0

شرح مناجات شعبانیه (قسمت هجدهم)

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

شرح مناجات شعبانیه (قسمت هجدهم)
سه شنبه 24 فروردین 1400  8:02 AM

قسمت هجدهم

اِلهی اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهولٍ وَ مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ اَقْبَلْتَ عَلَیهِ غَیْرُ مَمْلوکٍ. معبود من! آنکه تو را بشناسد، ناشناخته نخواهد ماند و هر کس به تو پناه آورد، به یقین خوار و بی مقدار نخواهد گشت و هر که را تو به وی رو نمایی، به آقایی رسید.

نکاتی از این فراز

1- آنکه او را شناخت، در واقع گمنام نمی باشد؛

2- پناهنده به او هرگز خوار نخواهد گشت؛

3- آنکه را خدا توجه کند، آقایی خواهد نمود.

«اِلهی اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهولٍ».

شناخت پروردگار؛ رهایی از گمنامی

فراز فوق از مناجات، از دو منظر قابل بحث می باشد: نخست، اهمیت شناخت خداوند و دیگری، رهایی از گمنامی که یکی از آثار شناخت است. درباره معرفت خداوند باید گفت: شناخت حق تعالی چنان اهمیت دارد که درحدیثی قدسی، هدف از خلقت، شناخته شدن خداوند، ذکر شده است: «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفیّاً فَاَحْبَبْتَ اَنْ اَعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَیْ اُعْرَفَ؛ گنجی پنهان بودم، پس دوست داشتم شناخته شوم، پس آفرینش نمودم تا مرا بشناسند». (132)

گنج مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد      

خاک را سلطان اطلس پوش کرد

مولانا

و همچنین در تفسیر آیه شریفه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛ جن و انس رانیافریدم مگر برای عبادت خود». (ذاریات: 53) از ابن عباس نقل است که کلمه«لیعبدون» را به «لیعرفون» تفسیر می کرد؛ یعنی: جن و انس را نیافریدم، مگر آنکه مرا بشناسند. (133)در روایتی نیز از امام صادق علیه السلام چنین نقل است که: اَیُّها النّاسُ اِنَّ اللّه عَزَّوَجَل ما خَلَقَ الْعِبادَ اِلا لِیَعْرِفُوهُ فَاِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَاِذا عَبَدُوهُ اِسْتَغْنَوْا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبادَةِ مَنْ سِواهُ. (134)ای مردم! به درستی که خدای عزوجل، خلق نکرد بندگان را مگر آنکه او رابشناسند، پس هر گاه او را شناختند، عبادتش می کنند و آن گاه که عارفانه عبادتش نمودند، از (پرستیدن) دیگران بی نیاز خواهند شد.

البته آدمی نیز با اندکی تأمل، اهمیت شناخت خداوند را اذعان خواهد کرد، چرا که چگونه ممکن است مقام باشکوه عشق به خداوند و محبت به حضرتش وشوق به دیدارش و دلدادگی به جمال بی مثال بدون شناخت نسبت به اسماءحسنای او و صفات علیای حضرتش حاصل گردد و اصولاً آن کس که عارفانه او رامی پرستد کجا و آنکه بدون شناخت او را عبادت می کند کجا؟ و به تعبیر شیرین مولانا:

خدا دان با خدا خوان فرق دارد       

که انسان تا به حیوان فرق دارد

سالار شهیدان، حسین بن علی علیه السلام نیز در دعای دلنشین عرفه، آنجا که از جام طهور معرفت می نوشد، از حلاوت معرفت و ابزاری که موجب معرفت نسبت به مقام پروردگار می شود، این گونه یاد می کند: اِلهی عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الآثارِ وَ تَنَقُلاتِ الْاَطْوارِ اَنَّ مُرادَکَ مِنّی اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَیَّ فیکُلِّ شَیْ ءٍ حَتّی لا اَجْهَلَکَ فی شَی ءٍ. . . اَنْتَ الَّذی لا اِلهَ غَیرُکَ تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَی ءٍفَما جَهِلَکَ شَی ءٌ وَ اَنْتَ الَّذی تَعَرَّفْتَ اِلَیَّ فی کُلِّ شَی ءٌ فَرَاَیْتُکَ ظاهِراً فی کُلِّشَی ءٍ وَ اَنْتَ الظّاهِرُ لِکُلِّ شَی ءٍ. معبود من! از گوناگونی آثار و از تحولات جهان هستی، دانستم که غرض تو ازآفرینشم آن است که تو خود را در هر چیز به من شناسایی کنی تا در هیچ چیزنسبت به مقام تو جاهل نباشم. . . تویی آن خدایی که معبودی جز تو نیست، خود را در هر چیز، معروف و مشهور ساختی، تا آنجا که موجودی، ازمعرفتت جاهل نمی باشد و تویی آنکه در هر چیزی، خودت را به من شناساندی، پس من در هر چیز، آشکارا تو را دیدم و تویی که در هر چیز، پیدایی.

حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد     

این همه نقش در آیینه اوهام افتاد

این همه عکس می و نقش نگارین که نمود 

یک فروغ رخ ساقی ست که در جام افتاد

غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید

کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد

حافظ

حاصل سخن آنکه، معرفت و شناخت نسبت به مقام پروردگار جهان، ازجمله آمال و آرزوهای اولیا الهی و عرفای ربانی بوده است و در واقع، منشأ وریشه بسیاری از فضایل و مقامات عالیه، همین عرفان کافی و شناخت وافی به خداوند بزرگ می باشد.

