شرح دعای سحر (قسمت یک)
چهارشنبه 25 فروردین 1400 10:00 AM
شرح «اللهم انی اسئلک من بهائک بابهاه...»
خداوندا، از تو درخواست میکنم به زیباترین زیبائیت و همه زیباییهای تو زیباست. خداوندا از تو درخواست میکنم به همه زیباییات.
اللهم همان یا الله است
ای عزیز، لازم است بدانی که انسان تنها موجودی است که دارای همه مراتب عقلی و مثالی و حسی است و عوالم غیب و شهادت در او نهفته است. خداوند متعال میفرماید:
«وعلّم آدم الأسماء کلّها؛[1] و خداوند همه نامها را به آدم آموخت».
و سرور ما و سرور یگانهپرستان، صلوات الله علیه، میگوید:
أتزعم أنّک جرم صغیر وفیک انطوی العالم الأکبر[2]
آیا میپنداری همین جرم کوچکی، در حالی که جهانی بزرگ در تو نفهته است؟
آری، انسان با مُلک مُلک است و با ملکوت ملکوت و با جبروت جبروت. از امام علی و امام صادق، علیهماالسلام، نیز روایت شده است که:
«إعلم أنّ الصورة الإنسانیة هی أکبر حجج الله علی خلقه وهی الکتاب الذی کتبه بیده وهی الهیکل الذی بناه بحکمته وهی مجموع صورة العالمین وهی المختصر من اللوح المحفوظ وهی الشاهد علی کل غالب وهی الطریق المستقیم الی کل خیر والصراط المدود بین الجنة والنار؛ صورت انسان بزرگترین حجتهای الهی بر آفریدگان است و آن کتابی است که خداوند با دست خود آن را نوشته و هیکلی
است که با حکمت خویش آن را بنا نهاده است. انسان مجموعه صورت جهانیان و مختصری از لوح محفوظ و شاهد هر غالبی (غایبی) است. او راهی راست به سوی همه خوبیها و صراطی است که میان بهشت و جهنم کشیده شده است».
انسان خلیفه خداوند بر خلق اوست که بر صورتی الهی آفریده شده و در سرزمینهای او تصرف میکند. او به خلعت اسماء و صفات حق مشرف گشته، در گنجینههای ملک و ملکوت نفوذ دارد و در او روحی از حضرت الهی دمیده شده است. ظاهر او نسخه ملک و ملکوت و باطن او گنجینه حیّ لایموت است. از آن جا که انسان دربردارنده همه صورتهای کونیه و الهیه است، تربیت یافته اسم اعظم ـ که بر همه اسماء و صفات احاطه و بر همه رسمها و تعیّنها حاکمیت دارد ـ است.
از سویی، چون حضرت الهی پرورنده انسان جامع کامل است، سزاوار است انسان پروردگارش را به نامی بخواند که مناسب مقام پروردگار باشد و در عین حال، انسان را از آنچه با او سازگار نیست حفظ کند. برای همین است که از شیطان رجیم به [نام مبارک] «الله» پناه برده میشود[3] نه به دیگر نامهای الهی، و طبق فرموده پروردگار در «قل أعوذ بربّ الناس»[4] از شر و بدی وسوسهای که در سینه انسان است و از وسوسهکننده راهزن راه معرفت سرچشمه میگیرد و با کمال و مرتبه انسانی سازگار نیست به «ربّ الناس» پناه برده میشود.
عارف کامل، جناب کمال الدین عبدالرزاق کاشانی[5] در تأویلات میگوید:
«الإنسان هو الکون الجامع الحاصر لجمیع مراتب الوجود. فربّه الذی أوجده فأفاض علیه کماله هو الذات باعتبار جمیع الأسماء بحسب البدایة المعبّر عنه بـ«الله»، ولهذا قال تعالی: ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدیّ[6]، بالمتقابلین کاللطف والقهر والجلال والجمال الشاملین لجمیعها[7]؛ انسان وجود جامعی است که همه مراتب وجود در انحصار اوست. و کسی که او را خلق کرده و کمال انسانی را به او ارزانی داشته ذاتی است که به اعتبار اینکه جامع همه اسماء و مبدأ وجود است «الله» نامیده میشود. از این رو، خدای تعالی [به ابلیس] فرمود: چه چیز تو را بازداشت از اینکه بر آنچه به دو دست خویش آفریدم سجده کنی؟ که منظور از دو دست، صفات متقابل مانند لطف و قهر و جمال و جلال الهی است که شامل همه اسماء است».
پس، آنکه متکفل است انسان را از اسفلالسافلین و دوزخ تاریک به جایگاه کرامت و امن الهی باز گرداند و از تاریکیها به نور برساند و از راهزنان راه سلوک حفظ کند خداوند است، همچنانکه خود میفرماید:
«الله ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور...[8]؛ خداوند سرپرست کسانی است که ایمان میآورند و اوست که آنان را از تاریکیها خارج کرده به نور میرساند».
پس، سالکی که با پای معرفت به سوی حق حرکت میکند همانند مسافری است که راهی وحشتناک و تاریک را به سوی محبوب خویش میپیماید. راهزن این راه شیطان است و خداوند تعالی به سبب اسم جامعش که بر همه چیز احاطه دارد حافظ آدمی است. از این رو، دعاکننده و سالک چارهای ندارد مگر اینکه با لفظ «اللهم» یا «یا الله» به حافظ و پرورش دهنده خود توسل کند و به پیشگاه او تضرع نماید و این است سرّ شروع بیشتر
دعاها با این عبارات. البته، از منظری دیگر، تمسک به اسماء دیگر الهی نیز نیکوست، زیرا همه تعینات اسمائی و صفاتی در احدیت جمع مستهلکاند. (در ادامه، درباره سرّ التفات دعاکننده از اسماء و صفات برتر پروردگار به اسماء و صفاتی که درجه پایینتری دارند، مانند این فقره از دعا: «وکل بهائک بهی» و فقرات مشابه دیگر، مطالبی خواهیم آورد).
