پاسخ به:کرامات امام حسین(ع)
چهارشنبه 29 مهر 1388 4:56 AM
از وجود و سخاي آن حضرت روايت شده كه مرد عربي به مدينه آمد و پرسيد كه كريمترين مردم كيست؟ گفتند حسين بن علي عليه السلام، پس به جستجوي آن حضرت شد تا داخل مسجد شد ديد كه آن حضرت در نماز ايستاده پس شعري چند در مدح و سخاوت آن حضرت خواند. چون حضرت از نماز فارغ شد فرمود كه اي قنبر آيا از مال حجاز چيزي به جاي مانده است؟ عرض كرد بلي چهار هزار دينار فرمود حاضر كن كه مردي كه احق است از ما به تصرف در آن حاضر گشته، پس به خانه رفت و رداي خود را كه از برد بود از تن بيرون كرد و آن دنانير را در برد پيچيد و پشت در ايستاد و از شرم روي اعرابي از قلت زر از شكاف در دست خود را بيرون كرد و آن زرها را به اعرابي عطا فرمود و شعري چند در عذرخواهي از اعرابي خواند اعرابي آن زرها را بگرفت و سخت بگريست، حضرت فرمود اي اعرابي گويا كم شمردي عطاي ما را كه ميگريي، عرض كرد بر اين ميگريم كه دست با اين وجود و سخا چگونه در ميان خاك خواهد شد. و مثل اين حكايت را از حضرت اما حسين عليه السلام نيز روايت كردهاند.
مؤلف گويد كه: بسياري از فضائل است كه گاهي از امام حسن عليه السلام روايت ميشود و گاهي از امام حسين عليه السلام و اين ناشي از شباهت آن دو بزرگوار است در نام كه اگر ضبط نشود تصحيف و اشتباه ميشود.
---------------------------
و در بعضي از كتب منقولست از عصام بن المصطلق شامي كه گفت داخل شدم در مدينة معظمه پس چون ديدم حسين بن علي عليه السلام را پس تعجب آورد مرا، روش نيكو و منظر پاكيزة او، پس حسد مرا واداشت كه ظاهر كنم آن بغض و عداوتي را كه در سينه داشتم از پدر او، پس نزديك او شدم و گفتم توئي پسر ابوتراب؟ (مؤلف گويد كه اهل شام از اميرالمؤمنين عليه السلام به ابوتراب تعبير مي كردند و گمان ميكردند كه تنقيص آن جناب ميكنند باين لفظ و حال آنكه هر وقت ابوتراب ميگفتند گويا حلي و حلل به آن حضرت ميپوشانيدند). بالجمله عصام گفت: گفتم به امام حسين (ع) توئي پسر ابوتراب؟ فرمود بلي. قال فَبالَغْتُ في شَتْمِهِ وِ شَتْم آبيِه
يعني هر چه توانستم دشنام و ناسزا به آن حضرت گفتم.
فَنَظَرَ اِلَيَّ نَظْرهَ عاطِفٍ رًؤُفٍ
پس نظري از روي عطوفت و مهرباني بر من كرد و فرمود:
اعوذ باللهِ مِنَ الشَيْطانِ الرَّجيم بِسْم اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ خُذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضُ عَنِ الْجاهِليَ الآيات الي قوله ثُمَّ لايقصرُونَ.
و اين آيات اشارتست مكارم اخلاق كه حق تعالي پيغمبرش را به آن تأديب فرمود از جمله آنكه از خلاق مردم اكتفا كند و متوقع زيادتر نباشد و بد را به بدي مكافات ندهد و از نادانان رو بگرداند و در مقام وسوسة شيطان پناه به خدا گيرد.
ثُمَّ قالَ: خَفّضْ عَلَيْكَ اِسْتَغْفِرِ اللهِ لي وِلَكَ.
پس فرمود به من آهسته كن و سبك و آسان كن كار را بر خود، طلب آمرزش كن از خدا براي من و براي خودت، همانا اگر طلب ياري كني از ما تو را ياري كنم و اگر عطا طلب كني ترا عطا كنم و اگر طلب ارشاد كني تو را ارشاد كنم. عصام گفت: من از گفته و تقصير خود پشيمان شدم و آن حضرت به فراست يافت پشيماني مرا فرمود:
لاتَثْريبَ عَلَيْكُمْ الْيَوْمَ يَغْفِرُاللهُ لَكُمْ وَ هُوَ اَرْحَمْ الرّاحِمينَ.
----------------------
و اين آيه شريفه از زبان حضرت يوسف پيغمبر است به برادران خود كه در مقام عفو از آنها فرمود كه عتاب و ملامتي نيست بر شما، بيامرزد خداوند شماها را و اوست ارحم الراحمين. پس آن جناب فرمود به من كه اهل شامي تو؟ گفتم بلي فرمود شِنْشِنَه اعرفها مِنْ اخزم و اين مثلي است كه حضرت به آن تمثيل جست حاصل اينكه اين دشنام و ناسزا گفتن به ما، عادت و خوئيست در اهل شام كه معاويه در ميان آنها سنت كرده پس فرمود: حيّانا الله وً ايّاكَ هر حاجتي كه داري به نحو انبساط و گشاده روئي حاجت خود را از ما بخواه كه مييابي مرا در نزد افضل ظن خود به من انشاء الله تعالي.
عصام گفت از اين اخلاق شريفة آن حضرت در مقابل آن جسارتها و دشنامها كه از من سر زد چنان زمين بر من تنگ شد كه دوست داشتم به زمين فرو بروم، لاجرم از نزد آن حضرت آهسته بيرون شدم در حالي كه پناه به مردم ميبردم به نحوي كه آن جناب ملتفت من نشود لكن بعد از آن مجلس نبود نزد من شخصي دوستتر از آن حضرت و از پدرش.
از مقتل خوارزمي و جامع الاخبار روايت شده است كه مردي اعرابي به خدمت امام حسين عليه السلام آمد و گفت يابن رسول الله ضامن شدهام اداي ديت كامله را و اداي آن را قادر نيستم لاجرم با خود گفتم كه بايد سوال كرد از كريمترين مرد و كسي كريمتر از اهل بيت رسالت صلوات الله عليهم اجمعين گمان ندارم. حضرت فرمود: يا اخا العرب من سه مسئله از تو ميپرسم اگر يكي را جواب گفتي ثلث آن مال را به تو عطا ميكنم و اگر دو سوال را جواب دادي دو ثلث مال خواهي گرفت و اگر هر سه را جواب گفتي تمام آن مال را عطا خواهم كرد، اعرابي گفت يابن رسول الله چگونه روا باشد كه مثل تو كسي كه از اهل علم و شرفي از اين فدوي كه يك عرب بدوي بيش نيستم سوال كند؟ حضرت فرمود كه از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: اَلمَعرُوف بِقَدرِ الْمَعرِفَه باب معروف و موهبت به اندازة معرفت بروي مردم گشاده بايد داشت، اعرابي عرض كرد هر چه خواهي سوال كن اگر دانم جواب ميگويم و اگرنه از حضرت شما فرا ميگيرم ولا قُوّه اِلاّ بِالله.
حضرت فرمود كه افضل اعمال چيست؟ گفت: ايمان به خداوند تعالي. فرمود چه چيز مردم را از مهالك نجات ميدهد؟ عرض كرد توكل و اعتماد بر حق تعالي. فرمود زينت آدمي در چه چيز است؟ اعرابي گفت: علمي كه به آن عمل باشد. فرمود كه اگر بدين شرف دست نيابد؟ عرض كرد مالي كه با مروت و جوانمردي باشد. فرمود كه اگر اين را نداشته باشد؟ گفت فقر و پريشاني كه با آن صبر و شكيبائي باشد. فرمود اگر اينرا نيز نداشته باشد؟ اعرابي گفت كه صاعقهاي از آسمان فرود بيايد و او را بسوزاند كه او اهليت غير اين ندارد.
پس حضرت خنديد و كيسهاي كه هزار دينار زر سرخ داشت نزد او افكند و انگشتري عطا كرد او را كه نگين آن دويست درهم قيمت داشت و فرمود كه به اين زرها ذمة خود را بري كن و اين خاتم را در نفقة خود صرف كن.
اعرابي آن زرها را برداشت و اين آيه مباركه را تلاوت كرد:
اَللهُ اَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه.