پاسخ به:زندگی با امام
دوشنبه 27 دی 1389 9:22 PM
مهريهام، هزار تومان بود. اما در آخر آقا وصيت كردند كه يك دانگ از خانهي قم، به عنوان مهريهي من باشد. احترام مرا نگه ميداشت. حتي حاضر نبودند كه در خانه كار كنم. هميشه به من ميگفتند جارو نكن. اگر ميخواستنم لب حوض روسري بچه را بشويم، ميگفتند: « بلند شو؛ تو نبايد بشويي » من پشت سر او اتاق را جارو ميكردم و وقتي او نبود، لباس بچه را ميشستم. منبع: ماهنامه عرشيان |