جامی از شربت «سَویق»1 می نوشد و ذکرگویان، راه می افتد. سیمایش مصمم است و گام هایش استوار. آرام و مطمئن قدم برمی دارد. به محلّ ملاقات می رسد. درب قصر گشوده می شود. ستونی از نور به درون می دود و دسته ای روشنایی، گوشه و کنار قصر را فتح می کند. همهمه گنگی مجلس را فرا می گیرد. چشم ها به چهارچوب در دوخته می شوند. خلیفه از جایش بلند می شود؛ دست هایش را روی سینه اش گذاشته است؛ به سوی در ورودی قصر قدم برمی دارد. همین طور محمد بن جعفر2 و فرزندان بنی هاشم، که فروغ نگاه هایشان به سیمای پیشوایشان می افتد، در حالی که نوعی اضطراب در وجودشان نهفته است، از جا برمی خیزند.
مجلس ساکت و سنگین است. نفس ها بی صدا است. کسی یارای سخن گفتن ندارد. این وضعیت تا هنگامی که امام سر جای خویش می نشیند، ادامه می یابد.
عالمان سرشناسِ ادیان و مذاهب مختلف، پیرامون خلیفه نشسته اند. از مشهورترین و بانفوذترین آنها «جاثلیق»3، «رأس الجالوت»4، «نسطاس رومی»5، «هربز اکبر»6 و «رؤسای صابئین»7 است. همین طور عالمان بزرگ علم کلام که از چهارسوی سرزمین های اسلامی فراخوانده شده اند. و نیز تعدادی از فرماندهان و مقامات لشکری و کشوری که در فراسوی مجلس دیده می شوند.
عالمان بزرگِ ادیان، همچنان به امام چشم دوخته اند. ظاهر امام گویای آن است که چندان کهن سال و با تجربه نباشد. آنها با پوزخندهای تصنّعی لب هایشان کنار می روند و سفیدی دندان هایشان هویدا می گردد. گه گاهی نیز به گوش یکدیگر چیزی می گویند و با پاییدن پیرامون مجلس، علائمی به یکدیگر ردّ و بدل می کنند.
خلیفه با امام مشغول صحبت می شود. آنگاه چهره جاثلیق، به قاب نگاه اش می نشیند و خطاب به او می گوید:
ـ ای جاثلیق! این پسر عموی من، علی بن موسی الرّضا است. او از فرزندان فاطمه، دختر پیامبر ما و فرزند علی بن ابی طالب می باشد. دوست دارم با او مناظره کنی...
جاثلیق در حالی که هنوز نگاهش را از امام برنداشته است، می گوید:
ـ ای امیرمؤمنان! با کسی که به کتابی استدلال می کند که مورد قبول من نیست و به پیامبری عقیده دارد که به او ایمان ندارم، چگونه بحث و گفتگو کنم؟
امام که اوضاع را زیر نظر گرفته است، با لحنی آرام و دلنشین خطاب به او می فرماید:
ـ ای نصرانی! اگر به انجیل خودت استدلال کنم، اقرار می کنی؟
ـ اقرار؟ آری به خدا سوگند! اقرار می کنم هرچند به ضررم باشد.
امام که زمینه را فراهم می یابد، می فرماید:
ـ هرچه می خواهی بپرس و جوابش را بشنو.
ـ درباره نبوّت عیسی و کتابش چه می گویی؟
ـ من به نبوّت عیسی و کتابش و به آنچه به امّتش بشارت داده، و حواریون به آن اقرار کرده اند، اعتراف می کنم و به نبوّت آن عیسی که به نبوّت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم و کتابش اقرار نکرده و امّتش را به آن بشارت نداده، ایمان ندارم!
ـ آیا شما به هنگام قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمی کنید؟
ـ آری.
ـ پس دو شاهد، از غیر اهل مذهب خود، بر نبوّت محمّد اقامه کن و از ما نیز بخواه که در مورد این مطلب، دو شاهد از غیر اهل مذهب خود بیاوریم.
ـ آیا شهادت کسی را که نزد عیسی بن مریم عادل و مورد قبول باشد، می پذیری؟
ـ آن فرد عادل کیست؟ نام ببرید.
ـ یوحنّای دیلمی.
ـ به به! محبوب ترین فرد نزد مسیح را بیان کردی!
ـ آیا انجیل این سخن را بیان نمی کند که یوحنّا گفت: «حضرت مسیح مرا از دین محمّد عربی با خبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبری خواهد آمد، من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟»
ـ آری! یوحنّا این سخن را از مسیح نقل کرده و به نبوّت مردی و اهل بیت و وصیّ اش بشارت داده است؛ اما نه از زمان نبوّت او سخن گفته و نه اهل بیت او را برای ما نام برده است.
ـ اگر کسی را بیاورم که آیاتی از انجیل را که نام محمّد و اهل بیت و امّتش در آنهاست، را تلاوت کند؛ آیا به او ایمان می آوری؟
ـ بله، بسیار خوب است.
آنگاه امام به نسطاس رومی رو می کند و با لحنی آرام و جذّاب می فرماید:
ـ آیا سِفْرِ سوم انجیل را از حفظ داری؟
ـ بله.
سپس صورت مبارک خود را به سوی رأس الجالوت بر می گرداند و می فرماید:
ـ آیا تو هم انجیل را می خوانی؟
ـ آری به جان خودم سوگند! می خوانم.
ـ سِفْرِ سوم را برگیر؛ اگر در آن از محمد و اهل بیتش ذکری شده بود، به نفع من شهادت بده....
آنگاه با لحنی گیرا و خوش آهنگ سِفرِ سوم را قرائت می کند تا اینکه به نام پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می رسد. بی درنگ رو به جاثلیق می کند و می فرماید:
ـ ای نصرانی! تو را به حقّ مسیح و مادرش، آیا قبول داری که من از انجیل باخبرم؟
ـ آری.
آنگاه نام پیامبر و اهل بیتش علیهم السلام را تلاوت می کند و خطاب به او می افزاید:
ـ ای نصرانی! چه می گویی؟ این سخن عیسی بن مریم است؛ اگر آنچه را که انجیل می گوید، تکذیب کنی؛ موسی و عیسی را تکذیب کرده ای و کافر شده ای؟
ـ آنچه که در انجیل برای من روشن است، انکار نمی کنم و به آن اعتراف می نمایم.
سپس امام علیه السلام خطاب به آنهایی که با دقّت و حسّاسیّت، روند بحث را دنبال می کردند، می فرماید:
ـ همه شاهد باشید که او اقرار کرد.
آنگاه می فرماید:
ـ ای جاثلیق! هر سؤالی که می خواهی بپرس؟
ـ از حواریون عیسی بن مریم و علمای انجیل خبر بده که چند نفر بودند؟
ـ حواریون عیسی بن مریم دوازده نفر بودند که اعلم و افضل آنها «لوقا» نام داشت. اما علمای بزرگ نصرانی سه نفر بودند:
«یوحنّا»ی اکبر؛ در سرزمین «احی»8؛ «یوحنّا»ی دیگر در منطقه «قرقیسیا»؛9 و «یوحنّا»ی دیلمی در سرزمین «زجار»10 که نام پیامبر و اهل بیت و امّتش نزد او بود و به امّت عیسی و بنی اسرائیل بشارت داد.
سپس به اطراف مجلس نگاه می کند و می افزاید:
ـ ای نصرانی! به خدا سوگند، ما به آن عیسی ایمان داریم که به محمّد صلی الله علیه و آله وسلم ایمان داشت؛ البته تنها ایرادی که پیامبر شما داشت، این بود که: کم روزه می گرفت و کم نماز خواند!
جاثلیق با شنیدن این سخن، از جا کنده می شود. انگار به نقطه ضعف امام دست یافته است. شاید هم هنگامه اقبال و روی آوردن شانسش باشد. اینک زمان آن رسیده است که با طرح این نقطه ضعف، توجّه همه را جلب کند و ناتوانی رقیب را بر همگان نشان دهد. با این پندارهای ذهنی است که شادمانه می گوید:
ـ گمان می کردم که تو اعلم مسلمانانی! به خدا سوگند! علم خود را باطل کردی و پایه کار خویش را ضعیف نمودی.
امام در حالی که شاهد رنگ به رنگ شدن اوست، می پرسد:
ـ مگرچه شده است؟
ـ می گویی عیسی کم روزه و کم نماز بود، در حالی که او صائم الدّهر و قائم اللیل بود. و حتی یک روز را افطار نمی کرد و جز اندکی از شب، نمی خوابید.
امام علیه السلام با شنیدن اعتراف او، می پرسد:
ـ برای چه کسی روزه می گرفت و برای چه کسی نماز می خواند؟
در یک لحظه، افکار جاثلیق به هم می ریزد. فهمیده است که همه چیز به ضررش پیش می رود؛ مثل کسی که آب سردی به رویش پاشیده باشند، به تکاپو می افتد. اوّل تصمیم می گیرد که بگوید: «روزه و نمازهایش برای خدابود»؛ ولی با جرقه ای که در ذهنش می تابد، لب فرو می بندد؛ زیرا که این سخن، با ادّعای الوهیت و عقیده تثلیث او ناسازگار است. به همین جهت، چاره ای جز سکوت و سرافکندن ندارد.
امام که او را درمانده و سر به زیر می بیند، می فرماید:
ـ ای نصرانی! سؤال دیگری می پرسم.
جاثلیق که به عدم توانایی خویش پی برده است، آهسته و عاجزانه می گوید:
ـ اگر بدانم، پاسخ می گویم.
ـ چرا انکار می کنی که عیسی مردگان را به اذن خداوند متعال زنده می کرد؟
ـ چون کسی که مردگان را زنده می کند؛ کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا می دهد؛ خود، پروردگار است و مستحقّ الوهیت می باشد.
ـ حضرت «الیسع»11 نیز همین کار را می کرد؛ او بر روی آب راه می رفت، مردگان را زنده می کرد، نابینا و مبتلا به برص را شفا می داد؛ اما امّتش قائل به خدا بودن او نشده اند و کسی او را عبادت نکرده است.
جاثلیق باردیگر سکوت می کند. امام وقتی درماندگی او را می بیند، به «رأس الجالوت» رو می کند و می فرماید:
ـ ای رأس الجالوت! آیا اینها را در تورات می یابی که بخت النّصر اسیران بنی اسرائیل را به شهر بابل آورد، خداوند حزقیل12 را به سوی آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد؟ این واقعیت در تورات ضبط شده و هیچ کس، جز منکران حق، آن را انکار نمی کنند.
رأس الجالوت که شاهد سرنوشت نافرجام جاثلیق بود؛ به خود می آید و با لحنی نرم و آهسته می گوید:
ـ ما این را شنیده ایم و می دانیم.
ـ راست می گویی؛ ای یهودی! این سِفْر از تورات را بگیر.
رأس الجالوت چشم به آیات تورات دارد که صدای ملکوتی امام، در فضای سنگین قصر به طنین می آید. گوش ها به تلاوت آیاتی از تورات معطر می شوند و جان ها با شنیدن واژه های حقیقت، انس می گیرند.
تلاوت زیبای امام، قلب دانشمند یهودی را به لرزه در می آورد و او را به شگفتی فرو می برد. امام به چهره مضطرب وی و سایر عالمان حاضر، نگاه می افکند و سپس قسمتی از معجزات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم را که درباره زنده شدن مردگان و شفای بیماران غیر قابل علاج است، بر می شمارد و می فرماید:
ـ با این همه، ما هرگز او را پروردگار خود نمی دانیم.
آنگاه چنین به سخنانش ادامه می دهد:
ـ اگر به خاطر این گونه معجزات، عیسی را خدا می دانید، باید الیسع و حزقیل را نیز معبود خویش بشمارید؛ زیرا آنها نیز مردگان را زنده می کردند. و نیز ابراهیم خلیل پرندگان را سر می برید و گوشت آنها را درهم می کوبید و آنگاه اجزاء آنها را بر کوههای اطراف قرار می داد و آنها را فرامی خواند و همگی زنده می شدند. و موسی بن عمران نیز در مورد هفتاد نفر که با او به کوه آمده و بر اثر صاعقه مُرده بودند، چنین کاری را انجام داد؛ پس باید همه اینها را خدا بدانیم؟
پیشوای یهودیان که تاب بحث و قدرت پاسخ سؤالات امام را ندارد، بی درنگ چنین لب به سخن می گشاید:
ـ سخن، سخن توست و معبودی جز خداوند یگانه نیست.
باردیگر امام رو به آن دو می کند و در مورد کتاب «اشعیا»13 می پرسد. جاثلیق خودش را جا به جا می کند و می گوید:
ـ من از آن به خوبی آگاهم.
ـ آیا این جمله را به خاطر دارید که اشعیا به حضرت مسیح اشاره کرد و گفت:
«من کسی را دیدم که بر درازگوشی سوار است و لباس هایی از نور به تن دارد»؛ و به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم اشاره کرد و گفت:
«من کسی را دیدم که بر شتر خویش سوار است و نورش مثل نور ماه است»؟
ـ آری به خاطر داریم، اشعیا چنین سخنی گفته است.
ـ ای نصرانی! آیا این سخن مسیح را در انجیل به خاطر داری که فرمود:
«من به سوی پروردگار شما و پروردگار خودم می روم و «بارقلیطا»14 می آید؛ آن گونه که من درباره او شهادت داده ام، او نیز در باره من شهادت می دهد و همه چیز را برای شما تفسیر می کند»؟
ـ آری به خاطر داریم؛ آنچه را که از انجیل می گویی، قبول داریم.
سؤال و جواب های امام همچنان ادامه می یابد و بعد از اشاره به نابودی نخستین انجیل، پدید آمدن انجیل هایی چون:«مرقس»، «یوحنّا»، «لوقا» و «متی»15 را یاد آور می شود. اما جاثلیق و دیگران خسته و درمانده به نظر می رسند. باردیگر، وقتی امام خطاب به وی می فرماید: «هرچه می خواهی سؤال کن.» او از بیان سؤال، خودداری کرده می گوید:
ـ اکنون شخص دیگری غیر از من سؤال کند.
و سرانجام غمگینانه، به امام نگاه می کند و خطاب به حضرت، چنین لب به اعتراف می گشاید:
ـ به خدا سوگند! گمان نمی کردم در میان مسلمانان کسی مثل تو باشد!16
پی نوشت ها: 1. نوعی شربت، که از آرد درست می کردند. 2. فرزند امام صادق و عموی امام هشتم علی بن موسی الرّضا علیهماالسلام . 3. جاثلیق، به کسر«ث» و «لام»، لفظی است یونانی به معنای رئیس اسقف ها و پیشوای عیسوی ها، لقبی است که به علمای بزرگ نصاری داده می شود و نام شخص خاصّی نیست. به احتمال زیاد، معرّب کلمه «کاتولیک» باشد. 4. لقب پیشوای بزرگ یهودیان. 5. از عالمان بزرگ مسیحی که بیشتر برای کسی اطلاق می شود که عالم به علم طبّ باشد. (توحید، صدوق، ص 418)؛ قسطاس هم نوشته اند. 6. لقب مخصوص بزرگ زرتشتیان و پیشوای مذهبی آنان؛ «هیربذاکبر» نیز نوشته اند. 7. گروهی که خود را پیرو حضرت یحیی علیه السلام می دانند. 8. به سرزمین «اج» نیز معروف است. (توحید، صدوق، ص 421). 9. شهری در ساحل فرات. 10. نام دیگر آن «زحار»، «زخار»، «زجان» و «زجاراء» می باشد. 11. از پیامبران بنی اسرائیل؛ پسر عموی حضرت الیاس نبی علیه السلام . 12. از پیامبران بنی اسرائیل ملقّب به ذی الکفل؛ مدفون در قریه ای بین کوفه و حلّه؛ بعضی ها «حزقیال» نیز نوشته اند. 13. اشعیا یا شعیا، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل. 14. منظور از «بارقلیطا» یا «فارقلیطا» که حضرت مسیح از آمدن او خبر داده است، حضرت محمد(ص) می باشد. این پیشگویی در انجیل «یوحنّا» در ابواب 14، 15 و 16 آمده است. قرآن، در آیه 6 سوره صف، این مطلب را از قول حضرت عیسی علیه السلام نقل نموده است:«وَ اذ قالَ عیسی بنُ مریمَ یا بنی اسرائیل انّی رسولُ اللّهِ اِلَیْکُم مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْ مِنَ التَّوراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدی اسْمُهُ أَحْمَدُ»؛ و هنگامی که عیسی پسر مریم گفت: ای فرزندان اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم، تورات را که پیش از من بوده، تصدیق می کنم و به فرستاده ای که پس از من می آید و نام او احمد است، بشارت می دهم. 15. انجیل های چهارگانه و معروفی که هم اکنون مورد استفاده مسیحیان می باشد. 16. بخشی از مناظره امام رضا علیه السلام با رهبران ادیان جهان. ر.ک: احتجاج، علاّمه ابی منصور طبرسی، ج 2، ص 401 ـ 414؛ توحید صدوق، ص 417 ـ 427، باب 65، ش 1؛ عیون اخبارالرضا علیه السلام ، علی بن حسین بن بابویه قمی، ج 1، ص 139، باب 12، ش 1.