حفظ هویت ایرانی - اسلامی در فرایند جهانی شدن
سه شنبه 16 دی 1399 4:07 PM
چکیده
یکی از مسائل مهمی که در روند جهانی شدن میتوان پیرامون آن بحث نمود، فرهنگ است و جدای از جهانی شدن، فرهنگ، حقیقتی زنده و زاینده است که مدام در حال تطور میباشد و مرگ آن هنگامی رقم خواهد خورد، که بهواسطه تقلید مسخ گردد. از این رو در شرایط کنونی، ما نیز بهعنوان یک کشور اسلامی باید با توجه به فرصتها و تهدیدهای ناشی از روند جهانی شدن خود را برای مواجهه با این پدیده مهیا ساخته و با اتکا به داشتههای فرهنگ غنی ایرانی-اسلامی، علاوه بر حفظ هویت (بهویژه هویت فرهنگی) خویش، با بهرهگیری از ابزار برآمده از فرهنگ جهانی درصدد جهانی کردن آن باشیم. بیگمان ایران جهانی شده نیز درحفظ هویت خویش، بیش از یک ایران منزوی و عقبمانده موفق خواهد بود.
مقدمه:
انسان موجودی است تأثیرپذیر و متغیر که هرگاه در شرایط جدیدی قرار گیرد بلافاصله خود را با آن وفق می دهد. با توجه به شرایط دنیایی که در آن زندگی می کنیم و ویژگی های این جهان، می بیینم که همواره در حال تغییر و تحول است. پس اگر قرار باشد انسان از تمامی این تغییرات تأثیر بپذیرد، هویت واقعی خود را از دست می دهد. در این جا هدف، پرداختن به تمامی ابعاد مقوله جهانی شدن نیست بلکه صرفا تغییرات کلی و تأثیر این پدیده بر فرهنگ، هویت و دین مورد بررسی قرار میگیرد. جهانی شدن یکی از مهمترین مسائلی است که امروزه ذهن بسیاری از اندیشمندان و دانشمندان سیاسی، اقتصادی و سایر علوم را به خود معطوف کرده است. ابعاد مختلفی که این پدیده نوظهور دارد، باعث شده که درک درست و صحیحی از این موضوع، مشکل و دشوار باشد و نتوان تعریف روشنی از آن ارایه داد. تبعاتی که جهانی شدن به همراه دارد، تاثیرات مختلفی است که بر کشورها و جوامع بشری میگذارد. تأثیرات بسیاری در زمینه اقتصادی، سیاسی، فرهنگ و دین و سایر زمینه های دیگری که ممکن است کم و کوچک شمرده شوند لیکن آثار عمیق و قابل توجهی را درپی خواهد داشت. حال سئوالاتی مطرح میشود که این پدیده یعنی جهانی شدن را چه عاملی به وجود میآورد؟ آیا عامل سازنده آن، نظام سرمایهداری است؟ آیا قدرتهای پیشرفته و صاحب نفوذ و تمام کشورها ناگزیر از پیوستن به چنین مجموعهای هستند؟ یا می توانند از آن بگریزند؟ آیا جهانی شدن باعث احیای فرهنگها میشود یا موجب از بین رفتن فرهنگهای بومی، سنتی و ملی؟ آیا این فرهنگها در درون فرهنگهای جهانی به زوال میگرایند؟ آیا هویتها در این پروسه، روبه اضمحلال میروند؟
تعریف جهانی شدن:
زمانی که در جایی از جهانی شدن سخن به میان می آید، منظور این است که نقش عوامل فوق ملی در روند اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی همه کشورها افزایش یافته است. این تحول رابطه انسان و پیرامونش را دستخوش تغییر می کند. جهانی شدن به خروج فرد از حالت درون نگرانه و متکی به یک منطقه خاص، به سمت یک هویت برون نگرانه و فرا سرزمینی کمک می کند. جان تاملینسون این نکته را یادآور می شود که این حرکت تنها در قالب گذار از یک نظم محلی به نظم کلان نمی گنجد و نه تنها فراتر از تأثیرگذاری های ارتباطات، حمل و نقل و تکنولوژی جدید است، بلکه به تحکیم هرچه بیشتر پیوندهای "وابستگی متقابل" میان انسان ها می انجامد. به ویژه توسعه ارتباطات، حمل و نقل و فناوری جدید نه تنها برقراری تماس با فواصل دور را ممکن ساخته، بلکه پدیدآورنده انواع اتحادهای سیاسی-فرهنگی وهمبستگیهای جدید بوده است.
