0

پندهای اخلاقی

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

پندهای اخلاقی
جمعه 24 اردیبهشت 1400  7:27 PM


✍️جوان ساده‌ای در محلی زندگی می‌کرد که صاحب بقالی محل زمانِ دیدن او کلمه‌ای بر او می‌گفت که او را بر آن حساسیّت بود. جوان با شنیدن آن کلمه از دور با سنگ به مغازۂ بقال حمله می‌کرد. روزی سنگی بر شیشهٔ مغازه خورد و شکست. بقال گوش جوان را گرفت و برای شکایت و طلبِ خسارت نزد پدرش برد که چند خیابان آن طرف‌تر مغازۂ سماورسازی داشت.
🌿ترمان دیوانهٔ مشهور شهر خوی که این صحنه را از دور دیده بود دنبال بقال و جوان افتاد. بقال چون جوان را به نزد پدر ساده و پیرش برد گفت: پسرت شیشهٔ مغازۂ مرا برای بار دوم شکسته است، جلوی او را بگیر وگرنه من خودم جلویش را می‌گیرم، ضمناً باید خسارت مرا هم بدهی! پیرمرد شروع به دادن خسارت و عذرخواهی از بقال کرد. تِرمان رسید و گفت: نیازی نیست از این پیرمرد بخواهی جلویِ فرزندش را بگیرد اگر تو پسرش را ول کنی (سر به سرش نگذاری و تحریکش نکنی) نیازی نیست کسی جلوی او را بگیرد. بسیاری از مواقع نیازی نیست کسی جلویِ کسی را بگیرد تا به ما آسیب نزند باید جلوی آنان را ول کنیم.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها