رضا: مامان اجازه می دهی بروم با جواد بازی کنم؟
مادر: نه پسرم جواد بچه خوبی نیست. آدم همیشه باید با دوست بهتر از خودش بازی کنه.
رضا: پس اجازه بدهید جواد بیاید با من بازی کند.
***********
یه آقاهه با کلی بار می ره سوار تاکسی بشه. می پرسه : آقا چقدر می گیری منو تا خونه ام ببری ؟
می گه برای بارهاتون هیچی، اما برای خودتون هفت تومان!
آقاهه می گه: پس تو بارم رو ببر ، من خودم پیاده می آم
***********
پدر: امتحان فردات رو باید 18 بشی
بچه ی تنبل: بیست میشم
پدر: شوخی می کنی؟
بچه: خودتون سر شوخی رو باز کردین!
***********
یه روز یکی میبینه که یه نقطه آبی داره روی دیوار راه میره. می ره جلو می بینه مورچه شلوار لی پوشیده
***********
پدر: هیچ خجالت نکشیدی که هندوانه به این بزرگی را تنهایی خوردی و هیچ به فکر برادرت نبودی؟
پسر: بر عکس، من همه اش به فکر او بودم که مبادا سر برسد!
***********
معلم : می تونی بگی چرا فلامینگو یه پاش رو بالا نگه می داره؟
شاگرد: چون اگه دوتاش رو بالا نگه داره می افته
***********
معلم: احمد می دونی چرا این قدر زنبورها گل می خورن
احمد: چون دروازه بانیشان خوب نیست
***********
معلم به شاگرد گفت: بگو ببینم وقتی که می گوییم من حمام می روم، تو حمام می روی، او حمام می رود، ما حمام می رویم، این چه زمانی است؟
شاگرد: آقا اجازه ، اینکه سوال ندارد، روز جمعه است دیگر!
***********
یه سوسکه می خواست خودکشی کنه، شب کنار دمپایی می خوابه.
***********
اولی: دوستت کو؟
دومی: مرد
اولی: چطوری، او که تا دیروز سالم بود؟
دومی: تریلی رفت رو انگشتش، مرد
اولی: مگه میشه؟
دومی: آخه وقتی تریلی رفت روی انگشتش، انگشتش توی دماغ بود
***********
معلم: پنج تا حیوان درنده نام ببر!
شاگرد: دوتا ببر، سه تا شیر!
***********
به آقاهه میگن: زودباش قطار می ره!
می گه: کجا بره، بلیتش دست منه
***********
به یکی می گن با آجر جمله بساز، میگه دیوونه با آجر که جمله نمی سازن خونه می سازن.
***********
مرغی عکس تخم مرغی را قاب کرده بود و به دیوار زده بود.
دوستش پرسید: این چیه؟ مرغ گفت: این عکس بچگیمه.
***********
فرد احمقی می خواست سوار آسانسورشود، دید که روی آسانسور نوشته شده: ظرفیت 12 نفر. با خود می گوید: عجب بدبختیه ها! حالا 11 نفر دیگه از کجا بیاوریم؟!
***********
معلم: پسرم به بچه گاو چی میگن؟
شاگرد: آقا اجازه! چیزی نمی گن . می زارن بزرگ بشه بهش می گن گاو.
***********
شاگردی که در امتحان نمره 2 گرفته بود از معلم پرسید: آقا صفر ارزش دارد؟
معلم گفت: نه
شاگرد گفت: پس لطفا یک صفر بی ارزش جلوی این 2 بگذارید
***********
معلم : می توانی با صادق جمله بسازی؟
شاگرد: بله، من و علی و رضا رفتیم به پارک.
معلم : پس صادق کو؟
شاگرد: آخه هر چی التماسش کردیم نیامد
***********
یکی می ره سمعک بخره فروشنده می گه: همه جور سمعک داریم، از هزار تومانی تا یک میلیون تومانی
خریدار: هزار تومانی اش چطوری کار می کنه؟
فروشنده: این اصلا کار نمی کنه فقط مردم با دیدنش بلندتر حرف می زنند
***********
معلم: ناصر می دانی معنی “لا” در فارسی چه می شود؟
ناصر: نه آقا!
معلم : آفرین