این اتحادها بهدلیل شباهتهای فرهنگی و سیاسی ماورای ملی شکل گرفتهاند و اگر چه فعلاً مراحل ابتدایی را طی میکنند، ولی احتمالاً بعدها انسجام خواهند یافت و در سطوح بالاتری این تحولات به سست شدن رابطه فرهنگ و مکان منجر می شوند و فرهنگهای محلی و بومی وابسته به یک مکان یا جغرافیای خاص را ضعیف میکنند. پدیده اضـمحلال پیـوستگی بین فرهنگ و مکان بهعنوان "سرزمین زدایی[1]" نام برده میشود. (سابقی به نقل از تاملینسون، 1375: 14)
رویکردها و رهیافتهای گوناگونی که کوشیدهاند پدیده «جهانی شدن» را در قالب یک الگوی نظری عامّ و فراگیر، قابل فهم کنند، هنوز در ارایه یک تفسیر و تحلیل منطقی و واقعبینانه توفیقی نیافتهاند. قدمت و پیشینه اندک جهانی شدن در محافل علمی و ارتباط آن با سطوح گوناگون تحلیل، مانند سیاست، اقتصاد و فرهنگ در دشواری تعریف آن مؤثر بودهاند. وسعت تحولات مشتمل در این مفهوم و نیز نرسیدن به تکامل نهایی، از دیگر دلایل عدم تعریف دقیق این پدیده است. در واقع آنچه امروزه جهانی شدن خوانده میشود، خود در وضعیتی دگرگون شونده، متغیر و بسیار متحول قرار دارد که ارایه تعریفی جامعومانع از آن را مشکل میسازد. وجود مفهوم "شدن" گویای سرشت در حال تحول این واژه و از نتایج امتناع یک قضاوت نهایی درباره آن است.
الوین تافلر در توصیف تحولات اخیر جهان مدعی است که جهان به سوی یک تمدن جدید در حرکت است، تمدنی که در آن دولت های ملی، دیگر تنها تصمیم گیرنده درباره سیاست جهانی نیستند. موج سومی در راه است که در نتیجه دولتها بخشی از قدرت حاکمیت خود را از دست خواهند داد. دخالت های فرهنگی و اقتصادی دیگر کشورها موجب برخوردهای شدید، عمیق و همه جانبه، بین تمدن موج سومی (اطلاعات و ارتباطات) با تمدن های موج دوم (صنعتی) و موج اول (کشاورزی) خواهد شد. بهنظر وی این برخوردها تا استقرار کامل تمدن موج سوم ادامه خواهد یافت.(تافلر، 1376: 11-10)
مانوئل کاستلز با تاکید بر عنصر ارتباطات و اطلاعات معتقد است جهانی نو در پایان هزاره دوم شکل گرفته است. این جهان در اواخر دهه 1960 و نیمه دهه 1970 میلادی بر اثر تقارن تاریخی سه فرایند مستقل پدیدار شده است: انقلاب فناوری و اطلاعات، بحرانهای اقتصادی سرمایه داری و دولت سالاری و شکوفایی جنبش های اجتماعی- فرهنگی. به نظر او روند این تحولات منجر به ظهور «جامعه شبکهای» شده است. (کاستلز، 1380: 417)
بهنظر آنتونی گیدنز دنیای امروز دنیائی فرّار است که نه تنها آهنگ تحولات اجتماعی در آن سریعتر از هر جامعه ماقبل نوین است، بلکه میدان عمل و ژرفای تأثیرات آن بر کارکردها و شیوههای رفتاری جوامع پیشین نیز بیسابقه است. بهنظر وی این پویایی خارقالعاده زندگی اجتماعی را میتوان با سه عنصر اصلی پاسخ داد: جدایی زمان و فضا، که به امکان جا انداختن روابط اجتماعی محلی یا موضعی در گسترههای پهناوری از زمان–فضا تا حد ایجاد نظامهای یکپارچه جهانی منجر شده است. ساختارهای تکهبرداری که عبارت است از نشانههای نمادین و نظامهای کارشناسی. این ساختارها کنشمتقابل را از ویژگیهای محلی و موضعی جدا میکند. بازتابندگی نهادین که کاربرد منظم اطلاعات و دانشهای مربوط به شرایط زندگی اجتماعی است، به منزله عنصری ساختاری در سازماندهی و تغییر و تبدیلهای همان اوضاع محسوب می شود. (گیدنز، 1378 : 45- 31)
مارتین آلبر به آغاز یک دوره جدید در تاریخ جهانی معتقد است که در آن نوینیسم به پایان رسیده و عصری جدید آغاز شده است. این دوران جدید «عصر جهانی» است که در آن همه چیز در اندازه های جهانی مطرح می شود. در این مقطع زمانی جدید، به جای دولت ملی و اتباع آن، «انسانیت» مطرح است ؛ انسانیتی که در عرصه جهانی حیاتی جدید یافته و این حیات جدید در قالب مدرنیته قابل فهم و درک نیست. عصر جهانی، از نظر او، دو ویژگی اساسی دارد: نخست این که در این عصر زندگی مردم جهانی شده است و جهانگرایی و جهانیشدن به زندگی اجتماعی مردم معنا میبخشد. دیگر اینکه با توجه به اهمیت فراوان نظریه در عصر جدید و جهان نوین، نظریهها و اندیشهها، فراتاریخی و از استعداد بین فرهنگی برخوردار می شوند.
اریک هابزبام نیز در توضیح روند تحولات اخیر جهان، حرکت به سوی ملی گرایی و فروملی گرایی را پیش بینی می کند. از یک سو، حرکتی به سمت سازمان سیاسی و اقتصادی در سطح یک قاره یا در مقیاس جهانی وجود دارد و در سوی دیگر، حرکتی به سوی سازماندهی هویت و فرهنگ در مقیاس محلی.(شایگان، 1380: 202)
همه این تعاریف از «جهانی شدن» نشان از پدیدهای چالش انگیز دارد که ابعاد مختلف آن قلمرو بسیاری از مفاهیم اجتماعی سنتی، مانند نظم، قدرت، امنیت، دولت، مشروعیت، فرهنگ، حاکمیت و هویت را درنوردیده و زمینه را برای باز تفسیر آنها فراهم ساخته است. بدین ترتیب در جریان جهانی شدن نه با یک وضعیت غایی، بلکه با فرایندی از تغییرات و «شدنها» سر و کار داریم که هنوز به اتمام نرسیده است. دگرگونی و تحول در ذات بشر نهفته است. بشر موجودی است ناکام، که در پی تکامل و تعالی تکاپو میکند. تحول و تغییر، ضامن بقای سیاسی بشر، و چالش و پاسخ دائمی، مشخصه سرگذشت بشری است. تحولات دهههای اخیر نیز چالش تازهای را برای انسان ایجاد کرده و پاسخ تازهای را میطلبد. این دوران، عصر تاریخی تازهای است که با ویژگیها و چالشهای خود، آدمی را به پاسخ گفتن فرا میخواند. بنابراین باید الفبا و ادبیات تغییر را در تفکر، اندیشه و باورها ایجاد کرد، نوع نگریستن به جهان را تغییر داد و حاکم بودن انسان بر سرنوشت و ارادهاش و جایگاه واقعی انسان را باور کرد.
در مجموع، در باب چیستی "جهانی شدن" میتوان گفت مفهوم Globalization نخست دالّ بر تغییری است که طی آن بهجای ساختارها و نظامهای پیشین، پیکره نوینی در حال شکلگیری است که پیام های آن افق و دورنمایی، جهانی پیدا میکند؛ بهتعبیر دیگر در متن جهانی شدن نوعی قدرت متبلور جاری است که افقی جهانی یافته و در ورای مرزهای فروریخته، همصداهای زیادی پیدا کرده است. سپس جهانی شدن ناظر بر تبدیل اصل و مصادیق طبیعت به فراوردههای فرهنگی است. بههمین دلیل بسیاری از نظریهپردازان مدعی اند که تحلیل و توضیح پدیده جهانی شدن با استفاده از مفاهیم راهبردی بهتر است. سرانجام آن که پسوند شدن برای واژه جهانی ناظر بر نوعی تحول و حرکت استعلایی است که بیانگر تکاپوی دائمی بشر برای تکامل خویش است (نصری 1380: 284-282)