جان شرع و (جان) تقوی عارفست 

معرفت محصول زهد سالِف(135) است

زهد اندر کاشتن کوشیدنست

معرفت آن کشت را روییدنست

مولانا

قسمت دوم از فراز مذکور که در واقع به یکی از نتایج شناخت اشاره کرده است این بود که آنکه او را شناخت، مجهول و ناشناخته و گمنام نخواهد ماند. در توضیح این سخن باید گفت که شهرت حقیقی و نشاط آور آن است که آدمی نزد خدایش صاحب نام و عنوان باشد و گمنامی واقعی و درد آور آن است که انسان، نزد پروردگارش گمنام و بی نام و نشان و اعتبار باشد. مولانا، این امر رابه زیبایی عنوان کرده است که:

چه کنم نام و نشان را چو ز تو گم نشود کس           

چه کنم سیم و دِرَم را چو در این گنج فتادم

بنابراین آن گونه که در فراز مذکور از مناجات بدان اشاره شد، آنکه توفیق معرفت خدایش، نصیبش شده است، از اشتهار حقیقی بهره مند است. اساساًشهرت و عظمت واقعی نزد خداوند و اهل بیت علیهم السلام آن است که از آدمی درآسمان ها به عظمت یاد کنند و آدمی نزد اهل آسمان ها مشهور باشد. در حدیثی ازنبی اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که: کُونُوا یَنابیعَ الْحِکْمَةِ، مَصابیحَ الْهُدی، اَحْلاسَ الْبُیُوتِ، تُعْرَفُونَ فی اَهْلِ السَّماء وَتُخْفَونَ فی اَهْلِ الْاَرضَ. (136)همانند چشمه های جوشان حکمت و چراغ های هدایت، و بی نام چون گلیم افتاده در خانه ها باشید؛ در نزد اهل آسمان ها معروف و مشهور باشید و در نزداهل زمین پنهان و گمنام.

اَلا یا اَیُّها السّاقی ز می پرساز جامم را       

که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را

از آن می ریز در جامم که جانم را فنا سازد   

برون سازد ز هستی هسته نیرنگ و دامم را

از آن می ده که جانم را ز قید خود رها سازد

به خود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را

امام خمینی رحمه الله

از امام صادق علیه السلام نقل است که: «مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلّهِ دُعِیَ فی مَلَکُوتِ السَّمواتَ عَظیماً؛ آنکه برای خدا علم آموزد و بدان عمل نماید و دیگران را نیز تعلیم دهد، در مقام های بلند آسمان، عظیمش خوانند». (137)باید دانست که شهرت دنیوی، حقیقی نمی باشد، زیرا چنین شهرتی، هم دائماًدر معرض زوال و نابودی است و هم، چنانچه تا پایان عمر ادامه یابد باید گفت بسیاری از این عنوان ها و شهرت ها، تنها اندکی بعد از وفات آدمی، به بادفراموشی رفته و به بوته نسیان گذاشته می شود. به گفته حکیم خیام نیشابوری:

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود        

نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبود هیچ خِلل   

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

گمنامی دنیوی، هرگز ضعفی برای آدمی محسوب نمی گردد و اساساً آدمیان باصرف نظر از مقام علمی و معنویشان در شهرت و یا گمنامی ازیک مشیت پنهان آسمانی که بر اساس حکمت های ربانی بنا نهاده شده است، پیروی می کنند و چاره ای جز تمکین در برابر «حکم ربانی» ندارند و این حکم ازلی است که به تعبیر خواجه شیراز، در میان دو شی ء گران بها یکی را «پرده نشین» و دیگری را «شاهد بازاری» خواسته است، وانسانی را معروف و مشهور و دیگری را گمنام و بی نام اراده نموده است:

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد

حافظ

حاصل سخن آنکه، کسی که به دنبال شهرت واقعی و حقیقی است که برازندهاو بوده و ابدی و زوال ناپذیر نیز می باشد، باید راه شناخت حق تعالی را بپیماید که از مهم ترین اسباب نام آوری و عنوان می باشد.

برخیز تا طریق تکلف رها کنیم        

دکان معرفت به دو جو پر بها کنیم

سعدی

«. . . وَ مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرَ مَخْذُولٍ».

پناه آوردن به خدا و رهایی از خذلان و خواری

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم    

از بَد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم

با چنین گنج که شد خازِن(138) او روح امین

به گدایی به در خانه شاه آمده ایم

لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست

که در این بحر کرم، غرق گناه آمده ایم

آبرو می رود ای ابر خطاپوش ببار

که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم

حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما

ز پی قافله با آتش آه آمده ایم

حافظ

اگر آدمی در میان طوفان گرفتاری ها و غم ها و غصه ها و در واماندگی و فروافتادگی حاصل از فشار بی امان شهوات و هواهای نفسانی و در آرزوی رهایی ازهمه ناکامی ها و عقده ها، با تمام وجود خویش  همانند طفلی که در مواقع احساس خطر با همه وجودش به آغوش پر مهر مادر پناه می برد  به پروردگارپناهنده شود و از او پناه خواهد، بی تردید، درِ رحمت و آرامش و آسایش و درِرهایی از گرفتاری ها را به سوی خویش گشوده خواهد دید و خود را از تمام آشفتگی ها و بحران ها رها شده خواهد یافت.

در درگه ما دوستی یکدله کن        

هر چیز که غیر ماست آن را یَله(139) کن

یک صبح به اخلاص بیا بر در ما

گر کار تو بر نیامد آنگه گله کن

ابو سعید ابوالخیر

یکی از صحابه امیرالمؤمنین علی علیه السلام به نام نوف می گوید: آن حضرت را دیدم که از مردم کناره گرفته و به شتاب به سمت صحرا می رود. گفتم: مولای من! قصدکجا دارید؟ فرمود: ای نوف، مرا رها کن، خواسته ها و نیازمندی هایم مرا به سوی محبوبم کشانده است. گفتم: مولایم آرزوهای شما چیست؟ فرمود: خداوندی که مورد امید و آرزوی من است می داند، دیگر نیازی به آشکار نمودن برای غیر نیست. پس گفتم: یا امیرالمؤمنین! من بر خود می ترسم از حرص ورزی به دنیا وچشم طمع دوختن به زرق و برق های دنیا، و اینکه از تحصیل سعادت جاوید، بازبمانم. حضرت فرمود: چرا به حفظ کننده ترسناکان و پناه عارفان، پناهنده نمی شوی. به خداوند بلند مرتبه و بزرگ، پناه بر و به او رو آور با عزمی محکم وقصدی جدی که به آرزویت به فضل نیکوی او خواهی رسید. (140)

حاصل سخن آنکه، کسی که به پروردگارش پناه می برد، هرگز گرفتار خذلان و درماندگی و ذلت نخواهد گشت، چون او، خدای عزیز و سرچشمه عزت می باشد؛ همان طور که در قرآنش فرمود: «مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا؛ آنکه به دنبال عزت است، بداند که تمامی عزت ها نزد خداوند است». (فاطر: 10)و هر که از سرزمین جانش، نقبی به سوی سرچشمه جوشان عزت الهی  باپناه آوردن به او  ایجاد نماید، از آن سرچشمه عزت، جز عزت و بزرگواری به سرزمین جانش سرازیر نخواهد شد.

هر که خود را به رهت خوار افکند    

کنگره عزت خود ساخت بلند

عزتی کان نه ز تو خواری ماست    

خواریی کز تو سبکباری ماست

جامی

سخن را با فرازی از دعای صباح امیرالمؤمنین علی علیه السلام به پایان می بریم: اِلهی اَنْ خَذَلَنی نَصْرُکَ عِندَ مُحارَبَةِ النَّفْسِ وَ الشَّیطانِ فَقَد وَکَلَنی خِذْلانُکَ اَلیحَیْثُ النَّصَبِ وَ الْحِرْمانِ. معبود من! اگر هنگام جهاد با نفس و شیطان، یاریم نمی کردی و به خودم وا می گذاشتی، خذلان و خواری تو کارم را به سختی و ناامیدی می کشانید. «مَنْ اَقْبَلَت عَلَیهِ غَیْرُ مَملُوکٍ».

عنایت خدا، سروری بنده

کافی است تنها جذبه ای ناچیز و توجهی اندک، از ناحیه خداوند، بنده اش را دریابد، همان خواهد شد که صاحب گلشن راز، شیخ محمود شبستری اشاره کرده است:

گدایی گردد از یک جذبه شاهی     

به یک لحظه دهد کوهی به کاهی

عراقی، شاعر توانا نیز چنین سروده است:

در این دریا فکن خود را مگر دُرّی به دست آری          

کزین دریای بی پایان گهر بسیار برخیزد

وگر موجیت برباید چه دولت مر تو را زان به   

که عالم پیش حکم تو چو خدمتکار برخیزد

حسن ختام مطالب خود را در این قسمت، روایتی از امام صادق علیه السلام قرارمی دهیم که فرمود: هر بنده ای که به آنچه خدای عزوجل دوست دارد، روی آورد، خداوند نیز به آنچه او دوست دارد روی آورد و هر که در پناه خدا رود، خدایش پناه دهد، و کسی که خدا به او رو آورد و در پناه خویش قرار دهد، اگر آسمان بر زمین افتد، یا بلایی بر اهل زمین نازل شود و همه را فراگیرد او به سبب تقوایش درزمره حزب خدا بوده و از بلا مصون خواهد ماند. آیا این خداوند نیست که می فرماید: مردم با تقوی در جایگاه امنی به سر می برند. (141)

قسمت نوزدهم

اِلهی اِنَّ مَن اِنْتَهَجَ بِکْ لَمُسْتَنیرٌ وَ اِنَّ مَنْ اِعْتَصَمَ بِکَ لَمُسْتَجیرٌ وَ قَدْ لُذتُ بِکَ یا اِلهی فَلا تُخَیِّبْ ظَنّی مِنْ رَحْمَتِکَ وَ لا تَحْجُبْنی عَن رَأفَتِک، اِلهی اَقِمنی فی اَهلِ وِلایَتِکَ مُقامَ مَن رَجَا الزَّیادَةَ مِنْ مَحَبَّتِکَ. معبود من! هر که به  بارگاه  تو راه یافت، روشن و نورانی شد، و هر که به توپناه آورد پناه یافت و من به درگاه تو، پناه آوردم، پس ای خدا، حسن ظن مرابه رحمتت تبدیل به ناامیدی مفرما و از فروغ رأفت خود محجوبم مفرما، معبود من! مرا در میان اولیایت، مقام آن کس را بخش که همواره به امید زیادشدن محبت به توست.

نکاتی از این فراز

1- دریافت نور از خداوند؛

2- حسن ظن و گمان نیک به خداوند؛

3- تمنای ازدیاد محبت.

«اِلهی اِنَّ مَن اِنْتَهَجَ. . . ».

خداوند، سرچشمه نور

خداوند، نور آسمان ها و زمین است، چنانچه در قرآن به زیبایی هر چه تمام تر به آن اشاره شده است: اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍالزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیُّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍیَکادُ زَیْتُها یُضیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَیَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ. (نور: 35)خداوند، نور آسمان ها و زمین است، مَثَل نور خدا همانند چراغدانی است که در آن چراغی پر فروغ باشد، آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حبابی شفاف ودرخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنی افروخته می شودکه از درخت پربرکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی، روغنش آن چنان صاف و خالص است که نزدیک است بدون تماس باآتش، شعله ور شود، نوری است برفراز نوری، و خدا هر کس را بخواهد بهنور خود هدایت می کند، و خدا برای مردم مثل ها می زند، و خداوند به هرچیزی دانا است.

و در کشف الاسرار میبدی در این رابطه چنین آمده است: نور حقیقی، آن باشد که غیر را روشن کند، هر چه غیری را روشن نکند، آنرا نور نگویند. . . پس بدان که معنای اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ این است که اللّه، روشن کننده آسمان ها و زمین ها است و منور ارواح است و تمام انوار ازاوست و قوام همه بدو است. (142)

مهر رخسار تو می تابد ز ذرات جهان           

هر دو عالم پر زنور و دیده نابینا چه سود

اسیری

حال که خداوند، نور آسمان ها و زمین است، هر که بخواهد نوری کسب کند، و بهره ای از نور ببرد، جز خداوند، کسی او را به نوری نخواهد رساند و چنانچه قرآن می فرماید: «آنکه خداوند، برایش نوری قرار ندهد، برای او نوری نخواهدبود»: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ». (نور: 40)

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن     

مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد

حافظ

همچنین در سوره حدید به یکی از راه های برخورداری از نور و نورانیت اشاره کرده و چنین می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُوءْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْلَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ. (حدید: 28)ای کسانی که ایمان آورده اید! تقوای الهی پیشه کنید و به رسولش ایمان آورید تا رحمت فراوانی به شما بخشد و برای شما نوری قرار دهد که با آنراه بروید و گناهان شما را ببخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است. باری، تنها آنکه راه خداوند را می پوید نورانی خواهد شد و از نور، نصیب خواهد برد. آن سعادتمندی که ره به سر چشمه نور برده است، چنان، خود، غرق نور خواهد شد که به گفته حافظ شیرازی، «به صد خورشید، پرتو خواهد داد»:

گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک       

از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو

«فَلا تُخَیِّب ظَنّی مِنْ رَحْمَتِکَ».

گمان نیک را به ناامیدی بدل نکردن

گرچه در مباحث قبل، از حسن ظن به خداوند سخن گفته شد، ولی چون در این فراز نیز به این موضوع اشاره شده است، جملاتی چند، در شرح آن ذکر خواهیم کرد. در ابتدا باید اشاره نمود که به همان قدر که گمان نیک و حسن ظن به پروردگارجهان، برای آدمی راه گشا و نجات دهنده است، به همان میزان، سوء ظن به خداوند وگمان بد به حضرتش، موجب سقوط آدمی در ورطه هلاکت و بدبختی خواهد شد. اساساً قرآن کریم یکی از صفات منافقین و مشرکین را که موجب گرفتار آمدن آنها به عذاب الهی نیز شده است، سوء ظن به خداوندشان دانسته و چنین می فرماید: وَیُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَالْمُنافِقاتِ وَالْمُشْرِکینَ وَالْمُشْرِکاتِ الظّانِّینَ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِ مْدائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا. (فتح: 6)و تا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد می برند، عذاب کند، بر آنها باد، بدِ زمانه، خدا بر ایشان خشم نموده و لعنشان کرده است و جهنم را برای آنها مهیا ساخته است و چه بد سرانجامی است.

با توجه به این آیه، اهمیت حسن ظن و گمان نیک به خداوند آشکار می شود واینکه به همان میزان که سوء ظن و بد بینی نسبت به پروردگار عالم آثار مخرب وویرانگر دارد، به همان نسبت، گمان نیک و خوش بینی در حق خداوند برای آدمی، خیرات و برکات به همراه خواهد داشت. چنانچه در فراز مذکور ازمناجات، حداقل به یکی از آثار مهم حسن ظن به خداوند اشاره شده است و آن درپناه خداوند قرار گرفتن است. همانگونه که به خداوند عرض می کند: «من به تو پناه آوردم و به تو گمان نیکو دارم که پناهم دهی» و این گونه ازخرمن «حسن ظن» خویش، خوشه چینی می کند و در پناه پروردگارش می آرمد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: وَ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُو، لا یَحْسُنُ ظَنُّ عَبْدٍ مُؤمِنٍ بِاللّه اِلاّ کانَ اللّه عِندَ ظَنِّ عَبدِهِ الْمُؤمِنِ، لِاَنَّ اللّه کَریمٌ بِیَدِهِ الْخَیراتُ یَسْتَحْیی اَن یَکُونَ عَبْدَهُ الْمُؤمِنُ قَدْ اَحْسَنَ بِهِالظَّنَّ ثُمَّ یُخْلِفَ ظَنَّهُ وَ رَجاهُ، فَاَحْسِنُوا بِاللّه الظَّنَّ وَ ارْغَبُو اِلَیهِ. (143)سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست، هیچ بنده مؤمنی به خدا گمان نیک نبرد، مگر اینکه خداوند مطابق با گمان او عمل کند، زیرا خداوند، کریم است و همه خوبی ها به دست اوست، و شرم دارد از اینکه بنده مؤمنش به اوگمان نیک برد و اوخلاف گمان وامید بنده رفتار نماید. پس به خدا گمان نیک برده و بدو روی آورید.

حکایت:روزی جبرئیل و میکائیل هر دو مناظره می کردند. جبرئیل گفت: مرا عجب آید که با اینهمه بی حرمتی و جفاکاری خلق، رَبُّ الْعِزَّة، بهشت از بهر چه آفرید؟ میکائیل چون این بشنید، گفت: مرا آن عجب می آید که با آن همه فضل و کرم و رحمت که اللّه را بر بندگان است، دوزخ از بهر چه آفرید؟ از حضرت باری تعالی ندا آمد: از سخن شما، آن رادوست تر دارم که به من گمان نیکوتری برد و رحمتم را بر غضبم برتری دهد. (144)«اِلهی اَقِمْنی فی اَهْلِ وِلایَتِک».

تمنای افزایش محبت از خداوند

فقر ظاهر مبین که حافظ را

سینه گنجینه محبت اوست

حافظ

دلی مملو از محبت حضرت دوست، از جمله خواست های اهل بیت علیهم السلام ازپروردگارشان بوده است. چنانچه به عنوان مثال در مناجات نهم از مناجات های خمسة عشر، آمده است: اَلهی مَنْ ذَا الَّذی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرامَ مِنْکَ بَدَلاً. . . اِلهی فَاجْعَلْنا مِمَّن اِصْطَفَیْتَهُ لِقُرْبِک وَ وِلایَتِک وَ اَخْلَصَتْهُ لِوُدِّکَ وَ مَحَبَّتِکَ. . . یا غایَةَ آمالِ الْمُحِبّینَ اَسْئَلُکَ حُبَّکَ وَ حُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَ حُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنی اِلی قُربِکَ وَ اَنْ تَجعَلَ حُبّی اِیّاکَ قائِداً اِلی رِضْوانِک. معبود من! آن کیست که شیرینی محبتت را چشید و جز تو کسی را خواست. . . معبود من! ما را از آنانی قرار ده که برای مقام قرب و دوستی خود برگزیده ای و او را برای محبت به خودت خالص نموده ای. ای منتهای آرزوی محبین ازتو درخواست می کنم محبت نسبت به تو را و محبت به آنکه تو را دوست دارد و محبت هر عملی که مرا به مقام قربت برساند، و اینکه محبت مرا منجربه وصول به مقام خشنودی خویش سازی. همچنین در دعای ابوحمزه ثمالی، امام سجاد علیه السلام این چنین مناجات می کند: «اَللّهُمَ امْلَأ قَلبی حُبّاً لَکَ وَ خَشیَةً مِنکَ وَ تَصْدیقاً لَکَ وَ اِیماناً بِکَ؛ پروردگارا! قلب مرا ازمحبت خود و همچنین خشیت از تو و تصدیق و ایمان به تو مملو ساز».

محبت خداوند در کلام بزرگان

خداوند به داود علیه السلام وحی فرمود: اَحْبِبْنی وَ حَبِّبْنی اِلی خَلقی. قال: یا رَبِّ، نِعَمْ اَنا اُحِبُّکَ فَکَیْفَ اُحِبُّکَ اِلی خَلْقِک؟ قال: اُذْکُر اَیادِیَّ عِنْدَهُم، فَاِنَّکَ اِذا ذَکَرْتَ لَهُم ذلِکَ اَحَبُّونی. (145)مرا دوست بدار و مرا محبوب بندگانم گردان. داود علیه السلام عرض کرد: پروردگارا!بله تو را دوست دارم ولی چگونه تو را نزد بندگانت محبوب گردانم؟ فرمود: نعمت هایی را که به آن داده ام گوشزدشان کن، که اگر این خوبی ها را یادآورشان شوی، مرا دوست خواهند داشت. از این روایت می توان استنباط کرد که هم محبت ورزی به خداوند، مطلوب حضرتش است و همه اینکه خبر مزبور، یکی از شیوه های ایجاد محبت و یا ازدیاد محبت به خداوند بزرگ را در اختیارمان قرار داده است و آن تأمل کردن وتفکر کردن و یادآوری نعمت های بیکران الهی می باشد.

خدای تعالی به یکی از صدیقان، وحی کرد: مرا بندگانی است که دوستم دارندو من نیز دوستشان دارم، مشتاق منند و من مشتاق آنانم، به یاد منند و من به یاد آنانم. . . کمترین چیزی که به ایشانمی دهم سه چیز است: اول، پرتوی از نور خود را در دل هایشان می افکنم که بدان سبب از من خبردار می شوند چنان که من از آنان خبر دارم. دوم، اگرآسمان ها و زمین ها و هر چه در آنهاست را با آنها بسنجم، ارزش آسمان ها وزمین ها را در برابر ارزش این بندگانم، بسیارناچیز می دانم. سوم، به آنان روی می آورم و آنکه من به او روی آورم، چه کسی می داند که چه چیزها عطایش خواهم نمود. (146)

عزیز الدین نسفی در کتاب الانسان الکامل درباره محبت به خداوند چنین می گوید: بدان که محبت خدای تعالی، مقام بلند است و نهایت مقامات است. و غایت کمال بنده آن است که دوستی خدای تعالی بر دل وی غالب شود و همگی وی را فرو گیرد و لذت و راحت در آخرت بر قدر و درستی خدا خواهدبود. . . . ای درویش! خدای با بنده است، بنده می باید که با خدای باشد، تا به کمال برسد، و تا دوستی خدای، همگی دل بنده را فرو نگیرد، بنده با خدا نتواندبود. و چون بنده با خدا باشد، اگر نماز گزارد به حضور گزارد، و اگر تسبیح گوید، به حضور گوید، و اگر صدقه بدهد، به اخلاص دهد. با خدای بودن هنرهایی بسیار دارد، و بی خدای بودن، عیب های بسیار دارد. (147)

قُشِیری نیز در این باره گفته است: محبت بنده، خدای را، حالتی بود از لطف که در دل خویش یابد و آن حالت در وصف نیاید، و آن حالت، او را بر تعظیم حق تعالی وا دارد و نیز او راوا دارد بر اختیار نمودن رضای او و شادی نمودن بدو، و یافتن انس به ذکردائم او در دل خویش. (148)و در جای دیگر گوید: خدای تعالی، اندر کتابی از کتاب ها که فرو فرستاده است فرمود: بنده من! به حقی که تو بر من داری. تو را دوست دارم، به حقی که من بر تو دارم، مرا دوست بدار. (149)

یک نکته

در قرآن کریم، محبت قلبی به غیر خداوند نفی نشده است، بلکه چنانچه اشاره خواهدشد، ترجیح محبت دیگران، بر محبت خداوند، توبیخ و سرزنش شده است. توضیح آنکه: مهرورزی و محبت نسبت به دوستان، پدر و مادر، زن و فرزند، به سبب جاذبه هایی که در وجودشان نهاده شده است، امری طبیعی و بلکه لازم محسوب می شود، زیرا اساساً اگر موهبت آسمانی محبت، دل آدمیان را فرا نمی گرفت زندگی آنان، از لطف و لذت بهره ای نمی داشت، و در نتیجه از زندگانی سرد و بی روحی برخوردار بودند. علاوه بر این، انسان به طور فطری به کسی که در حقش، احسان نموده است، محبت می ورزد و دوستی او در دلش جای می گیرد، چنانچه رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: جُبِلَتْ الْقُلُوبُ عَلی حُبِّ مَنْ اَحْسَنَ اِلَیْها وَ بُغضِ مَنْ اَساءَ اِلَیها. (150)در سرشت و فطرت آدمیان این گونه نهاده شده است که قلبش را محبت آنکه احسانش نمود فرا می گیرد، و همچنین (بغض) آنکه در حقش بدی نمود دردلش پدید می آید.

بنابراین، همان گونه که ذکر شد، محبت ورزیدن به غیر خداوند امری طبیعی و بلکه مطلوب قلمداد می شود، تنها سخن در این است که حب خداوند در قلب او باید شدیدتر از حب دیگران باشد، نه آنکه در مقام تعارض، محبت دیگران رابر محبت خداوند ترجیح دهد. خداوند در قرآن کریم به این نکته چنین اشاره فرموده است: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّحُبًّا لِلّهِ. (بقره: 165)

برخی از مردم، همتایانی برای خداوند اختیار می کنند و آنها را چنان دوست می دارند که خدا را. اما مؤمنین، خداوند را شدیدتر از دیگران، دوست می دارند. و نیز در نهمین مناجات از مناجات های خمسة عشر می خوانیم: «وَ اَنْ تَجْعَلَ کَاَحَبَّ اِلَیَّ مِمّا سِواکَ؛ و اینکه خودت را نزد من از همه محبوب تر قرار دهی». بنابر آنچه نقل شد، قلب آدمی، حتی اگر مالامال از محبت خداوند باشد، منافاتی با دوستی غیر خدا نخواهد شد، تنها به آن شرط که محبت حق تعالی درقلبش شدیدتر از محبت دیگران بوده و دوستی احدی را بر دوستی حق تعالیترجیح ندهد.

حکایت

از ابو سعید خرّاز حکایت کنند که گفت: پیغامبر صلی الله علیه و آله را به خواب دیدم و گفتم: یارسول اللّه! معذورم دار که دوستی خدای، مرا مشغول کرده است از دوستی تو. فرمود: ای ابوسعید! هر که خدای را دوست دارد، مرا دوست داشته باشد. (151)و همچنین در روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «لا یُؤْمِنُ الْعَبْدُ حَتّی اَکُونَ اَحَبَّ اِلَیْهِ مِنْ اَهْلِهَ وَ مالِهِ وَ النّاسِ اَجمَعینَ؛ بنده، مؤمن «حقیقی» نمی باشد مگر آنکه خدای را و رسول را ازاهل و مال و جمله خلق، دوست تر داشته باشد». (152)

باری نه تنها لبریز شدن محبت پروردگار در قلب، مطلوب و مقصود اهل بیت علیهم السلام بوده است، بلکه چنانچه در فراز مزبور از مناجات بدان اشاره شد، آن بزرگواران، به هیچ حدی از محبت اکتفا نکرده و از خداوندشان، ازدیاد محبت به حضرتش را مسئلت می نمودند. و اساساً آنکه عاشق پروردگارش می باشد هرگز، از نوشیدن جام محبت بیکران او، و دیدار تجلیات بی پایانش سیر نخواهدگشت:

سیر نیم سیر نی از لب خندان تو   

ای که هزار آفرین بر لب و دندان تو

هیچ کسی سیر شد ای پسر از جان خویش؟!         

جان منی، چون یکیست جان من و جان تو

تشنه و مستسقیم، مرگ و حیاتم ز آب       

دور بگردان که من بنده دوران تو

مولانا

گویند رابعه(153) مناجات همی کرد و گفت: «الهی دلی که تو را دوست دارد، به آتش بسوزی؟» هاتفی گفت: «ما چنین نکنیم، به ما گمان بد مبر». (154)

قسمت بیستم

اِلهی وَ اَلْهِمْنی وَلَهاً بِذِکْرِکَ اِلی ذِکْرِکَ وَ هِمَّتی فی رَوْحِ نَجاحِ اَسْمائِکَ وَ مَحَلِّ قُدْسِکَ. معبود من! شیدایی و شیفتگی به ذکرت را الهام فرما! و همتم را در قرار گرفتن در مسیر اسم هایت و قرار گرفتن در جایگاه قدست قرار ده.

نکاتی از این فراز

1- ذکر خداوند تا مرز شیدایی؛

2- در خواست همتی عالی از خداوند.

«اِلهی وَ اَلْهِمنی وَ لَهاً. . . »

شیدایی حاصل از ذکر خداوند

ذکر چیست؟ از درد درمان بردن است          

بر در دل نقب بر جان برون است

راهرو را سالک ره فکر اوست         

فکرتی کان مستفاد از ذکر اوست

ذکر باید گفت تا ذکر آورد   

صد هزاران معنی بکر آورد

عطار

آنان که از دلهره ها و اضطراب ها در رنجند و در سر سودای قلبی مطمئن وآرام و دلی فارغ از هر گونه دغدغه می پرورند، بدانند که با دستیابی به هیچکدام از نعمت ها و ثروت های مادی و دنیوی، مقصودشان حاصل نخواهدشد. بلکه راهی که قرآن کریم برای راه یابی به این آرزوی دیرینه آدمیان فرا راهشان قرار داده است، چیزی جز یاد و ذکر پروردگار جهان نمی باشد، چنانچه می فرماید: الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللّهِ أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. (رعد: 28)آنان که ایمان آورده اند دل هایشان به یاد خدا آرامش می یابد، آگاه باشید که دل ها تنها به ذکر یاد خدا آرامش می یابد.

دم بخور در آب ذکر و صبر کن         

تا رهی از فکر و وسواس کُهُن

هیچ گنجی بی دد و بی دام نیست

جز به خلوتگاه حق آرام نیست

ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز    

چشم نرگس را از این کرکس بدوز

مولانا

از «ذکر خدا» و ثمرات بی شمار آن در آیات و اخبار و کلمات بزرگان، فراوان سخن گفته شده است که در اینجا تنها به نقل روایتی و سخنی از مولانا و در پایان نیز به حکایتی اکتفا می کنیم: امام صادق علیه السلام می فرماید: هیچ چیز نیست جز آنکه برای آن، حدی و اندازه ای است، مگر ذکر که حدی ندارد تا پایان پذیرد، خدای عزوجل فرایض را واجب کرده است و هرکه آنها را به جای آورد، همان حد و انتهای آنهاست. و ماه رمضان را قرارداده است، پس هر کس که آن را روزه دارد، همان حد آن است. و حج را واجب نموده است و هر که حج نمود، به انتهای آن رسید و آن را به پایان رساند. ولی برای ذکر، خداوند حد و نهایتی قرار نداده است و به اندک آن راضی نشده است. سپس این آیه را تلاوت فرمود: «ای آنان که ایمان آوردیدخدای را بسیار یاد کنید و تسبیحش بگویید، در بامدادان و شامگاهان. (احزاب: 41 و 42)

و ادامه داد: در هر خانه ای که قرآن خوانده شود و ذکر خدای عزوجل شود، برکت آن خانه زیاد گردد و فرشتگان در آن خانه آیند و شیاطین از آن دوری کنند وبرای اهل آسمان بدرخشد، چنانچه ستاره فروزان برای اهل زمین می درخشد، ولی خانه ای که در آن قرآن خوانده نشود و خدا در آن خانه ذکر نشود برکتش کم شود و فرشتگان از آن دوری کنند و شیاطین در آنجا درآیند، و به تحقیق رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آیا شما را آگاه نکنم به بهترین کارهایتان که درجات از همه کارها بالاتر و نزد خداوند از همه اَعمال پاک تر و پاکیزه تراست و برای شما از طلا و نقره بهتر است و از جهاد در راه خدا خوب تر است؟ عرض کردند: بله یا رسول اللّه! فرمودند: آن عمل بسیار ذکر خدا کردن است. (155)

بیا با یاد او می باش دمساز          

بیا خود را برای او بپرداز

گرت حفظ ادب باشد مع اللّه          

شوی از سرّ سرّ خویش آگاه

بر آن می باش تا با او زنی دم       

چه می گویی سخن از بیش و از کم

برون آ یکسر از وسواس و پندار      

که تا بینی حقیقت را پدیدار

حسن حسن زاده آملی

سخنی از مولانا

بی یاد او مباش که یاد او مرغ روح را قوت و پر و بال است. باری، به یادکردن حق، اندک اندک باطن منور شود و تو رااز عالم، انقطاعی حاصل گردد. مثلاً همچنان که مرغی خواهد که به آسمان پرد، اگرچه بر آسمان نرسد، الاّ دم به دم از زمین دور می شود و از مرغان دیگر بالا می گیرد، یامثلا در ظرفی مشکی باشد و سرش تنگ است، دست در وی می کنی، مشک بیرون نمی توانی آوردن، اما با این عمل، دست معطر می شود ومشام، خوش می گردد. پس یاد حق، همچنین است، اگر چه به ذاتش نرسی، اما یادش به  جل جلاله  اثرها کند در تو و فایده های عظیم از ذکر او حاصل شود. (156)

در حالات عالم بزرگ، شیخ عبداللّه شوشتری که از معاصرین مرحوم علامه مجلسی است، نوشته اند او فرزندی داشت که بسیار مورد علاقه اش بود. این فرزند، سخت بیمار شد. پدرش مرحوم شوشتری، هنگامی که برای ادای نمازجمعه به مسجد آمد، پریشان بود، هنگامی که در نماز جمعه در رکعت دوم سوره منافقون راتلاوت کرد و به این آیه رسید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِاللّهِ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، اموال و فرزندان شما نباید شما را از یادخدا غافل کند. » (منافقون: 9)، چندین بار این آیه را تکرار نمود. هنگامی که ازنماز فراغت حاصل نمود، بعضی از دوستان، از علت این تکرار پرسیدند. فرمود: هنگامی که به این آیه رسیدم به یاد فرزندم افتادم و با تکرار آن به مبارزه با نفس خود برخاستم و چنان فرض نمودم که فرزندم مرده و جنازه اش در مقابل من است، و من نباید از یاد خدا غافل شوم، و بعد از استقرار یاد خدا در قلب، از تکرارآیه دست کشیدم. (157)

همچو چهی ست هجر او، چون رسنی ست ذکر او   

در تک چاه یوسفی دست زنان در آن رسن(158)

مولانا

باری، آنچه در عبارت مزبور از مناجات، معصوم علیه السلام توفیق آن را ازپروردگارش مسئلت می نماید، تنها یاد و ذکر خداوند نمی باشد، بلکه آن یاد وذکری را می طلبد که شیدایی و شیفتگی او را سبب شود و این شیدایی به زبانی ساده یعنی آن یادی که آدمی را چنان در لذت غرق نماید که او را از خود بی خود نماید: یعنی خدایا، آن ذکری را عطایم کن که یاد مرا از من بستاند و سینه را مملو از یاد تو گرداند.

چنان پر شد فضای سینه از دوست 

که یاد خویش گم شد از ضمیرم

حافظ

سعدی نیز این حالت شیدایی و آشفتگی یاد دوست را این گونه به رشته نظم کشیده است که:

چنان به یاد تو آشفته ام به بوی تو مست    

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

دگر به روی کَسم، دیده بر نمی باشد         

خلیل من، همه بت های آزری بشکست

نگاه من، به تو و دیگران به خود مشغول      

معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست

سخن آخر

برخی در چگونگی ذکر، به راه افراط و تفریط قدم گذاشتند. توضیح آنکه گروهی به ذکر زبانی و اذکار لفظی اکتفا نموده و تمنا نمودند که آنچه از برکات بی شماری که درباره ذکر نقل شده است، تنها با ادای ذکر زبانی نصیب خود سازند، گرچه قلبشان از معانی این اذکار و از توجه به آن، کاملا غافل بوده باشد. گروهی هم در مقابل، بی اعتنا به آن همه اذکار گوناگونی که به همراه نتایج قابل توجه آنها، در آیات و روایات آمده است، تنها یاد و ذکر قلبی را مد نظر خویش قرار داده و تمام همت خویش را در این امر معطوف ساختند. اما انصاف این است که هر کدام، رتبه و جایگاه خاص خویش را داشته و هر یک ثمره ای مخصوص به خویش را دارا می باشند، گرچه تأثیر ذکر قلبی وخواص آن، بسی فراوان تر وعالی تر از ذکر زبانی است. و اصولاً آن ذکر زبانی، کاملاً به بار می نشیند و نتیجه ای ایده آل به بار می آورد که با یاد قلبی و حضور قلب همراه باشد.

