0

زندگی با امام

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام
سه شنبه 28 دی 1389  12:20 PM

مگر من شاعرم

زماني كه به اقتضاي رشته‌ي تحصيلي، يكي از متون فلسفي را مي‌خواندم، بعضي عبارات دشوار و مبهم كتاب را در مواقع مناسب با حضرت امام در ميان مي‌گذاشتم.
اين پرسش و پاسخ به جلسه‌ي درس بيست دقيقه‌اي تبديل شد. تا يك روز صبح كه براي شروع درس خدمت ايشان رسيدم. دريافتم كه ايشان با يك رباعي به طنز هشدارم داده‌اند:
فاطي كه متون فلسفه مي‌خواند
از فلسفه فاء و لام و سين مي‌داند
اميد من آنست كه با نور خدا
خود را زحجاب فلسفه برهاند
پس از دريافت اين رباعي، اصرار مجدّدانه‌ي من آغاز شد و درخواست ابيات ديگري كردم و چند روز بعد:
فاطي! به سوي دوست سفر بايد كرد
از خويشتن خويش گذر بايد كرد
هر معرفتي كه بوي هستي تو داد
ديوي است به ره، از آن حذر بايد كرد
تقاضاي مدام من كم كم مؤثر مي‌نمود؛ چرا كه چندي بعد چنين سرودند:
فاطي! تو و حق معرفت يعني چه؟!
دريافت ذات بي‌صفت يعني چه؟!
ناخوانده الف، به يا نخواهي ره يافت
ناكرده سلوك موهبت يعني چه؟!
اين پندآموزي و روشنگري امام را كه در قالب رباعي و در نهايت ايجاز آمده بود، به جان نوشيدم و آويزه‌ي گوش كردم و سرمست از حلاوت آن شدم. ناگاه دريافتم كه نظير چنين پيام‌هايي در باب معرفت، دريغ است، ناگفته نماند و نهفته گردد. لذا با سماجت بسيار از ايشان خواستم كه سررشته‌ي كلام و سرودن پيام را رها نكنند. اعتراف مي‌كنم كه لطف بي‌كران آن عزيز چنان بود كه جرأت اصرارم مي‌داد و هر دم بر خواهش‌هاي من مي‌افزود. تا آن‌جا كه درخواست سرودن غزل كردم و ايشان عتاب كردند كه:
« مگر من شاعرم. »‌
ولي من هم‌چنان به مراد خود اصرار مي‌ورزيدم و پس از چند روز چنين شنيدم:
تا دوست بود، تو را گزندي نبود
تا اوست، غبار چون و چندي نبود
بگذار هر آن چه هست و او را بگزين
نيكوتر از اين دو حرف پندي نبود
عاشق نشدي اگر چه نامي داري
ديوانه نه اي اگر پيامي داري
مستي نچشيده‌اي اگر هوش تو راست
ما را بنواز، تا كه حامي داري
خانم فاطمه طباطبايي


منبع: مجله فكه   -  صفحه: 9

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها