پاسخ به:زندگی با امام
دوشنبه 27 دی 1389 9:32 PM
بيخود چنين خوابي ديدهاي!
|
|
در اواخر سال 1328 شمسي به مناسبت وليمه تولد نخستين فرزندم، از امام دعوت كردم كه به خانه ما تشريف بياورند. جمعي از علما در اين جلسه حضور داشتند. يكي از علماي حاضر رو كرد به مرحوم حاج آقا مصطفي كه در آن روز نوجواني لاغراندام، بسيار ظريفالطبع و خندهرو و دوست داشتني بود _ و گفت: آقا مصطفي شنيدهام خواب عجيبي ديدهاي، براي حاج آقا (امام) هم نقل كردهاي؟
مرحوم حاج آقا مصطفي نگاهي به امام كرد و منتظر اجازه ايشان شد، امام با گوشه چشم به وي نگاهي كردند. او گفت: نه.
آن عالم گفت: بگو، حاج آقا اجازه ميدهند. ولي مرحوم آقا مصطفي در حالي كه طبق معمول لبخندي بر لب داشت از گفتن ابا ميكرد و در واقع با نگاهي كه به امام مينمود منتظر اجازه ايشان بود. علما اصرار ميكردند و امام ساكت و آقا مصطفي متحير و منتظر بود.
امام همانطور كه ساكت و آرام به يك نقطه نگاه ميكردند تبسمي نموده و به آقا مصطفي فرمودند: «چيه، بگو» آن مرحوم گفت: «چند شب پيش خواب ديدم در مجلسي هستم كه تمام حكما و فلاسفه به ترتيب نشستهاند، فارابي، شيخالرئيس ابن سينا، بيروني، فخر رازي، خواجه نصير طوسي، علامه حلي، ملاصدرا، حاج ملاهادي سبزواري و عده زيادي ديگر (گويا سقراط و افلاطون و ارسطو از حكماي يونان را هم نام برد). در همين حال ديدم شما وارد شديد و حكما و فلاسفه همه بلند شدند و به استقبال شما آمدند و شما را بردند و در صدر مجلس نشاندند.» وقتي صحبت آن مرحوم تمام شد، امام رو به ايشان كرد و گفتند: «اين خواب را تو ديدي؟» گفت: بله.
امام فرمودند: «تو بيخود چنين خوابي ديدي!»
با اين سخن امام همه به سختي خنديدند و خود امام هم لبخندي زدند.
حجه الاسلام والمسلمين سجادي اصفهاني
منبع: مجله فكه - صفحه: 17
|