ساختن مسجد شروع شد و گوهرشاد خانم هر چند روز یكبار جهت سركشی به ساختمان به محوطه كار می آمد و دستورهای لازم را به معماران و استادكاران می داد. روزی برای سركشی ساختمان آمد، باد مختصری وزیدن گرفت گوشه چادر خانم به وسیله باد كنار رفت. یكی از عمله ها چهره او را دید و دل باخته آن زن شد. جرئت اظهارنظر برای او نبود؛ زیرا بیم آن داشت كه او را اعدام كنند. عمله و اظهار عشق به ملكه مملكت!!
دو سه روزی نگذشت كه آن كارگر مریض شد. پرستارش تنها مادر دردمندش بود. طبیب از علاج او عاجز شد، مادر مهربان كنار بستر تنها فرزندش گریه می كرد. فرزند چاره ای ندید جز اینكه دردش را به مادر اظهار كند. مادر ساده دل، برای رفع این مشكل به گوهرشاد خانم مراجعه كرد و درد فرزندش را با او در میان گذاشت و علاج آن را از آن زن بزرگوار خواست و به او گفت اگر اقدام نكنی، تنها پسرم از دستم می رود و در قیامت، دامن تو را جهت خون خواهی فرزندم خواهم گرفت.
گوهرشاد خانم از این داستان بسیار ناراحت شد و به آن مادر دل سوخته گفت: چرا این مشكل را زودتر با من در میان نگذاشتی تا بنده ای از بندگان خدا را از گرفتاری نجات دهم. آن گاه گفت: ای مادر به خانه برو و سلام مرا به او برسان و بگو من حاضرم با تو ازدواج كنم، ولی شرطی را باید من رعایت كنم و شرطی را باید تو رعایت كنی. شرطی كه من باید رعایت كنم، جدایی از شاهرخ است، ولی شرطی كه تو باید رعایت كنی، پرداختن مهریه من است و آن مهریه این است كه چهل شبانه روز در محراب زیر گنبد مسجد نماز بخوانی و ثوابش را به عنوان مهریه من قرار دهی.
مادر به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در میان گذاشت. پسر از شدت تعجب خیره شد و از این خبر چنان شادمان شد كه به زودی از بستر رنج برخاست و با كمال اشتیاق، پرداختِ این مهریه را به عهده گرفت و پیش خود گفت، چهل روز كه چیزی نیست. اگر چند سال به من پیشنهاد می شد، حاضر به اجرای آن بودم. در هر صورت به محراب عبادت رفت و چهل شبانه روز برای رسیدن به وصال گوهرشاد خانم عبادت كرد، ولی به تدریج، به توفیق حضرت الهی به راه دیگر افتاد.
پس از چهل شبانه روز، نماینده گوهرشاد خانم به محراب عبادت آمد تا از حال او خبردار شود چون با او سخن گفت، دید اهمیتی نمی دهد. گفت من نماینده گوهرشاد هستم و جهت خبر گرفتن از حال تو و گزارش به خانم آمده ام. گفت: به خانم بگو من نمی توانم برای رسیدن به وصال تو از محبوبِ واقعیِ عالمِ حقیقی جهان دست بردارم، برو به او بگو:
اگر لذت ترك لذت بدانی
دگر لذت نفس، لذت نخوانی
منبع: وبسایت فرهنگی اخلاقی ذکر یک