انّی (مَن)
واضح است که این سخن دعاکننده برای اثبات منیّت نیست، زیرا منیّت با درخواست نمیسازد، بلکه این عبارت (انّی أسئلک) مانند کلام خداوند بلندمرتبه است که میفرماید: «أنتم الفقراء الی الله[9]؛ شما نیازمند به خدا هستید». چرا که جدایی آدمیان (به فرض استقلال انتم) از ذات حق نشانه بینیازی آنها از خداست نه نیاز و احتیاجشان به او. نتیجه آنکه آنچه با سلوک در راه حق ناسازگار است، اثبات استقلال و بینیازی است، مانند لفظ انتم در این آیه: «إن هی الّا أسماء سمّیتموها أنتم[10]؛ این نیست جز نامهایی که شما آنها را برگزیدهاید».
اما اثبات منیّت در مقام خواری و اظهار ناداری نه تنها نکوهیده نیست (چون از باب اثبات منیّت نیست و از باب انتم در آیه مبارکه انتم الفقراء الی الله است)، بلکه اگر موجب حفظ مقام بندگی و توجه به فقر و نیاز در بیداری دوم (صحو ثانی) باشد، از بالاترین مراتب انسانیت است. در سخنی که از پیامبر، صلی الله علیه وآله، روایت شده به همین مساله اشاره شده است: «کان أخی موسی، علیه السلام، عینه الیمنی عمیاء، وأخی عیسی، علیه السلام، عینه الیسری عمیاء. وأنا ذوالعینین؛ برادرم موسی چشم راستش و برادرم عیسی چشم چپش نابینا بود، ولی من دارای دو چشم [بینا] هستم». پس، حفظ مقام کثرت در وحدت و وحدت در کثرت برای هیچ یک از پیغمبران و رسولان الهی میسر نشده مگر برای خاتم پیغمبران (به اصالت) و برای جانشینان آن حضرت (به تبعیت)؛ درود خدا بر او و بر جانشینانش باد.
اسئلک[11] (از تو درخواست میکنم)
درخواست اگر با زبان استعداد باشد رد نمیشود و چنین دعایی مقبول و مستجاب خواهد شد، زیرا اجابتکننده درخواست وجودی تامّ و فوقتمام است و فیض او کامل و فوقکمال است. عدم ظهور فیض و افاضه او به علت کمی استعداد در دعاکننده است و اگر شخص واقعا مستعد پذیرش فیض باشد، پروردگار او را از خزائنی که بیپایان و فناناپذیر است و معادنی که تمامنشدنی و نقصانناپذیر است بهرهمند میسازد.
بنابراین، سزاوار است دعاکننده در پاکیزگی باطن و پالایش قلب خود از پلیدیها و صفات رذیله بکوشد تا دعایش از زبان گفتار به زبان حال، و از زبان حال به زبان استعداد، و از ظاهر به باطن سرایت کند و خواستهاش برآورده شود و به مقصود برسد.
تو هم بکوش درونت دعاکننده و باطنت طالب باشد تا درهای ملکوت بر قلبت گشوده شود و اسرار جبروت بر درونت فاش شود و کشتی عقلت در دریاهای خیر و برکت به راه افتد و به ساحل نجات رسد و تو را از گرداب هلاکت نجات دهد و با دو بال از این سرای ظلمانی و دیار بدبختی به عالم انوار پرواز کنی. لذا، از اینکه هدفت از [توسل به] این
صفات حسنی و امثال علیا ـ که آسمانها و زمین به آنها استوارند و همه عوالم به نور آنها روشناند ـ رسیدن به شهوات پست و لذتهای فانی و پوسیده و مقاصد حیوانی و کمالات چهارپایان و درندگان باشد پرهیز کن. به عکس، در طلب کرامات الهی و انوار عقلی و کمالاتی که لایق [مقام] انسان، بما هو انسان، است و بهشتهایی که عرض آن به اندازه عرض آسمانها و زمین است بکوش. البته، [آنچه گفتیم] از ابتدای سیر و سلوک صادق است، زیرا «حسنات الأبرار سیّئات المقرّبین»[12].
بنابراین، عارف کامل کسی است که قلب خود را هیولا برای صورتهایی قرار دهد که محبوب آنها را بر قلب او وارد میکند و نباید هیچ صورت و فعلیتی [از جانب خود] مطالبه کند و از هر دو هستی بگذرد و از هر دو نشئه فراتر رود؛ چنانکه عارف شیرازی میگوید:
در ضمیر ما نمیگنجد به غیر از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس
و در جای دیگر میگوید:
نیست در لوح دلم جز الف قامت یار چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
این است حقیقت اخلاصی که در روایات به آن اشاره شده است:
«من أخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه[13]؛ هر کس خود را چهل روز برای خدا خالص گرداند، چشمههای حکمت از قلب او بر زبانش جاری میشود».
و در کافی از امام رضا، علیه السلام، نقل شده است که فرمود:
«أنّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کان یقول: طوبی لمن أخلص لله العبادة والدعاء ولم یشغل قلبه بما تری عیناه ولم ینس ذکر الله بما تسمع اُذناه ولم یحزن صدره بما اُعطی غیره[14]؛ امیرالمومنین(ع) میفرمود: خوشا به حال کسی که عبادت و دعایش را برای خدا خالص کند و قلبش را به آنچه چشمش میبیند مشغول نسازد و یاد خداوند را به سبب چیزهایی که گوشش میشنود فراموش نکند و سینهاش به خاطر چیزی که به دیگری داده شده اندوهناک نگردد».
پس، مرگ بر بندهای که ادعای بندگی کند و آقا و مولای خود را با اسماء و صفاتی که آسمانهای ارواح و زمینهای اشباح به آنها استوار گشته بخواند و در عین حال، نیازهایش شهوات نفسانی و رذایل حیوانی و تاریکیهایی که یکی فوق دیگری است باشد و نیز ریاستهای بیهوده و باطل و گشادگی دست در حکمرانی بر بلاد و تسلط یافتن بر بندگان را از خدا بخواهد.
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتادست
(حافظ)
و خوشا به حال بندهای که پروردگارش را برای او عبادت کند و خود را برای او خالص سازد و جز به او ننگرد و طالب شهوات دنیوی یا خریدار مقامات اخروی نباشد.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
(حافظ)
من بهائک بأبهاه و کلّ بهائک بهی. اللهم انّی اسئلک ببهائک کلّه...
«من بهائک»[15] [از نظر نحوی] به «ابهاه» تعلق دارد و «ابهاه» متعلق به «اسئلک» است؛ یعنی «أسئلک بأبهی من بهائک». و همچنین است سایر فقرات دعا.
بدان، سالکی که با قدم معرفت به سوی خداوند میرود به غایت مقصود نمیرسد و در احدیت جمع مستهلک نمیشود و رب مطلق خود را مشاهده نمیکند، مگر آنکه گام به گام و به تدریج در منازل و مراحل و مدارج و معارج [گوناگون] از خلق به سوی حق مقید سیر کند و اندک اندک قیود را برطرف کرده از عالمی به عالم دیگر و از منزلی به منزل بعد منتقل شود تا سرانجام به حق مطلق برسد؛ چنانکه خداوند برای روشن ساختن طریقه و مسیر شیخ الانبیاء و المرسلین [حضرت ابراهیم]، علیه و علیهم الصلوة والسلام، در کتاب خود این گونه فرموده است: «فلمّا جنّ علیه اللیل رأی کوکبا قال هذا ربّی؛ پس چون شب نمودار شد، ستارهای درخشان دید و گفت: این پروردگار من است»... تا آنجا که فرمود: «وجّهت وجهی للذی فطر السموات والارض حنیفا وما أنا من المشرکین[16]؛ من با ایمان خالص رو به سوی خدایی آوردم که آفریننده آسمانها و زمین است و من هرگز با عقیده جاهلانه مشرکان موافق نخواهم بود».
پس، آن حضرت با تجلی در صورت ستاره زهره، اندک اندک از تاریکیهای عالم طبیعت به سوی طلوع ربوبیت نفس اوج گرفت و از آن نیز فراتر رفت و به افول و غروب زهره قائل شد. پس از آن، از این منزل به منزلگاه قلب، که ماه قلب از افق وجودش طلوع کرده بود، منتقل شد و به ربوبیت ماه معتقد گردید، ولی از این جایگاه نیز به [سوی] طلوع خورشید روح حرکت کرد و غروب ماه قلب را دید و خداوندگاری را از آن نفی کرد. او در سومین مرتبه، برای خورشید روح اثبات ربوبیت کرد، اما وقتی با درخشش نور حق و طلوع خورشید حقیقی خورشید روح غروب کرد، ربوبیت را از او نفی کرد و به پدیدآورنده آنها روی آورد. پس، از [تعلق به] هر گونه اسم و رسم و تعین و علامتی رهایی یافت و رحل اقامت بر درگاه رب مطلق افکند.
آری، گذر از منازل حواس و خیالات و تعقلات و عبور از سرزمین فریب به سوی مقصد نهایی و رسیدن به نفی علمی و عینی صفات و رسوم و جهات ممکن نیست، مگر پس از گذر تدریجی از مراحل میانی، از برزخهای زیرین و برین تا رسیدن به عالم آخرت و سیر از آن به عالم اسماء و صفات؛ آن هم از آنچه احاطه کمتری دارد به آنچه احاطه بیشتری دارد تا وصول به الهیت مطلق و پس از آن به احدیت عین الجمع که در آن تمامی تجلیات خلقی و اسمائی و صفاتی مستهلک گشته و همه تعینات علمی و عینی فانی گردیده است.
مولوی در این ابیات به این حرکت تدریجی اشاره کرده میگوید:
از جَمـادی مُـردم و نـامی شـدم وز نَما مُردم به حیوان سر زدم
تا آنجا که:
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم کانّـا الـیه راجــعـــون[17]
منظور از جمادی همان ظلومیّتی است که طبق بعض احتمالات، خداوند در آیه شریفه بدان اشاره فرموده است: «إنّه کان ظلوما جهولا[18]؛ به درستی که انسان بسیار ستمگر و نادان است». و مراد از عدم شدن همان مقام «أو أدنی» است که بالاترین مقامات انسانی[19]
است. [البته حق آن است که بگوییم] آنجا دیگر نه مقامی وجود دارد و نه صاحب مقامی. و این همان مقام هیمان است که بنابر بعضی احتمالات این کلام خداوند تعالی به آن اشاره میکند: «ن[20]. والقلم وما یسطرون[21]؛ سوگند به قلم و آنچه مینگارد».
آن گاه که سالک به حضرت الهیه رسید و با چشم بصیرت حضرت واحدیت را مشاهده کرد و پروردگار بر او به تجلیات اسمائی و صفاتی ظهور کرد و دانست که برخی صفات و اسما، الهی محیط و پارهای دیگر محاطاند و بعضی از بعض دیگر برترند، با زبانی که مناسب نشئه اوست پروردگارش را با کلماتی که شایسته مقام حضرتش است با بهرهگیری از نیکوترین و زیباترین صفات و شریفترین و کاملترین آیات میخواند. آن وقت، دعا از زبان حال سالک بر زبان قال و از باطن او بر گفتارش جاری میشود و میگوید: «اسئلک من بهائک بأبهاه» الی آخر.
