پاسخ به:زندگی با امام
دوشنبه 27 دی 1389 9:28 PM
بازي با علي
|
|
علي كوچك بود، گاهي كارهايي ميكرد كه اصلاً مناسب نبود، حتي ممكن بود براي آقا ايجاد ناراحتي كند، ولي آقا با كمال خوشحالي و خنده ميگفتند: « مسألهاي نيست، بچه را آزاد بگذاريد.» چون آقا تمام شبانهروز را در خانه بودند و علي هم در كنار ايشان بود؛ لذا آقا با علي مأنوس بودند و علي هم به آقا انس گرفته بود.
يك بار من پيش آقا رفتم و ديدم علي در كنار ايشان نشسته است و از آقا تقاضاي ساعتشان را دارد، ايشان فرمودند: «پدرجان! آخر ساعت زنجيرش ميخورد به چشمت و اذيت ميشوي» علي گفت: خوب عينكتان را بدهيد. ايشان فرمودند: عينكم نيز همينطور، به چشمانت ميزني، چشمانت اذيت ميشود، چشم تو حالا ظريف است، گل است
علي اصرار كرد كه آقا، عينك را بدهيد، ايشان فرمودند: نه دستهاش را ميشكني و من ديگر عينك ندارم، نميشه بچه به اين چيزها دست بزند. چند دقيقهاي گذشت و علي در خانه چرخي زد و مجدداً آمد و گفت: آقا! امام فرمودند: «جانم » علي گفت: آقا: بيا تو بچه شو و من آقا ميشوم!! امام فرمودند: خيلي خوب باشد. علي گفت: پس پا شو از اينجا، بچه كه جاي آقا نمينشيند. امام بلند شدند و خودشان را كنار كشيدند و علي گفتند: پس عينك را بده، ساعت را بده بچه كه به عينك و ساعت دست نميزند!! آقا فرمودند بيا، من به تو چه بگويم؟ راهش را درست كردي و عينك و ساعت را گرفتي.
گاهي علي به آقا ميگفتند: شما بنشينيد من شما را حمام كنم. آنوقت ايشان مينشستند و علي سر و صورت ايشان را ميشستند. علي دستش را به ديوار ميكشيد كه مثلاً صابون است بعد به سر و صورت آقا ميماليد. من به علي ميگفتم: با اين كار آقا را اذيت ميكني و آقا فرمودند: نه اذيت نميكند بگذاريد كارش را بكند.
منبع: پايگاه اطلاع رساني www.imam-khomeini.com
|