدید از آشپزخانه هتل، آشپز سیاهپوست هتل؛ آقای هالواران، بسیار مجذوب دنی میشود و در ذهنش با او صحبت میکند. مشخص میشود که آقای هالواران نیز دارای قدرتهایی میباشد. آقای هالواران به دنی میگوید تو میدرخشی. میگوید مادربزرگ من به این توانایی میگوید درخشش و تو از تمام کسانی که من دیدهام بیشتر میدرخشی. آقای هالواران به دنی میگوید در این هتل چیزهای بدی وجود دارند اما نمیتوانند به تو آسیب برسانند. آنها مانند تصاویر ترسناک هستند ولی ضرری ندارند. اما مشخص میشود که او در این باره اشتباه میکرده است. او مخصوصاً درباره اتاق 217 و باغوحش درختی که در محوطه هتل قرار دارد به دنی هشدار میدهد. به او میگوید هرگز در آن اتاق را باز نکن؛ چیز بدی در آن اتاق هست و به آن باغوحش درختی نیز نرو. اما دنی یک پسربچه کنجکاو است و مگر نه اینکه آقای هالواران به او گفت آنها خطری برای او ندارند. پس چرا نگاهی به اتاق شماره 217 نیاندازد؟
نوشته پشت جلد کتاب:
دنی از شنیدن این صدای درونی جا خورد و ترسید. چشمهایش گشاد شد، دستهایش روتختی را چنگ زد. این صدای پدرش نبود اما تقلید ماهرانهای بود.صدایی که میشناخت. گرفته و وحشی، همراه با طنزی احمقانه.
پس صاحب صدا اینقدر نزدیک بود؟
رواندازش را پس زد و از رختخواب درآمد. سرپاییهایش را که زیر تخت بود پویشد. به سوی در رفت، آنرا باز کرد و با عجله به سمت راهروی اصلی دوید. سرپاییها روی قالی کفپوش خشخشی زمزمه وار داشت. از پیچ گذشت.
در میانه راهروی اصلی، بین او و پلهها مردی چهار دست و پا روی زمین ایستاده بود. دنی یخ زد.
نگاهی گذرا به کل کتاب:
داستان در عین حال که به ژانر ترسناک تعلق دارد، دارای درونمایههای روانشانسی نیز میباشد. در تمام داستان ما شاهد گفتگوهای درونی شخصیتها هستیم. از سویی ضمیر و باطن آنهاست که با آنها سخن میگوید و از سویی آنچه ما نفس مینامیمش. نفسی که مارا به بدی رهنمون میشود. و این جدال میان نفس و روح در تمام شخصیتها آشکار است. همچنان که داستان پیش میرود ما شاهد فروپاشی روانی جک تورنس هستیم. این را از جنگ و جدالی که میان او و نفسش برپاست در می یابیم. نویسنده به ظرافت خواننده را سر این دو راهی قرار میدهد که آیا آنچه بر سر جک میآید نتیجه ضعف نفس اوست یا عاملی شیطانی. نتیجهگیری نهایی نیز برعهده خواننده میباشد. آیا این نفس خود ماست که شیطان است یا شیطان جایی آن بیرون کمین کرده؟ از دیگر نکات قابل توجه داستان، پرداختن آن به قدرتهای ماوراطبیعه است. در داستان افراد زیادی دارای این قدرت هستند و دست بر قضا در نقاط حساس و مهم ظاهر میشوند. شاید همه ما دارای این قدرتها باشیم و آنها را نادیده می گیریم.