البته، نوع درخواست در مقام الهیت با درخواست در مقام غیب مقید، و آن نیز با درخواست در مقام شهادت تفاوت دارد. خواستهها نیز در هر یک از این مقامات بر حسب نشئه سالک فرق میکند؛ چنانکه در کلام امام باقر، علیهالسلام، خواهیم خواند: «اللهم إنّی أسئلک من مسائلک باحبّها الیک».
هنگامی که سالک از حضرت الهیه به حضرت احدیت جمعی گذر کرد، که همه حضرتهای دیگر در آن مستهلک و تمامی تعینات و تکثرات در آن فانی است، حضرت حق بر او به مالکیت مطلقه تجلی میکند، چنانکه میفرماید: «لمن الملک الیوم؟؛ امروز فرمانروایی از آن کیست؟» و چون در آن روز نه خلقی است و نه امری و نه اسم و رسم و نشانهای ـ در حدیث آمده است که ـ جز خود پروردگار کسی به این سوال پاسخ نمیدهد:
«لله الواحد القهار[22]؛ فرمانروایی و مالکیت مخصوص خداوند یگانه قهار است». و در این مقام نه پرسشی است نه پرسشکنندهای و نه پاسخگویی. و این مستیای است که از شیفتگی و سرگشتگی و اضطراب ناشی از مشاهده ناگهانی جمال محبوب حاصل میشود.
پس، هنگامی که سالک با توفیقات محبوب خویش از این مرحله (هیمان و دهشت) گذر کرد و به مقام صحو بعد از محو رسید و برای او تمییز و تفرقه حاصل شد (به سبب تمکن مقام شهود در او و استقامت و استقرار و محافظتش بر حضرات خمس)، مشاهده میکند صفاتی که در صحو اول دیده و بعضی از آنها را «ابهی» و «اکمل» (زیباتر و کاملتر) و بعضی را «بهی» و «کامل» (زیبا وکامل) خوانده همگی از تجلیات محض ذات احدیت و انوار خالص جمال نور حقیقیاند. او در این مقام افضلیت و اشرفیتی برای هیچ یک از این صفات نمییابد و جملگی را شرف و زیبایی و جمال و نور میبیند، لذا میگوید: «کلّ بهائک بهی. وکلّ شرفک شریف؛ همه زیبایی تو زیباست و همه شرف تو شریف است»؛ زیرا در این مقام هیچ اشرفیتی در میان نیست و تمامی این صفات امواج دریای وجود پروردگار و انوار نور ذات او هستند و همه آنها با کل و کل با ذات متحدند. پس، اثبات برتری در صحو اول و نفی آن در صحو بعد از محو با رجوع همه کثرات به او روی میدهد.
آنچه گفتیم در زمانی است که نظر به تجلیات صفاتی و اسمائی باشد، ولی اگر تجلیات خلقی و مظاهر حسنای فعلی مد نظر باشد، دیگر عروج به مقام مشیت مطلق که همه تعینات فعلی در آن مستهلک است ممکن نخواهد بود، مگر بعد از بالا رفتن تدریجی در مراتب تعینات؛ یعنی سالک ابتدا باید از عالم طبیعت به عالم مثال و ملکوت عروج کند (در حالی که مراتب این عالم را درجه درجه طی میکند) و سپس، از عالم ملکوت با رعایت مراتب آن به عالم ارواح مقدس، و از عالم ارواح مقدس به مقام مشیت ـ که همه موجودات خاص و تعینات فعلی در آن مستهلکاند ـ بالا رود، و این است مقام تدلّی در آیه شریفه «دنی فتدلّی»[23]. پس آنکه به ذات خود متدلّی است حیثیتی جز تدلّی و فرو آویختن ندارد، نه اینکه ذاتی باشد که تدلی بر آن عارض شود. فقر نیز، که همان فخر مطلق است، مشیت مطلقهای است که از آن به فیض مقدس، رحمت واسعه، اسم اعظم، و ولایت مطلقه محمدیه، صلی الله علیه و آله، یا مقام علوی تعبیر میشود و این همان لوایی است که آدم و غیر او در زیر آن جمعاند[24] و در فرمایش حضرت رسول، صلوات الله علیه و آله، بدان اشاره شده است: «کنت نبیا وآدم بین الماء والطین»[25] یا «بین الروح والجسد»[26]؛ من پیامبر بودم در حالی که آدم [هنوز] میان آب و گل یا روح و جسد بود؛ یعنی [هنوز] نه روح بود و نه جسد. و این همان عروه الوثقی و ریسمان متصلکننده آسمان الوهیت و زمینهای مخلوقیت است که در دعای ندبه نیز آمده: «أین باب الله الذی منه یؤتی، أین وجه الله الذی یتوجه الیه الاولیاء، أین السبب المتصل بین الارض والسماء[27]؛ کجاست آن درب خدا که از آن به سوی خدا روند؟ کجاست آن آینه خدا که اولیاء به آن توجه کنند؟ کجاست آن رشته متصلکننده زمین و آسمان؟»
در کتاب کافی از مفضل نقل شده است که گفت:
به امام صادق، علیه السلام، عرض کردم: «کیف کنتم حیث کنتم قی الأظلة؟؛ در اظلّه چگونه به سر میبردید؟» فرمود: «یا مفضل، کنّا عند ربنا لیس عنده احد غیرنا فی ظلّه الخضراء نسجد ونقدسه ونهلله ونمجده. وما من ملک مقرب ولا ذیروح غیرنا حتی بدأ له فی خلق الاشیاء، فخلق ما شاء کیف شاء من الملائکة
وغیرهم، ثم أنهی علم ذلک الینا...[28]؛ ای مفضل، ما نزد پروردگارمان بودیم در حالی که کسی جز ما نزد او نبود. ما در سایهساری سبز رنگ او را تسبیح و تقدیس و تهلیل و تمجید میکردیم و هیچ فرشته والامقام و هیچ صاحب روحی جز ما در آن جا نبود، تا اینکه پروردگار تصمیم به آفرینش موجودات گرفت و هرچه خواست و هرگونه خواست از فرشتگان و دیگر موجودات آفرید. سپس، علم آنها را به ما ابلاغ کرد». و اخبار به این مضمون از طریق اهل بیت فراوان است[29].
پس شهود این مقام یا رسیدن به آن جز از راه پیمودن نردبان تعیّنات ممکن نیست. پیش از رسیدن به این مقام، سالک بعضی از اسماء الهی (مثل عقول مجرده و ملائکه مهیمنه و رئیسه) را زیباتر از دیگر اسماء میبیند، لذا با شکوهترین و زیباترین و کاملترین اسماء را درخواست میکند، ولی وقتی به مقام قرب مطلق رسید و رحمت واسعه و وجود مطلق و ظل منبسط و وجه باقی را ـ که همه موجودات در آن فانی و همه عوالم، اعم از اجساد ظلمانی و ارواح نورانی، در آن مستهلکاند ـ مشاهده کرد، درمییابد که نسبت مشیت با همه آنها یکی است و مشیت با همه چیز هست: «أینما تولّوا فثمّ وجه الله[30]؛ به هر طرف رو بگردانید آن جا وجه الله است» و «وهو معکم[31]؛ او با شماست» و «نحن أقرب الیه منکم[32]؛ ما از شما به او نزدیکتریم» و «نحن أقرب الیه من حبل الورید[33]؛ ما به انسان از رگ گردن نزدیکتریم». در این هنگام است که سالک افضلیت را از آنها نفی میکند و عرضه میدارد: «وکل بهائک بهی وکل جمالک جمیل».
آنچه گفتیم در همه قسمتهای دعا مشترک است، هرچند بخشهایی از آن با مقام اول تناسب بیشتری دارد و برخی قسمتها شایسته مقام دوم است. اما آنچه به این فقره از دعا اختصاص دارد ایناست که بهاء به معنی زیبایی است و زیبایی عبارت از وجود است. پس، همه خیرها و زیباییها و حسنها و روشنیها از برکات وجود است تا جایی که گفتهاند این مساله (وجود خیر و زیبایی است) از بدیهیات است[34]. پس، وجود تماما حسن و زیبایی و نور و روشنایی است و لذا هرچه وجود قویتر باشد زیبایی تمامتر و نورانیتر خواهد بود. هیولا پستترین مرحله وجود و فعیلتش ناقص است، در نتیجه، خانه وحشت و تاریکی و کانون شر و سرچشمه پستیها است و آسیاب نکوهش و کدورت به گرد آن میچرخد[35]. هیولا به خاطر نقصان وجود و ضعف نورانیتش مانند زن نازیبایی است که از آشکار شدن زشتیاش بیمناک است؛ چنانکه شیخ فرمود: «والدنیا لوقوعها فی نعال الوجود واخیرة تنزلاته یدعی بأسفل السافلین؛ دنیا را به خاطر وقوعش در صف اراضی عقیم وجود و آخرین تنزلاتش اسفل السافلین خوانند». هرچند دنیا در نگاه اهل دنیا زیبا و لذتبخش است؛ «کلّ حزب بما لدیهم فرحون[36]؛ هر گروهی به آنچه در نزدش است شادمان است». ولی هنگامی که چیرگی آخرت ظهور کرد و حقیقت با زدودن حجاب از بصیرت قلب ظاهر شد و چشمها از خواب غفلت بیدار گردید و جانها از گورستان جهالت برانگیخته شد، حال دنیا و سرانجام آن شناخته شده نکوهش و زشتی و تاریکی و وحشت آن آشکار میشود. از نبی اکرم، صلی الله علیه و آله، روایت شده است که فرمود:
«یحشر بعض الناس علی صور یحسن عندها القردة والخنازیر[37]؛ برخی از مردم به اشکالی محشور میشوند که میمونها و خوکها از آنان زیباترند». این کمال حیوانی و خیر چهارپا بودن و درندگی نیز از برکات وجود و خیرات و نور و زیبایی آن است.
به هر ترتیب، هر چه وجود از آمیختگی به امور عدمی و نقصها و فقدانها و نیز از آلایش جهل و ظلمت به دور و خالص باشد، نورانیتر و نیکوتر میشود. به همین سبب، عالم مثال نورانیتر از عالم طبیعت است و عالم روحانیات و مقربان، که از مجرداتاند، از آنها نورانیترند و عالم ربوبی از همه عوالم، به سبب خالص بودنش از نقص و پاک بودنش از امور عدمی و منزه بودنش از ماهیت و ملحقات آن، نورانیتر است. البته،ً نوری جز نور او وجود ندارد و نیکویی و روشناییای نیست مگر در نزد او. زیرا او تمامی نور و نیکویی است و تمامی او نور و نیکویی است.
سید بزرگوار محقق داماد[38]، قدس سره، در کتاب تقدیسات، بنا بر نقل صحیح میگوید:
«وهو کلّ الوجود وکلّه الوجود وکلّ البهاء والکمال وکلّه البهاء والکمال وما سواه علی الاطلاق لمعات نوره ورشحات وجوده وظلال ذاته[39]؛ خداوند همه وجود است و همه او وجود است، و همه نور و کمال است و همه او نور و کمال است، و غیر او، همگی پرتوهای نور و رشحات وجود و سایههای ذاتش هستند».
پس، خدای متعال نور و خیر محض است بدون آمیختگی با ظلمت، کمال است بدون غبار منقصت، و روشنایی است بدون اختلاط با تیرگی؛ زیرا او وجود بدون عدم و انیّت بدون ماهیت است. عالم نیز به اعتبار این که نشانه او و منسوب به اوست و سایه گسترده
خداوند بر ذوات ظلمانی آن قرار گرفته و رحمت واسعهاش زمینهای هیولایی را پر کرده نور و بهاء و اشراق و ظهور است: «قل کلّ یعمل علی شاکلته[40]؛ بگو هرکس بر طبق شاکله خود عمل میکند». [عالم از آن رو که] سایه نور [است] نور است: «الم تر الی ربک کیف مدّ الظلّ[41]؛ آیا نمیبینی که پروردگارت چگونه سایه را گسترانید؟» اما دنیا به اعتبار نفس خود هلاکت و ظلمت و وحشت و نفرت است: «کل شیء هالک الّا وجهه[42]؛ هر چیزی جز وجه حق نابودشدنی است». و وجه باقی، بعد از نابود شدن تعینها و فنای ماهیتها، همان ربط وجوبی است که تقوّم و تحقق مستقل ندارد و مستقلا حکمی نیز ندارد. از این نظر، اشیاء خود او هستند. از پیامبر، صلی الله علیه و آله و سلم، روایت شده است که «لو دلّیتم الی الارض السفلی لهبطتم علی الله[43]؛ اگر با ریسمانی به سوی زمینهای فرودین پایین روید، بر خداوند فرو خواهید آمد».
پس، خداوند هویت مطلق و بهاء تام است و غیر او هیچ هویت و بهائی وجود ندارد. عالم، از نظر غیر بودنش، نه بهائی دارد نه هویتی نه وجودی و نه حقیقتی، و سراسر خیال اندر خیال است. کلّی طبیعی [در عالم خارج] وجود ندارد. از این رو، چگونه میتواند بهاء و نور و شرف و ظهوری داشته باشد؟ بلکه آن نقصان و قصور و هلاکت و بینشانی است.
توضیحی درباره صفات بهاء و جمال
برخی از صفات الهی احاطه کامل بر سایر صفات دارند (مانند ائمه هفتگانه)، ولی بعض دیگر چنین نیستند هر چند برای آنها هم محیط و محاط بودن وجود دارد. با توجه به این نکته، میتوان میان صفت بهاء و صفت جمال تفاوت قائل شد. بهاء عبارت است از نوری که ظهور و بروز در آن مدّ نظر باشد. بنابراین، همه صفات ثبوتیه جمالاند، ولی فقط بعضی از آنها بهاء هستند. بهی نیز، به یک اعتبار، از اسماء ذات، به اعتبار دیگر از اسماء صفات و به اعتبار سوم از اسماء افعال است؛ اگر چه به اسماء صفات و افعال شبیهتر است. جمیل نیز از یک منظر از اسماء ذات است و از منظر دیگر از اسماء صفات، اما از اسماء افعال شمرده نمیشود؛ گرچه با اسماء صفات مشابهت و مناسبت بیشتری دارد. (ان شاء الله، در شرح این کلام امام، علیه السلام «اللهم انی أسئلک من قولک بارضاه» آنچه را در این باره مفید است بیان خواهیم کرد).
نقل و کشف
یکی از بزرگان مشایخ اهل سیر و معرفت[44]، رضوان الله علیه، در کتاب خود موسوم به اسرار الصلاة در تفسیر «بسم الله الرحمن الرحیم» بر اساس اسرار حروف، بعد از ذکر چند حدیث و خبر ـ از جمله حدیثی که در کتاب کافی و توحید و معانی از عیاشی به نقل از اباعبدالله، علیه السلام، بدین مضمون ذکر شده است که «الباء بهاء الله والسین سناء الله والمیم مجد الله[45]؛ منظور از باء بهاء خداوند، مراد از سین سنای خداوند و مراد از میم مجد خداوند است» (قمی هم از امامان باقر و صادق و رضا، علیهم السلام، مانند همین روایت را نقل کرده ولی به جای مجد خداوند، ملک خداوند[46] آورده است) ـ فرموده است:
«أقول: [و] یعرف من هذه الاخبار و غیرها، ممّا روی فی الابواب المختلفة، أنّ عالم الحروف عالم فی قبال العوالم کلّها، وترتیبها ایضا مطابق مع ترتیبها، فالالف کأنّه یدلّ علی واجب الوجود، والباء علی المخلوق الاول، وهو العقل الاول والنور الاول، وهو بعینه نور نبیّنا، صلی الله علیه وآله وسلّم. ولذا عبّر عنه ببهاء الله، لأنّ البهاء بمعنی الحسن والجمال. والمخلوق الاول إنّما هو ظهور جمال الحق، بل التدقیق فی معنی البهاء أنّه عبارة عن النور مع هیبة ووقار، وهو المساوق المجامع للجمال والجلال[47]؛ از این احادیث و احادیث دیگر که در بابهای مختلف آمده معلوم میشود که عالم حروف عالمی است در برابر [و به ازای] عالمهای دیگر و ترتیب حروف نیز مطابق ترتیب عوالم است؛ چنان که گویی الف دلالت بر واجب الوجود میکند و باء بر مخلوق اول که عبارت است از عقل اول و نور اول که همان نور پیامبر ما، صلی الله علیه وآله وسلم، باشد. به همین سبب است که از آن به بهاء خداوند تعبیر کردهاند، زیرا بهاء به معنی حسن و جمال است. و مخلوق اول ظهور جمال حق است. تدقیق و تعمیق بیشتر در معنی بهاء آن است که بگوییم بهاء عبارت از نور همراه با هیبت و وقار است، که در این صورت بهاء معادل جمال و جلال میشود».
من میگویم: صفات متقابل به سبب گرد آمدنشان در عین وجود، به نحو بساطت و تنزه از کثرت، همگی در هم داخلاند، لذا در هر صفت جمالی جلالی و در هر جلالی جمالی نهفته است، منتهی بعضی صفات در ظاهر جمالاند و در باطن جلال و بعض دیگر برعکس. از این رو، هر صفتی که جمال در آن ظاهر باشد صفت جمال و هر صفتی که جلال در آن ظاهر باشد صفت جلال شمرده میشود. بهاء نیز نوری همراه با هیبت و وقار و در بر دارنده جمال و جلال است، اما چون هیبت در بهاء در مرتبه باطن است و نور در مرتبه ظهور، بهاء از جمله صفات جمال محسوب میشود که جلال در آن باطنی است. نیز، چون جمال
عبارت از چیزی است که متعلق به لطف باشد، بدون اعتبار ظهور و عدم ظهور در آن، لذا بهاء به وسیله جمال احاطه شده و در آن محاط است.
آنچه گفتیم در مرتبه فعل و تجلی عینی نیز صادق است. پس، بهاء ظهور جمال حق است که جلال در آن نهان است، عقل ظهور جمال حق است، شیطان ظهور جلال حق تعالی، و بهشت و مقاماتش ظهور جمال و بطون جلال است. جهنم و درکاتش نیز عکس آناند.
حال، اگر اشکال کنی که در برخی از احادیث ائمه اطهار، صلوات الله علیهم، آمده که «بالباء ظهر الوجود وبالنقطة تحت الباء تمیّز العابد عن المعبود[48]؛ وجود به سبب باء ظاهر شد و به وسیله نقطه زیر باء عابد از معبود متمایز شد». و ظهور وجود به واسطه مشیت همان حقی است که خلقت به واسطه آن صورت گرفته است. در بعض احادیث آمده: «خلق الله الأشیاء بالمشیئة وخلق المشیئة بنفسها[49]؛ خداوند اشیاء را به واسطه مشیت و مشیت را به خود مشیت آفرید»، پس قرار دادن بای بهاء به معنای عالم عقل دیگر چه وجهی دارد؟ میگویم: این مطلب هم از یک منظر صحیح است، زیرا عقل نیز از جهتی مقام مشیت است؛ چون عقل ظهور مشیت و مقام اجمال همه عوالم است، چنانچه در محل خود اثبات شده که شیئیت شیء به شکل تمام و کمال آن شیء است.
پی نوشت
1. بقره / 31.
2. شرح دیوان منسوب به امیرالمومنین، قاضی میر حسین میبدی، ص 269.
3. اشاره است به آیه 98 از سوره نحل: «فإذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشیطان الرجیم».
4. ناس / 1.
5. کمالالدین عبدالرزاق کاشانی ( ـ حدود 736 ﻫ ) از عرفای بزرگ قرن 6 و7 هجری است. او از شاگردان نورالدین عبدالصمد اصفهانی بود و در مباحث عرفانی از جمله وحدت وجود به محیالدین عربی گرایش داشت. از آثار او میتوان شرح فصوص الحکم، شرح منازل السائرین، اصطلاحات الصوفیه، و تأویل القرآن الکریم یا تأویلات القرآن را نام برد.
6. ص / 75.
7. رک: تفسیر قرآن کریم؛ ابن عربی، ج1، ص873.
8.بقره / 257.
9. فاطر / 15.
10. نجم / 23.
11. شیخ عارف کامل ما، ادام الله ایام افاضاته، در جواب سؤالم درباره مورد درخواست در اسئلک پاسخ دادند: مورد درخواست رسیدن به مقام این اسماء است. پس درخواست معصوم، علیه السلام، در «اللهم انی اسئلک من بهائک بابهاه» مقام ابهائیت است و طلب متجلی شدن به تمامترین تجلی از بین تجلیات بهائیت. خواسته او نیز به وسیله تجلی اتمّ برآورده میشود و تمام تجلیات بهائیت را فانی در ذات پروردگار میبیند و هنگام رسیدن به این مقام و رجوع از کثرت به وحدت تفاوت بین تجلیات را نفی میکند و با زبان قال میگوید: «وکل بهائک بهیّ». او در زمان نیل به این مقام میخواهد که در آن مقام جای گیرد و مستقر شود. پس، به واسطه تمامی اسماء الهی درخواست میکند که او را در این مقام مستقر نماید و لذا میگوید: «اللهم انی اسئلک ببهائک کله». پس، درخواست در مقام اول غیر از قسم به اسماء و صفات است. در مقام دوم، داعی خداوند را قسم میدهد که او را مستقر نماید: ولیس وراء عبادان قریة، تا این که این اسماء و صفات وسیله آن باشد.
12. سید حیدر عاملی این عبارت را به حضرت رسول منسوب میداند. رک: اسرار الشریعه؛ ص 77.
13. بحارالانوار؛ ج67، ص 242، کتاب ایمان و کفر (با اندکی اختلاف).
14. کافی؛ ج2، ص 15.
15. بدان که خواندن پروردگار به این اسماء و صفات رنگ حقیقت به خود نمیگیرد، مگر هنگامی که خداوند متعال به این نامها و صفات بر بنده خود تجلی کند. بعد از تجلی خداوند به این اسماء بر سالک، او به وسیله آن اسم از خداوند متعال درخواست رسیدن به مقام آن اسم و جبران کمبودش را میکند. و این مطلب ممکن نیست مگر برای اولیاء و انبیاء، علیهم السلام والصلوة. پس، بر دعاکننده لازم است زبانش را نازل منزله زبان انبیاء و اولیاء (کسانی که خود کاملاند و دیگران را نیز کامل میکنند) قرار دهد و خداوند را از جانب آنان بخواند. قطعاً، دعا کردن به بعض فقرات ادعیه برای ما جایز نیست، مانند بعض فقرات این دعا و بعضی فقرات دعای کمیل. به همین جهت، دعاکننده باید از جانب امیرمؤمنان(ع) این دعا را بخواند و از زبان ایشان به دعا مشغول شود.