شیخ عباس قمی به نقل از محقق کاشانی در این زمینه چنین می گوید: اگر گفته شود که آیا در ذکر زبانی تنها، به همراه غافل بودن قلب فایده ایوجود دارد یا خیر؟ پس می گوییم: ذکر زبانی نیز خالی از فایده نمی باشد، ازاین جهت که آن نیز نوعی اشتغال به طاعت الهی است. به ابی عثمان مغربی گفته شد که: گاهی از اوقات، زبانم به ذکر خداوند و تلاوت قرآن، مشغول می شود اما قلب من غافل است، چه کنم؟ پس گفت: همین اندازه نیز، نیاز به شکر دارد و خدا را شاکر باش که یکی از اعضا و جوارح تو به امر خیرکه ذکر خدا باشد اشتغال دارد. (159)

خوشا آنان که اللّه یارشان بی        

به حمد و قل هو اللّه کارشان بی

خوشا آنان که دائم در نمازند         

بهشت جاودان بازارشان بی

باباطاهر

«وَ هِمَّتی فی رَوحِ نَجاحِ. . . ».

همت عالی

خداوند، تمامی ابزار لازم برای رسیدن به تکامل و وصول به خواسته ها و آرزوها را، در نهاد آدمی تعبیه نموده است. در واقع آن امدادهای غیبی که همگان آن را در افق های دور دست می جویند، در دسترس آدمی و در وجودخود او قرار دارد. از جمله این ابزارهای وصول به مقصود و از جمله این امدادهای غیبی، «همت ورزیدن» در انجام کاری برای رسیدن به هدف می باشد.

مرغ با پر می پرد تا آشیان پر

مردم همت است ای مردمان

مولانا

باری، اگر حقیقتاً آدمی در رسیدن به خواسته ای، همت ورزد، آن هدف را فتح خواهد نمود:

اهل همت، رخنه در سد سکندر می کنند   

این سبک دستان، کلید فتح را دندانه اند

صائب تبریزی

و باز به قول «صائب تبریزی»، معنای توفیق در انجام کاری، چیزی جز همتمردانه نمی باشد و در این کار، نیازی هم به انتظار بردن خضر نبی نمی باشد.

معنی توفیق غیر از همت مردانه نیست      

انتظار خضر بردن ای دل فرزانه چیست

و اساساً بنا به گفته محی الدین عربی در فصوص الحکم، آدمی به کمک «همت»خویش می تواند به نوعی آفرینش دست یابد. چنانچه گفته است: «اَلْعارِفُ یَخلُقُ بِهِمَّتِهِ ما یَکُونُ لَهُ وُجودٌ مِنْ خارِجِ مَحَلِّ الْهِمَّةِ؛ عارف به سبب همت خود، می تواند در خارج ازمحل همت خویش، آفرینش نماید». (160)غرض آنکه، مرکب چابک و رهوار همت می تواند آدمی را به هر جا که اراده نمود برساند. تنها، سخن در این است که اهل همت، در مسائل مورد اهتمامشان یکسان نمی باشند. گروهی از آنها از همتی ناچیز و بلکه پست برخوردارند و همه اهتمام خویش را به امور فانی و زود گذر دنیوی معطوف ساخته اند و به تعبیرحافظ شیرازی:

چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند          

شاهبازان طریقت به مقام مگسی

عده ای دیگر از آدمیان نیز، همت خویش را اندکی فراتر برده، و شب و روز، در آن همت و اندیشه اند که به بهشت ابدی خداوند بار یابند که البته زهی سعادت. ولی بلند همت تر از این دو گروه نیز وجود دارند، آنها که تمام همتشان راصرف قرب و دیدار پروردگارشان نمودند و از خدایشان تنها او را طلب نمودند.

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی     

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

سعدی

و نیز به تعبیر حافظ شیرازی:

تو و طوبی و ما و قامت یار

فکر هر کس به قدر همت اوست

خلاصه سخن آنکه، در فراز مورد نظر از مناجات، امام علیه السلام به ما می آموزد که ازخداوند، همتی عالی طلب نماییم که همان، شهود اسماء حسنایش و ره یابی به مقام قدسش می باشد. و در سایر دعاها نیز اهل بیت علیهم السلام از پروردگارشان، عالی ترین همت ها را در خواست می نمودند یا اشاره به عالی ترین همت خویش که لقای پروردگارشان باشد می نمودند. از جمله: امام سجاد علیه السلام می فرماید: «اَسْئَلُکَ مِنَ الْهِمَمِ اَعْلاها؛ پروردگارا! از تو عالی ترین همت هارا مسئلت می نمایم». (161)و در جای دیگر نیز، آن حضرت، چنین مناجات نموده است: «فَقَد اِنْقَطَعَت اِلَیْکَ هِمَّتی وَ انْصَرَفَت نَحْوَکَ رَغبَتی فَاَنتَ لا غَیرُکَ مُرادی وَ لَکَ لا لِسِواکَ سَهری وَ سُهادی؛ خدایا!همتم به تمامی، متوجه توست و رغبتم به سمت توست. تو مراد منی نه غیر تو و شب زنده داری و بی خوابی کشیدن های من برای توست نه برای غیر تو». (162)

گفت: مغناطیسِ عشّاقِ اَلَست      

همت عالیست کشف هر چه هست

هر که را شد همت عالی پدید       

هر چه جست آن چیز، حالی شد پدید

هر که را یک ذره همت داد دست   

کرد او خورشید را زان ذره پست

عطار

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها