زنان خانه دار؛ مهجورانِ صبورِ همیشه
جمعه 19 دی 1399 2:38 PM
وبسایت آسو: پس از گذشت بیش از پنجاه سال از مبارزات فمینیستی برای آزاد کردن زنان از خانه، چه بر سر پیوند میان زنان، خانه و خانهداری آمد؟ حالا که زنان بهمراتب بیش از دهههای پیشین وارد بازار کار شدهاند، آیا دولتها و جوامع فکری به حال تقسیم وظایف خانگی کردهاند؟ در روزگاری که بهرسمیت شناخته شدن زنان مشروط به فعالیت اقتصادیشان شده است، موقعیت زنان خانهدار چگونه است؟
بیشتر از پنجاه سال از زمانی که فمینیستها، به خانهداریِ اجباری و محدود شدن زنان به محیط خانه اعتراض کردند و تحول فرهنگی بزرگی را رقم زدند، میگذرد. سالها چنین تصور میشد که سودآوری اقتصادی زنان و ورودشان به بازار کار، بلیط آزادیشان از خانههای خاک گرفته است.
از اولین پیامدهای این تغییر، نکوهش خانهداری و زنان خانهدار بود. چرخش وقایع چنان پیش رفت که همان مجموعهی صفاتی که در دههی پنجاه میلادی، در مجلات زنانه و فیلمها تعریف زن ایدئال بود، به ابزاری برای تحقیر و سرزنش زنان بدل شد. زنی که در خانه بماند و به خانواده و امور خانگی رسیدگی کند، در نظر بسیاری، محصول مشخص و ملموسی برای جامعه ندارد. نه تنها مزدی نمیگیرد، که گاهی سربار هم به حساب میآید. اما حقیقت خانهداری زنان همچنان در زندگی روزمره به بقای خود ادامه داد و صرفاً در طی زمان آنقدر کمرنگتر شد که به شکلی نامرئی درآمد. در تقسیم کارهای خانگی؛ کارِ خانه کماکان با اختلاف به دوش زنانِ شاغل، مستقل و یا حتی سرپرست خانوار باقی ماند. بیراه نیست اگر بگوییم خانهداری، راز مگوی زندگیهای امروز شده است؛ همان حقیقت کلافهکنندهای که همه میشناسند، اما کسی بهروی خودش نمیآورد.
فمینیسم و زنان خانهدار
در سال ۱۹۶۳، بتی فریدان، نویسنده و فمینیست آمریکائی، با جمعآوری اطلاعات از همکلاسیهای پانزده سال پیش خود دریافت که زنانِ همدورهاش بهطور ویژهای از زندگیشان بهعنوان زن خانهدار ناراضی هستند. مجموعهی پاسخهای آنها، محرک اثر پیشگام رمز و راز زنانه، از عوامل مهم و تأثیرگذار بر موج دوم فمینیسم شد.
رمز و راز زنانه، زندگی چندین زن خانهدار طبقهی متوسط آمریکایی را بررسی میکرد که به رغم برخورداری از آسایش مادی و ازدواج و فرزند (مصادیقی که بهعنوان آمال و آرزوهای زنان در آن زمان تصویر میشد) از زندگیهایشان رضایت نداشتند. فریدان سعی داشت نشان دهد خانهداری امری ذاتی نیست. چرا که لزوماً هیچ عامل غریزی در نگهداری از خانه وجود ندارد. ایدهی «زنانه» در اینجا کاملاً برساخته از مجموعه رفتارهایی آموخته، تمرین و تحمیلشده است که سالها برای محافظت از ارزشهای مردسالاری حیاتی بودهاند.
