0

بیست جوک و طنز کودکانه برای کودکان

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:بیست جوک و طنز کودکانه برای کودکان
سه شنبه 21 بهمن 1399  11:57 AM

بیست جوک و طنز برای کودکان – سری دوم

 

در قسمت قبل سری اول طنزهای مناسب کودکان را برای شما گرد آوری کرده بودیم که شما می توانید از لینک زیر آنها را مطالعه نمایید

Image result for طنز کودکانه

خسیسی به خانمش گفت: تا من می روم پشت بام و بر می گردم دو تا تخم مرغ درست کن. مرد به پشت بام رفت و بیچاره پایش به چیزی گیر کرد و از بام سقوط کرد. هنگام سقوط وقتی از کنار پنجره آشپزخانه می گذشت فریاد زد: یکی درست کن، یکی درست کن

**********

فیلی در استخر شنا می کرد. مورچه ای سر رسید و گفت: بیا بیرون کارت دارم. فیل از استخر بیرون آمد.
مورچه گفت: دیگر کاری ندارم
فیل با کنجکاوی پرسید: برای چی مرا صدا کردی؟
مورچه گفت: می خواستم ببینم مایوی مرا تو پوشیده ای!؟

**********

معلم تاریخ با عصبانیت از شاگرد پرسید: یزد گرد سوم را چه کسی کشت؟
شاگرد که خیلی ترسبده بود گفت: آقا جان به خدا من نکشتم

**********

روزی مردی به کنار رودخانه رفت تا ماهی بگیرد. وقتی که ماهی را از آب گرفت؛ مرد احمقی به او رسید و گفت : چرا ماهی تو کج است؟
مرد گفت: چون من سیر پیچ آن را گرفتم

**********

دکتر این همه قاشق در معده شما چه می کند؟
بیمار: دفعه پیش که مراجعه کردم خودتان گفتید روزی یک قاشق بخورید!

**********

مهمان از پسر میزبان پرسید : شما کی شام می خورید
پسر میزبان: مادرم گفت هر وقت شما رفتید

**********

فقیری به ثروتمندی می گوید: سلام علیکم، کجا تشریف می برید؟
ثروتمند: قدم می زنم اشتها پیدا کنم؟ شما کجا می روی؟
فقیر: من اشتها دارم قدم می زنم خوراکی پیدا کنم

**********

آقای مدیر : مجید، چرا دیر به مدرسه آمدی؟
مجید: دو نفر سر پولی که گم شده بود دعوا می کردند و من ایستادم به تماشای آنها.
آقای مدیر : دعوای آنها چه ربطی به تو داشت؟
مجید: پول زیر پای من بود

**********

معلم: رضا، چرا دیروز علی را کتک زدی؟
رضا: چون هفته گذشته به من گفته بود اسب آبی!
معلم: پس چرا دیروز او را کتک زدی؟
رضا: چون تا دیروز اسب آبی ندیده بودم!

**********

اولی: آقا چرا شما زودتر از وقتش داروها رو می خوری
دومی: چون می خواهم میکروب ها رو غافلگیر کنم

**********

یه نفر یه تیکه یخ رو گرفته بود روی دستش و خیلی متفکرانه بهش نگاه می کرد. رفیقش ازش می پرسه : چی رو نگاه می کنی؟
میگه ازش آب می چکه ولی معلوم نیست کجاش سوراخه!

**********

شخصی طنابی را بر کمر خود بسته بود. پرسیدند: چرا طناب به کمرت بستی؟
گفت: می خواهم خودم را اعدام کنم.
گفتند: پس باید به گردنت ببندی.
گفت: بسته بودم دیدم خفه می شوم به کمرم بستم

**********

معلم درباره جنگ های صد ساله هر چه می دانی بگو؟
شاگرد: آقا اجازه! فقط مدتش را

**********

به یکی می گن با اتوبوس جمله بساز، می گه: دیروز اتو.، بوس کردم لبم سوخت

**********

یه روی یه نفر پشت بومش رو آسفالت می کنه. قیر زیاد میاره، سرعت گیر می سازه!

**********

معلم: کدام دندان است که آخراز همه توی دهان پیدا می شود؟
شاگرد: آقا اجازه، دندان مصنوعی!

پسری مشغول تعمیر سیم های برق خانه بود که ناگهان برق او را گرفت و خشک کرد!
مادرش با دیدن او در آن حال فریاد زد: پسرم … پسرم رهایش نکنی ها … محکم بگیرش …آخه اون بود که پدرت را کشت

**********

معلم علی، یک ملیونر هستم چگونه عبارتی است
علی: آقا اجازه یک دروغ محض!

**********

معلم: پسر با کلمه فرشاد جمله بساز
پسر: روح غضنفر شاد!

**********

قاضی : راستی موقع سرقت ساعت طلای این آقا، هیچ نترسیدی؟
دزد: چرا جناب قاضی، ترسیدم نکنه ساعتش طلا نباشه.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها