پاسخ به:زندگی با امام
دوشنبه 27 دی 1389 9:29 PM
بچهات كو؟ |
من بچهي خودم را؛ فاطمه را، بعضي اوقات ميبردم. يك روز وارد شدم ديدم آقا توي حياط قدم ميزنند تا سلام كردم، گفتند: « بچهات كو؟ » گفتم: نياوردم، اذيت ميكند. به حدي ايشان ناراحت شدند كه گفتند: « اگر اين دفعه بدون فاطمه ميخواهي بيايي، خودت هم نبايد بيايي. »
اين قدر روحشان ظريف بود. ميگفتم: «آقا شما چرا اين قدر بچهها را دوست داريد؟ چون بچههاي ما هستند، دوستشان داريد؟»
ميگفتند: « نه من به حسينيه كه ميروم، اگر بچه باشد حواسم ميرود دنبال بچه ها. اين قدر من دوست دارم بچهها را بعضي وقتها كه صحبت ميكنم ميبينم كه بچهاي گريه ميكند يا بچهاي دارد دست تكان ميدهد، يا اشاره به من ميكند، حواسم ميرود به بچه. »
خانم زهرا اشراقي
منبع: مجله فكه