فریدان در ادامه، مجلات زنان و سیستم آموزشی زنانه و تبلیغاتی که تصویر زن خانهدار و فرمانبردار را ترویج میداد زیر سؤال برد. او از داستانهایی که عمدتاً توسط مردان نوشته میشد و زنان در آنها همیشه یا خانهدارانی خوشحال بودند، یا زنانی شاغل و خسته، انتقاد میکرد. رمز و راز زنانه، به این نکته اصرار میورزید که آشکار نبودن اهمیت مشکلی مانند مسئلهی خانهداری مختص زنان، بهاین دلیل است که جنسی متفاوت از فقر و مریضی و گرسنگی و سرما دارد.
پیام فریدان روشن بود: در روزگاری که رفاه نسبی دستیافتنی شده «ما دیگر نمیتوانیم نسبت به زنهایی که میگویند ما چیزی بیشتر از همسر و فرزند و خانهمان میخواهیم بیتفاوت باشیم.» زنهایی که برای نقش خود به عنوان زن خانهدار ارزش قائل بودند، پیام فریدان را تهدیدآمیز تلقی کردند؛ این پیام میتوانست ثبات زندگی آنها را برهم بزند و کارشان را بیارزش بداند و به هوششان توهین کند.
ثمرهی این تلاشها، به نیروی کار شدن زنان «در کنار» تداومِ کارِ خانه انجامید. زن به بیرون از خانه آمد، اما وظایف و نقش خانگی و گرد و خاک دیوارهایش، پشت درهای بستهی خانهاش با او ماندند. نه دولتها و نه جوامع، هیچ احساس ضرورتی برای اظهار نظر دربارهی اتفاقی که افتاد و این نتیجهگیری عجیب و بیمعنا نکردند که: چه بهتر سودآوری اقتصادی دوبرابر شود و نظم خانهها هم پابرجا بماند.
چه فرصت درخشانی! اگر جنسی که تا دیروز مورد تبعیض بوده، امروز آزادی و حقوق برابرش را باز میخواهد، باید هم دوبرابر برایش زور بزند. حالا که وظایف پیشین زنان از فرط بیاهمیتی و بیاعتباری «شرمآور» شدهاند، بگذار که برای به رسمیت شناخته شدن (به رغم همهی نابرابریهای ساختاری) شانه به شانه در عرصهی اقتصادی کار کنند، و بیسر و صدا و پنهانی، امور داخل خانه و خانوادهها را هم سامان دهند. آب از آب تکان نخورده است، اوضاع امن و امان مانده و بهنظر میآید هزینههایی از قبیل مرخصی زایمان (که بهخودی خود دستاویزی برای اعمال تبعیضهای بعدی در محیط کار هم هست) و «کمکهای» خانگی و موضعی مردان، به سود کلی ماجرا اضافه کند.
موقعیت کنونی زنان خانهدار
در دههی پنجاه میلادی، از زنها انتظار میرفت که در خانه بمانند و اگر میخواستند کار کنند، انگ بیعاطفگی میخوردند. امروز این جریان برعکس شده است. زنانی که بخواهند خانه بمانند، برچسب تنبلی و بیفایدگی میخورند. وضع فعلی، از حیث تفاوت جهانبینی ها، زنان را بدون درنظر گرفتن عواملی نظیر طبقهی اقتصادی، نیازها و حتی در مواردی بسیار، قومیت به جان هم انداخته است.
در سراسر جهان، بهطور فزاینده، به زنانی که در خانه میمانند به چشم زنهایی بهجامانده از گذشته نگاه میشود که برای جامعه ننگ و بار اقتصادی دارند. اگر همسرانشان ثروتمند باشند، تنبل و سودجو خطاب میشوند؛ اگر مهاجر باشند، بابت عقب نگهداشتن فرزندانشان از یادگیری زبانهای خارجی و بازتولید فرهنگهای بومی سرزنش میشوند.
میتوان نتیجه گرفت که اگر شما زن هستید، تنها در صورت شاغل بودنتان است که باارزش خواهید شد. بهنظر میرسد که از منظر مردانه، زنان بهعنوان یک اقلیت، تنها زمانی به رسمیت شمرده میشوند که به «کارهای بزرگ و باارزش» در تعاریف فعلی مشغول باشند؛ کارهایی قابل محاسبه، که مبنایشان سودآوری اقتصادیست.
آشپزی، تمیز کردن و رسیدگی به خانه، مراقبت مناسب از سالمندان خانواده و برنامهریزی برای جشنها و مناسبتهای دینی و فرهنگی امریست که همواره از زنان انتظار میرفته است. البته وظیفهی نگهداری از سالمندان خانواده و مراقبت از مسائل خانگی، حتی از زنان مجرد مستقل هم انتظار میرود، آن هم با توقع روی خوش همیشگی.
تقسیم وظایف خانگی
بیمزد یا ارزان بودن خانهداری، به بقای ذهنیتی که معتقد است کارِ خانه را هر کسی میتواند انجام دهد، دامن میزند. در سالهای اخیر بسیار تلاش شده است تا کار خانگی ارزشگذاری شود. هرچند موردبندی صدها فعالیتی که در خانه جاری است، هرگز میسّر نشده است. ارزشگذاریهای شخصی و عاطفی در رابطه با فضای رشد فرزندان، مدیریت نسبت نیازها با موقعیت اقتصادی خانواده و جزئیاتی از این قبیل که لیست ناتمامی را شامل میشود، تعیین ارزش فروش خانهداری را غیرممکن کرده است.
از طرفی دیگر، خیلی از کارهایی که بهطور تاریخی وظیفهی زنان بوده، ابعاد وسیعتری از آنچه فوراً به ذهن میرسد را شامل میشود که آموزش و انتقال فرهنگ و زبان تنها بخشی از آن است. اینکه به رسمیت شناختن کار زنان را در همترازی آنها با فعالیتهای متعلق به کلیشههای مردانه ببینیم خود برگرفته از نگاهی مردسالارانه است. اصلاً همین که بسیاری از فعالیتهای زنانه از جایی به بعد ارزش ثبت و بررسی نداشته و در زمرهی فعالیتهای عقلانی نگنجیدهاند، همین انتظار که باید محصولی عینی و قابل محاسبه تحویل دهند، خود از محصولات مردسالاری است.
دوسوم کارهای خانه هنوز توسط زنان انجام میشود و این آمار حتی مراقبت از کودک را نیز شامل نمیشود. ما در جامعهای زندگی میکنیم که بهشدت مشغلهی مالکیت خانه را دارد، اما حاضر نیست اعتراف کند چه کسی قرار است به این خانهها سر و سامان بدهد. کارِ خانه به راز کثیفی بدل شده که هیچیک به روی خودمان نمیآوریم و هیچکس حاضر نیست حرفاش را به میان آورد.
امروز مردها خیلی بیشتر از سال ۱۹۴۹ کارِ خانه میکنند، ولی این وظیفه هنوز هم به مراتب بیشتر بهدوش زنان است. مطالعات سالهای اخیر نشان میدهد که هنوز زنان ۶۰ درصد بیشتر از مردان کارِ خانه میکنند. حالا از هر سه مادر یکی نانآور اصلی خانوادهاش است و همزمان خانهدار اصلی خانواده نیز هست. تنها یک زن از هر ۱۰ زن میتواند ادعا کند همسرش به مقدار تقریباً برابری با او کارِ خانه میکند؛ و تنها ۳ درصد از زنانی که ازدواج کردهاند کمتر از سه ساعت در هفته کار میکنند، در حالی که ۵۰ درصد بالای ۱۳ ساعت از هفتهشان را مشغول کارِ خانه هستند.
بحث اینجا بر سر تقسیم کار است. اینکه اگر شما زنی باشید که با مردی زندگی میکنید، فارغ از اینکه چهکسی درآمدش بیشتر است یا طولانیتر سرِ کار میماند، احتمال اینکه عمدهی کارِ خانه بهدوش شما باشد بهمراتب بیشتر است. بسیارند زنانی که حاضرند از بلندپروازیهای شغلیشان دست بکشند تا برروی فعالیتهای خانگیشان، مانند مراقبت از فرزندان، بهاضافهی خانهداری، متمرکز بمانند. این نابرابری در خانه خبر از نابرابری در کار هم میدهد. محدودیت زنان، سقفی شیشهای و نامرئی بالای سرشان نیست. بلکه زمینیست چسبناک که پاهایشان را سفت گرفته است.
شمار اندکی از پدران و پسران هستند که فرصتهای شغلی وسوسهانگیز را قربانی مراقبت تماموقت از فرزندان یا سالمندان خانوادهشان کنند. در حالی که میتوان این مردها را نمونههای گرانبهایی از یک روند تکاملی اجتماعی در نظر گرفت، زنانی که این مراقبتها بخشی از وظایف روزانهشان است، باید بهطور مداوم، آمادهی تذکراتی باشند که به آنها یادآور میشوند که کارِ خانهشان بیحاصل و غیرمفید بوده و ثمرهاش تلف کردن امکانات فکری و ذهنیشان است.
همزمان با این، اگر مردی کمی بیشتر از آنچه از نمونهی میانگین مردان اجتماعاش انتظار میرود کار خانگی انجام دهد، به او به چشم مردی استثنائی و کمککننده نگاه خواهد شد. خانهای که به خوبی مدیریت شود، هنوز توقعی جنسیتزده است. از همین روست که تمیزی و کنترل خانه، از ارزشهای مردان بهحساب نمیآید. مردی که برای پاکیزگی محیط خانهاش اولویت قائل شود، مردی «پاکیزه» است، اما زنی که چنین نکند، زن «بد»ی است.
برخلاف آنچه تصور میشود، راهی که تا به اینجا آمدهایم زنان را از بند خانه آزاد نکرده است، بلکه تنها ورود آنها به فضای بیرون از خانه را ممکن ساخته است. پس از امکان ورود زنان به بازار کار و رقابت آنها با مردان، ذهنیتی که مردانگی و صفات منسوب به آنان را ایدئال و آرمانی میدانست تقویت شد. نگاهی که هر آن ویژگی را که تاکنون مختص زنان بوده و به دلیل مستثنی شدن از ارزشگذاری اقتصادی بیاهمیت شمرده میشد، ننگین میدانست. در نتیجهی چنین تحقیرها و خوار دانستنهایی بود که بند میان زنان و خانه نامرئی شد و به تصور از میان رفتناش دامن زد. فراگیری کار بیرون از خانهی زنان، پایان خانهداری اجباری نبود.
چنین مسیری ما را به یک دوراهی شکستخورده رسانده است که در آن اگر زنان به کارِ خانه بپردازند، مایهی ننگ اجتماعی شده و بابت بیفایدگی کارشان و تلف کردن تواناییهایشان سرزنش میشوند. از طرف دیگر، اگر بر شغل و زندگی بیرون از خانهشان متمرکز شوند، جایگزینی برای نگهداری از خانه نداشته و محکوم به قربانی کردن فضای خانگی میشوند.
گرچه نقش پررنگ خانه بهعنوان فضای خصوصی در چگونگی روند رشد و سلامت جسم و روان در طی عمر انسان امری انکار نشدنی است، خانه و امور مربوط به آن، همیشه مورد بیاعتنایی بودهاند. حالا که شاید یک دور کامل از زمان فمینیستهای دههی ۷۰ میلادی میگذرد، خانه فضایی شده که زنان پس میخواهند. برای بازشناختن وظایف مضاعف زنان، ابتدا باید بند میان آنها و خانه علنی شود. بعد از متوقف کردن روند تحقیرها و بازتعریف خانه و انتظارات مربوط به آنچه از خانه در ذهن داریم، وقت آن است تا همهی کارهایی که زنان این سالها به صورت نامرئی انجام دادهاند، در عین غیر قابل محاسبه بودن، به رسمیت شناختهشده، جدی گرفته شود و تقسیم کاری که باید سالها پیش اتفاق میافتاد، صورت بپذیرد.