معرفی کتاب: دانشکدههای من
دوشنبه 27 دی 1389 10:33 PM
دانشکدههای من
نویسنده: ماکسیم گورکی
ترجمه: علی اصغر هلالیان
انتشارات نگاه
۲۳۲ صفحه
مقدمه مترجم:
بهطوری که خوانندگان گرامی اطلاع دارند ماکسیم گورگی با همه میل وافری که برای رفتن به دانشکده داشت، موفق به انجام این مقصود نشد و در مدت زندگی خویش برای تحصیل پا به درون دانشکده نگذارد. خودش وقتی که به قازان آمده و از دشواری تحصیل در دانشکدههای زمان تزاریسم مطلع میشود، میگوید: «من اگر فکر رفتن به ایران را میکردم، از فکر رفتن به دانشکده عاقلانهتر بود.»
ولی مقصود او از «دانشکدههای من» در این کتاب چیز دیگریست. او محیط خود را که ظالمانهترین قوانین اجتماعی در آن حکمفرما بود، به دانشکدههایی تشبیه میکند که وی در آن رشد نمود و تاثیرات همین محیط پر از فساد بود که قریحه وی را برانگیخت و بزرگترین کتب اجتماعی و انقلابی گیتی را بوجود را آورد. او یکی از دانشکدههای خود را چنین تصویر میکند:
«… منازل این میدان در اثر حریقی از بین رفته و بجای آنها گیاهان گوناگون روئیده بود. در زیر این گیاهان زیرزمین بزرگی از آسیب روزگار مصون مانده و سگهای ولگرد در آنجا زندگی کرده بعد هم میمردند. برای اینکه سربار خانواده فقیر یورینف نباشم، صبح خیلی زود از خانه بیرون میآمدم تا صبحانه صرف نکنم. اصولا یک قطعه از نان ایشان مانند سنگی در دلم جایگزین میشد. روزهای بارانی و طوفانی به این زیرزمین پناهنده میشدم، این زیرزمین که من آنرا خوب به خاطر دارم یکی از دانشکدههای من بود…»
در این کتاب ماکسیم گورکی جوانی خود را با سادهترین زبانی شرح میدهد. جنبه فکری این کتاب بر جنبه داستانی آن میچربد. مسائل ضروری اجتماعی و فلسفی مورد بحث قرار میگیرد. افکار گوناگونی تجلی کرده و مورد تحلیل واقع میشود. مرحوم اعتصامالملک در مقدمهای که بر کتاب بینوایان تالیف ویکتور هوگو نوشتهاست، میگوید: «این کتاب یک دائرةالمعارف فرانسوی است.» راجع به کتاب دانشکدههای من نیز میتوان گفت که این کتاب یک دانشنامه اجتماعی کوچک تزاری است و کلیه آثار ماکسیم گورکی یک فرهنگ کامل اجتماعی دوران پادشاهی روسیه است.
قلم کنجکاو گورکی در این کتاب چنان در اعماق مخفی و رویتناپذیر محیط تزاریسم نفوذ یافته و آنرا برملا میسازد که مایه حیرت است. چون خود او در میان این فساد و در میان طبقه پایین بزرگ شدهبود، تمام گوشهوکنار این محیط را میشناخت. در این کتاب اشخاصی با اخلاقهای گوناگون و مسائلی با روش مختلف موردبحث واقع میشوند که انسان گمان میکند این چیزها را میبیند. فساد محیط دل پاک گورکی را آلوده نساخت. او تا پایان عمر خویش افتخار داشت که اصرار اطرافیانش در آلوده ساختن وی موثر واقع نگردید. یکی از همین اصرار و ابراهمها را او چنین شرح میدهد:
«… هم زنان هرجایی و هم رفقا مرا به قصد آزار تمسخر میکردند، حتی رفقا مرا از دعوت به منازل «تسکین قلب» محروم ساخته میگفتند:
−برادر تو همراه ما نیا!
−چرا؟
−برای اینکه خوب نیست تو بیایی.
من معنی این سخن را خوب درک نکردم، ولی توضیح بامعنیتری را نتوانستم بسنجم. آنها میگفتند:
−رفتار تو انسان را خفه میکند.
دوستم آرتوم تبسمکنان گفت:
−«انسان وقتی با تو حرف میزند گمان میکند در نزد پاپ نشسته و یا پدرش همراه اوست.» دختران نخست امتناع مرا از مجاورت به دیده تمسخر نگریسته و قهقه میخندیدند، ولی بعدا دلآزرده سوال میکردند:
−از ما نفرت داری؟»
تمام این شور و شرها نتوانست او را آلوده سازد و روح او همواره پاک و منزه باقی ماند. در یک جای دیگر کتاب دانشکدههای من حادثهای را تعریف میکند که واقعا از علو روح او حکایت میکند و نشان میدهد که تا چه اندازه خودداری او از فساد محیط، فسادی که در رگ و پوست همه خلیده بود، بزرگ و قابلتقدیس است . مینویسد:
«… چون دزدیِ او را از آرد و روغن و تخممرغ میدیدم، سعی میکردم به وی بفهمانم که دزدی نوعی جنایت است، ولی او زیر لب میگفت:
−مرا پند میدهد. به نظرم اولین مرتبه است که این قضایا را مشاهده میکند، ولی همین یک دفعه هم کافی است… او از اول بنای معملی خود را گذاشته است… عمرش یکسوم عمر من نیست… واقعا انسان خندهاش میگیرد…»