16. انعام / 76 ـ 79.
17. مثنوی معنوی؛ دفتر سوم، ص222.
. احزاب / 72. بعضی گفتهاند به سبب ظلومیت و عدم مقام برای نفس ناطقه دیگر ماهیتی برای نفس ناطقه باقی نمیماند، زیرا مقام حدّ است و اگر چیزی مقامی نداشته باشد، حدّی هم ندارد و در نتیجه، ماهیتی هم نخواهد داشت: «یا اهل یثرب لا مقام لکم» (احزاب / 13). ولی هر یک از دیگر مراتب وجود مقامی مشخص دارند. فرشتگان میگویند: «ما منّا الّا له مقام معلوم» (صافات / 164) و «منهم رکع لایسجدون ومنهم سجد لایرکعون»؛ برخی از فرشتگان دائم در رکوعاند و به سجده نمیروند و برخی دیگر دائم در سجدهاند و رکوع نمیکنند. تنها چیزی که مقام ثابتی ندارد و مظهر «کلّ یوم هو فی شأن» (الرحمان / 29) است انسان است.
18. مراد در قوس صعود است و برای او مقام دیگری نیز هست؛ یعنی مقام جمع بین وحدت و کثرت و بقاء بعد از فناء در حق.
19. مراد از «ن» بنا بر سخن استاد عارف ما ملائکه مهیمنهاند که در ذات الهی مستغرق شدهاند و به واسطه مشاهده جلال و تجلیات الهی شیفته و سرگشتهاند. به همین خاطر، شکل نوشتاری ن نزدیکتر از سایر حروف به دایره کامل است و دو لبه آن به سمت آسمان است و مثل این است که در اطراف نقطه مرکزی حیران است.
20. قلم / 1.
21. غافر / 16.
22. نجم / 8.
23. اشاره است به قول نبی مکرم اسلام: «آدم ومن دونه تحت لوائی یوم القیامة». رک: مناقب آل ابیطالب؛ ج3، ص263.
24. اسرار الشریعة و اطوار الطریقة و الانوار الحقیقة؛ ص 46 و 92 ؛ ینابیع المودة؛ ج 1، ص 9.
25. ینابیع المودة؛ ج1، ص 9.
26. بحارالانوار؛ ج99، ص104
27. اصول کافی؛ ج 1، ص 441 ؛ بحار الانوار؛ ج5، ص234 و 259.
28. رک: اصول کافی؛ ج1، ص441؛ بحار الانوار؛ ج5، ص234 و 259 و261، کتاب العدل والمعاد، باب الطینة والمیثاق، ح7 و 66 و 67.
.29 بقره / 115.
30. حدید / 4.
31. واقعه / 85.
32. ق / 16.
33. اسفار اربعه؛ ج1، ص340 ـ 342، سفر اول.
34. با این حال، دنیا محل رویش درخت انسانیت و کشتزار بذر حقایق وجودیه و محل آشکار شدن نورهای پاک است که اگر چنین نبود، بالا رفتن از پلههای کمال نیز برای موجودی حاصل نمیشد و احدی به فنای در حق نمیرسید. پس، دنیا با همه پستیاش اصل و ریشه تمام حقایق و کلید درهای رحمت است. این مطلب را بدان و آن را مقیاسی برای فهم دیگر مراتب وجود که برترند قرار ده و به آنچه از صاحبان حکمت به ما رسیده (که وجود خیر و نیکی است) ایمان بیاور.
35. روم / 32؛ مؤمنون / 53.
36. علم الیقین؛ ج2، ص 901.
37. میر محمد باقر بن میر شمسالدین حسینی مشهور به میرداماد از فلاسفه بزرگ قرن 10 و 11 هجری است. او در علوم عقلی و نقلی و نیز در علوم غریبه ید طولایی داشت. به فارسی و عربی شعر میگفت و اشراق تخلص میکرد. از آثار او میتوان: القبسات، الافق المبین فی الحکمة الالهیة، الرواشح السماویة فی شرح احادیث الامامیة که شرحی بر کتاب کافی است را نام برد. ملاصدرای شیرازی از شاگردان اوست.
38. تقدیسات، نسخه خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی به شماره 1806.
39. اسراء / 84.
40. فرقان / 45.
41. قصص / 88.
42. این روایت با عبارات مختلف نقل شده است. رک: علم الیقین؛ ج1، ص54 ؛ بحارالانوار؛ ج 55، ص77؛ الجامع الصحیح؛ ج 5، ص377.
43. منظور مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی است. ایشان از فقها و علمای اخلاق بزرگ حوزه بودند که به سال 1343 هجری در گذشتند و مقبرهشان در قبرستان شیخان شهر قم واقع است. از شاگردان ملا حسینقلی همدانی و آقا رضا همدانی هستند. از آثار ایشان: اسرار الصلاة، المراقبات، رسالة لقاء الله و... است.
44. اصول کافی؛ ج1، ص114؛ کتاب توحید، باب معانی الاسماء واشتقاقها، ح1؛ التوحید؛ باب معانی بسم الله الرحمن الرحیم، ح2 ؛ معانی الاخبار؛ ص3، باب معانی بسم الله الرحمن الرحیم، ح1.
45. البرهان فی التفسیر القرآن؛ ج1، ص43 و 44، تفسیر فاتحة الکتاب، ح1.
46. اسرار الصلاة؛ ص214.