0

اشعار ولادت پیامبر اعظم (ص)

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

اشعار ولادت پیامبر اعظم (ص)
سه شنبه 13 آبان 1399  11:33 AM

 

به مناسبت فرا رسیدن هفدهم ربیع الاول سالروز ولادت حضرت ختمی مرتبت پیامبر گرامی اسلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین و شاعران منتشر می کند
 

اشعار ولادت پیامبر اعظم (ص)

 

سید امین جعفری:

صد سوره در آیینۀ نامت پیداست
تصویر کلیم در کلامت پیداست
این‌بار درون سینه یاسین داری
از عطر دل‌انگیز سلامت پیداست

 

غلامرضا شکوهی:

تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشته‌ست
دستش بهار را به تماشا گذاشته‌ست

از بس‌که دست برده در آغوش آسمان
پا بر فراز  گنبد مینا گذاشته‌ست

می‌بارد از طلوع نگاهش تبار صبح
خورشید را به سینۀ خود جا گذاشته‌ست

تا مثل کوه ریشه دَواند به عمق خاک
یک عمر سر به دامن صحرا گذاشته‌ست

دستی لطیف، ساغر سرشار عشق را
در هفت‌سین سفرۀ دنیا گذاشته‌ست

نوری «امین» نشسته در آغوش «آمنه»
دریا قدم به دیدۀ دریا گذاشته‌ست

نوری که از تبلور رخسار او دمید
مهتاب را به خانۀ دل‌ها گذاشته‌ست

 

رضا نیکوکار:

عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بی‌عشق، حال و روز زمین و زمان بد است

فرقی ندارد از چه نژاد و چه فرقه‌ایم
با عشق تو همیشه دل ما مؤید است

جاری‌ست سُکر واعتَصِمُوا... لا تَفَرَّقُوا...
بعد از تو این جنون دمادم که ممتد است...

ای زندگی ما همه حال و هوای تو!
حال تو مبدأ است و هوای تو مقصد است...

مانده‌ست رد پای تو بین زمین و عرش
باران بوسه‌هاست که در رفت و آمد است
::
دل را سپرده‌ایم به عشقش که قرن‌هاست
بنیان‌گذار وحدت دل‌ها محمد است

 

علیرضا قزوه:

و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد...

از آن روزی كه جانت را، اذان جبرئیل آكند
خروش صور اسرافیل در گوش اذان گم شد

تو نوح نوحی اما قصه‌ات شوری دگر دارد
كه در توفان نامت كشتی پیغمبران گم شد

شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسّم كرد
شب معراج، زیر پای تو صد كهكشان گم شد

ببخش، ای محرمان در نقطۀ خال لبت حیران!
خیالِ از تو گفتن داشتم، اما زبان گم شد

 

سعدی شیرازی:

ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمد

وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت
لیلهٔ اسری شب وصال محمد

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمد

عرصهٔ گیتی مجال همّت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد

وآن همه پیرایه بسته جنّت فردوس
بو که قبولش کند بلال محمد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد
نور نتابد مگر جمال محمد...

شاید اگر آفتاب و ماه نتابند
پیش دو ابروی چون هلال محمد

چشم مرا تا به خواب دید جمالش
خواب نمی‌گیرد از خیال محمد

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمّد بس است و آل محمد

 

عباس شاهزیدی:

تو آمدی و در رحمت خدا وا بود
و غرق نور، زمین، بلکه آسمان‌ها بود

بهار بود و ربیعش از آن جهت خواندند
که این سلاله‌ای از شاخسار طوبی بود

در آسمانِ شب مکّه، قدسیان گفتند
خدا، ستارۀ احمد چقدر زیبا بود

گرفت نور تو جغرافیای عالم را
شب ولادت خورشیدِ عالم‌آرا بود

زمین زمین همه می‌سوخت در لهیب گناه
و ذات پاک تو از هر بدی مبرّا بود...

از آسمان‌ها بوی فرشته می‌بارید
شگفت واقعه‌ای در تمام دنیا بود

ألَم یَجِدکَ فقیراً خدات روزی داد
ألَم یَجِدکَ یَتیماً خدات مأوا بود...

نیافرید جهان را مگر به خاطر تو
اگر که خلقت، منظور حق‌تعالی بود

عبور کردی از آفاق و انفسِ عالم
از آن مسیر که مسدود بر مسیحا بود

همای سدره‌نشینِ مقام أو أدنی!
به کُنهِ جاه تو اندیشه را کجا جا بود؟

برای نافله وقتی قیام می‌بستی
بهشت، گوشۀ سجادۀ تو پیدا بود

چه آیه می‌خواندی که حجاب‌ها می‌رفت
و قفل‌های جهان پیش روی تو وا بود

بنازم این همه شوکت که عبد درگاهت
ولیّ ایزد منّان، علیّ أعلا بود...

ز مکّه رفتی و تاریخ هم دگرگون شد
اگر که هجرت آن روز یک معمّا بود

فدای این همه مهر و عطوفت و رحمت
که در دقایق آخر تو را غم ما بود

زبان الکن ما بسته است در مدحش
«خروش»! این همه یک قطره پیش دریا بود

 

 

منبع: شعر هیات

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها