امام رضا (ع) در روز یازدهم ذوالقعده سال 148 ق به دنیا آمد. کنیه ایشان ابو الحسن و القابی چون رضا، صابر، رَضیّ و وَفیّ را دارا بودند. دوران امامت 20 ساله امام رضا (ع) مصادف با خلافت هارون، امین و مأمون بود.
هارون الرشید بعد از ستمهای که دربارۀ موسی بن جعفر (ع) روا داشته بود، دیگر صلاح ندید چنین شیوه ای را دربارۀ فرزندش علی بن موسی (ع) به کار بندد؛ شاید قدرت فوق العاده وی و نظارت دقیقی که بر احوال امام رضا (ع) داشت، [1] با کسب آگاهی از مشغول بودن امام به نشر احکام الهی و تعالیم اسلام [2] سبب شد تا احساس خطری از سوی ایشان نکند. البته این بدان معنی نیست که در این ایام سختگیری نسبت به علویان روا داشته نمی شد، بلکه بالعکس فرمان قتل عام گروهی از علویان [3] و یا اقدام جلودی مأمور هارون الرشید در غارت خانه های آل ابی طالب [4] از سیاستهای هارون برای نظارت و ایجاد وحشت در میان علویان بود.
شرایط سیاسی خلافت اسلامی مقارن با امامت علی بن موسی (ع) با تحولات و دگرگونی های چشمگیر همراه بود. با آغاز امامت علی بن موسی (ع) در سال 183 ق، هارون در همان سال مسئله جانشینی مأمون بعد از امین را مطرح کرد[5] وجود مشکلاتی در ساختار خلافت اسلامی، همچون گستردگی قلمرو خلافت اسلامی، پی بردن هارون به ناتوانی امین در اداره امپراتوری گسترده، وجود شورشهایی پیاپی در نقاط شرقی و غربی خلافت، همانند شورش یمنی ها و مضری ها در سال 176 ق در شام، شورش عامر بن عماره در دمشق به سال 176 ق، شورش هیصم بن همدانی در سال 179 ق در یمن، شورش حمزه خارجی به سال 179 ق در خراسان و... [6] از جمله عواملی بود که هارون را ملزم به تقسیم امپراتوری میان فزندانش کرد. این اقدام، آغاز پیدایی یک بحران بزرگ در خلافت اسلامی و خود عامل اصلی در دعوت امام رضا (ع) به خراسان بود. هارون امارت عراق، شام و سرزمین مغرب را به محمّد امین داد و از همدان تا پایان سرزمینهای مشرق را به مأمون واگذار کرد و مرو را دار الملک او قرار داد. [7] وی فرزندان خود را سوگندهای سخت داد تا به یکدیگر خیانت نکنند و نسخه هایی از آن را به شهرهای بزرگ فرستاده [8] و نیز نسخه ای بر در کعبه آویختند که هنگام آویختن، آن نسخه بر زمین افتاد و مردم گفتند: «این کار به زودی از آن پیش که انجام یابد، می شکند». [9]
به روایت دینوری، هارون از زبان موسی بن جعفر (ع) سخنی دربارۀ اختلاف دو برادر شنیده بود. این امر نشان می دهد که امام (ع) پیش تر مأمون را از وخامت اوضاع بعد از مرگش آگاه کرده بودند. همین نگرانی های هارون سبب شده بود [10]تا وی علاوه بر تقسیم امپراتوری میان فرزندانش در اواخر عمر رهسپار خراسان گردد.
وی در سال 192 برای فرو نشاندن شورش ها و بحران های موجود در خراسان راهی این دیار شد. در این سفر مأمون نیز که بازگشتی برای پدر خود نمی دید به همراه مشاور مخصوصش «فضل بن سهل» برای مستقر شدن در محل امارت خود، شهر مرو با وی همراه گشت . [11] بذل توجّه هارون به مأمون و اصرارش در ایجاد آرامش و سرکوب فتنه خوارج [12] و شورش رافع بن لیث [13] او را در واپسین ایام عمرش برای بازگرداندن آرامش در شرق به سوی خراسان رهسپار کرد. وی پیش از آنکه بتواند اقدامی برای مقابله با خوارج یا شورش رافع بکند در سناباد توس به سال 193 ق درگذشت. مرگ وی مأمون را با دشواریهای زیادی در خراسان رو به رو ساخت و او را وارث تمام آن اوضاع آشفته کرد. شورش حمزه، قیام رافع و خشم مردم خراسان از سمتهای پیشین عمال حکومتی پایگاه محکمی را برای ولیعهدی مأمون فراهم نساخته بود. این امر به هنگام ستیز زودهنگام امین با وی در بحران دامنگیر خلافت اسلامی مؤثر بوده است. وقوع چنین رخدادهایی از جمله عوامل مهم روی آوردن مأمون به امام رضا (ع) می باشد.
حضور مأمون در مرو و نزاع با امین
به دنبال فوت هارون، امین در بغداد خلیفه شد و مأمون به عنوان جانشین وی در مرو مستقر گردید. سال نخست خلافت امین در مدارای با مأمون سپری شد، امّا از سال 194 ق اختلاف میان دو برادر جدی شد. دیگر توجهی به عهدنامه هارون نشد و آن را از پرده کعبه فرو گرفته پاره کردند. [14] امین در تلاش بود تا قدرت مأمون در خراسان را محدود و عاملانش را به سوی خود جلب کند[15] و سرانجام وی را از ولیعهدی خلع و پسر خود موسی را ولیعهد خویش قرار داد. [16] این کشاکش روابط تیره تر و اسباب نبرد میان دو برادر را فراهم ساخت. مشکل ولیعهدی، درگیری و رقابت دو گروه ایرانی و عرب که اعراب در بغداد نفوذ بر امین و ایرانیان به رهبری فضل بن سهل در خراسان بر مأمون نفوذ داشتند و همچنین طمع اطرافیان[17]که درصدد استفاده از وضعیت موجود بودند، از جمله عوامل درگیری میان امین و مأمون می دانند. این کشاکش و لشکرکشی های دو طرف سراانجام به شکست سپاهیان امین و محاصره بغداد در سال 198 ق انجامید. امین برای نبرد با برادرش آنچه را که منصور، مهدی و هارون از اموال گردآوری کرده بودند صرف سپاهیان و جنگ کرد، امّا هر روز یاران وی کمتر شده ، [18] سرانجام پس از چندین ماه محاصره بغداد و کشته شدن امین در سال 198 ق مسئله خلافت مأمون در مرو حکم قطعی پیدا کرد.
قیام های علوی، سرآغازی برای دعوت امام (ع) به خراسان
در طول جنگ بین امین و مأمون و همچنین بعد از کشته شدن امین به سبب فرصت مناسبی که در اختیار علویان قرار گرفته بود دست به قیامهای متعدد زدند. ابن طباطبا از جمله علویانی است که همراه با ابو السرایا به سال 199 ق در کوفه در زمان مأمون قیام کرد. وی به دنبال ظلم و ستم نسبت به علویان مردم را برای انقلاب فرا می خواند و با نفوذ در میان رهبران عرب از آنها می خواست به او بپیوندند و در برابر ظلم و تغییر حاکمیت ستمکار بنی عباس با وی شریک شوند. او مردم را به سوی بیعت با اهل بیت پیامبر (ص)، کتاب خدا و عمل به آن و امر به معروف و نهی از منکر دعوت می کرد. [19] شیعیان کوفه با پذیرش وی او را ملقب به امیر المؤمنین کرده، درهم هایی را که آیۀ «انّ اللّهَ یُحِبّ الّذینَ یُقاتلونَ في سبیلهِ صفّا کأنّهم بُنیانٌ مَرصوصٌ» (صف 4/) بر روی آن نقش بسته بود، ضرب کردند. [20] از اولین اقدامات ابن طباطبا دعوت از امام رضا (ع) برای پیوستن به قیام بود، چرا که هدف خود را یکی می دانستند؛ امّا امام که از پیامد قیام های شتابزده و ناکامی آن به علت عدم برنامه ریزی اطلاع داشتند، شرکت نکردند. [21] با گسترش این قیام، اگرچه ابن طباطبا به طور ناگهانی درگذشت، اما ابو السرایا فرمانده سپاه وی، محمّد بن محمّد بن زیاد از دیگر علویان را رهبر قیام نمود و با پوشیدن جامه و علم سفید، نام مأمون را از خطبه انداختند. محمّد بن محمّد بن زید نمایندگان خود را به شهرهای مختلف فرستاد و شهرهایی چون یمن، اهواز، بصره، واسط، مکه و... به وسیله علویان اداره شد. این قیام که پشتوانه مردمی داشت بازتاب گسترده ای پیدا کرد، بالاخص عراق و حجاز که قلب خلافت اسلامی شناخته می شد دچار آشوب و بحران گسترده ای گردید. هرچند حسن بن سهل والی مأمون در عراق به زحمت این قیام را فرونشاند، ولی این حرکت اسباب تکاپوی علویان را در شهرهای دیگر فراهم آورد. زید بن موسی بن جعفر برادر امام رضا (ع) در سال 199 ق در بصره قیام کرد. قیام وی تا زمان ولیعهدی امام رضا (ع) در خراسان ادامه یافت، چنان که پس از سرکوبی و اسارت، وی را نزد مأمون در خراسان فرستادند. [22] مأمون به احترام امام رضا (ع) وی را بخشود و اعلام کرد: «اگر قرب و منزلت علی بن موسی (ع) نمی بود هر آینه او را می کشتم». [23]
در سال 200 ق ابراهیم بن موسی بن جعفر در مکه شورش کرد و قدرت خود را تا یمن گسترش داد و این ناحیه به تصرف علویان درآمد. [24] مأمون به علت هواخواهی مردم یمن از اولاد علی (ع) ناگزیر شد که حکومت ابراهیم بن موسی بن جعفر را بر سرزمین یمن به رسمیت بشناسد. [25]
قیام محمّد بن جعفر صادق از بزرگان آل ابی طالب[26]در مدینه آرامش خلافت مأمون را برهم زد. تسلط وی بر مکه و مدینه علاوه بر حقانیت خلافت علوین موقعیت مأمون را با دشواری مواجه می ساخت. مدینه که برای حکومت اسلامی آن دوره منطقه ای اساسی و مهم به شمار می رفت، می توانست بازتاب قابل توجهی در عدم مشروعیت عباسیان به خلافت داشته باشد. این قیامها که شعارشان دعوت به کتاب خدا، سنت پیامبر (ص) و مخالفت با خلافت اسلامی بود اسباب تمایل شدید مردم نسبت به خاندان علوی را فراهم می ساخت و این بر وحشت مأمون می افزود. ابو الفرج اصفهانی از شهادت بسیاری از علویان در زمان خلافت مأمون سخن به میان آورده است. [27] این اقدام در سر کوبی قیام علویان حکایت از ترس و اضطراب مأمون از قیامهای علوی داشت. وجود چنین بحران گسترده ای در خلافت او سرانجام وی را ناگزیر ساخت تا برای آرام کردن شیعیان و راضی نگاه داشتن آنان، بزرگ ترین شخصیت علوی، یعنی علی بن موسی الرضا (ع) را به سوی خود فراخواند. وی درصدد بود تا با شریک کردن امام در امور خلافت، بسیاری از علویان را به سوی خود متمایل سازد و از برخوردهای سیاسی آنها بکاهد. این سیاسیت از سوی وی یا مشاورانش مورد استقبال قرار گرفت و تا حدی در آرام کردن بحران سیاسی خلافت مأمون نیز مؤثر واقع گردید.
دو دیدگاه دربارۀ هدف مأمون از واگذاری ولایت عهدی به امام رضا (ع)
گسترش قیامهای علوی سرانجام مأمون را به دعوت از امام و اعلام واگذاری خلافت به ایشان وادار نمود. دربارۀ این اقدام و هدف مأمون دیدگاههای مختلفی مطرح شده است. به طور کلی به رغم وجود نظریات مختلف، دو نگرش کلی در میان مورخان وجود دارد. عده ای هدف مأمون را از طرح ولایتعهدی صادقانه یافته و تلاش او را در آشتی دادن خانواده علویان و عباسیان و برقراری دوستی و تفاهم دانسته اند. [28] این هدف برای برقراری آرامش سیاسی پس از دو قرن جدال و درگیری جهت اثبات حقانیت خلافت می توانست مؤثر و کارآمد واقع شود. گروهی دیگر تصمیم و هدف مأمون در انجام این کار را بیشتر مکارانه و ناشی از ضرورت سیاسی می دانند که وی در آن زمان حساس درگیر با این مسائل بود. آنچه در این مورد قابل توجّه است شناخت موقعیت و شرایط زمانی است که مأمون با آن رو به رو بود.
الف- نقد و بررسی نظریه نخست
بیشتر کسانی که هدف مأمون را از طرح ولایتعهدی صادقانه دانسته اند، بیشتر بر این نکته توجّه داشته اند که نذر و تعهد مأمون در واگذاری خلافت به علویان می تواند دلیل قانع کننده ای بر نیت صادقانه و بدون غرض وی در انتخاب امام رضا (ع) به ولیعهدی باشد. این مسئله از نظر مأمون زمانی مطرح شد که در نزاع با برادرش امین هیچ امیدی در به دست گرفتن خلافت نداشت. وی از روی اجبار در آن شرایط حساس زمانی چنین نذری کرده و اکنون می بایست پایبند آن باشد. او خود در این باره گفته بود: «من با خدا عهد کردم که اگر بر برادرم امین پیروز شدم خلافت را به برترین مردم از خاندان ابی طالب بسپارم». [29]شرح این واقعه را به شکل مبسوط شیخ صدوق در کتاب خود آورده است که مأمون نذر کرده بود خلافت را آن گونه که خدا مقرر کرده به صاحب واقعی آن بدهد. [30]
آنچه مورخان دربارۀ نیّت صادقانه مأمون ابراز داشته اند، فراتر از این روایت نمی رود. یا حتی نظریۀ آنان در اقدام مأمون برای آشتی دادن عباسیان و علویان اگرچه می توانست به عنوان یک دیدگاه مطرح گردد، امّا بایستی اذعان داشت که هنوز در آغاز خلافت، مأمون خود محبوبیتی در میان عباسیان پیدا نکرده بود که بتواند زمینه آشتی آنها با علویان را فراهم آورد، چرا که وی با کشتن برادرش امین و نیز پناه آوردن به مردم خراسان و همچنین انتخاب مرو به عنوان مرکز خلافت تا حدّ زیادی رنجش خاطر عباسیان را فراهم آورده بود. اقدام وی به انتخاب امام رضا (ع) به ولیعهدی نیز بیشتر می توانست موجب خشم عباسیان گردد. این عوامل نشان می دهد که هیچ نقطه مثبتی برای آشتی عباسیان با علویان وجود نداشته است.
مأمون در آن شرایط حساس که بیشتر در حال گریز از چالشها و بحرانهای سیاسی خود بود کمتر می توانست به مقوله ای توجّه کند که از همان ابتدا با بحران و مخالفتش آگاه بود. این مسئله بیشتر از این جهت می تواند مورد پذیرش قرار گیرد که مأمون با توجّه به حوادث پیش آمده، دیگر از عباسیان و حمایتهای آنان روی برتافته و ناامید شده بود. وی ناگریز بود در برابر عنصر عرب عباسی که همواره حامی خلافت و تکیه گاه آن بوده اند عنصر دیگری را جایگزین کند. جدا از عنصر ایرانی که همواره حامی قوی برای قدرت بنی عباس بوده اند و بار دیگر با به قدرت رساندن مأمون نیرومندی خود را نشان دادند، مأمون هیچ عنصر دیگری را مؤثرتر و کارآمدتر از علویان نیافت. علویان همواره مدعی خلافت بودند و همچنین در تعارض و مخالفت با عباسیان گام برمی داشتند. مأمون برای مقابله با عنصر عرب عباسی بهتر می توانست به این گروه تکیه داشته باشد. بنابراین انتخاب وی اگر از این جهت نیز صورت گرفته باشد بیشتر جنبه سیاسی داشته، کمتر می توانست در راستای نیت صادقانه و یا نذر وی مورد پذیرش قرار گیرد.
در تحلیل و بررسی دقیق تر این اقدام واقعیت این است که از زمان مرگ امین در محرم سال 198 ق تا زمانی که اندیشه دعوت امام رضا (ع) مطرح گردید، دست کم دو سال سپری شده بود. مأمون در مدت این دو سال هرگز به مسئله نذر خود اشاره ای نکرده بود. او نه تنها از حقانیت خلافت علوی سخنی به میان نیاورده که در این مدت نیز زمینه مناسب یا اقدام خوشایندی را در مورد علویان که حکایت از خلوص نیت او باشد از خود انجام نداد. سکوت مأمون و عدم توجّه به مسئله نذر و تعهد خود تا این زمان نشان می دهد که شرایط سیاسی پیش آمده جدید او را ملزم به انتخاب امام رضا (ع) به عنوان ولیعهد نموده است؛ شرایطی که پیش تر به عنوان قیام های علویان مطرح گردید و وسعت و دامنه این قیام ها در آن شرایط حساس چاره ای را برای مأمون در دعوت امام باقی نگذاشت تا به عنوان محور حرکت «علویان» امام (ع) را تحت نظر خویش داشته باشد. بنابراین با توجّه به شفاف بودن ضرورت و نیاز مأمون به دعوت امام سعی شده است این اقدام تحت عنوان تعهد و نذر گذشته او قلمداد گردد تا کمتر هویت واقعی کار او آشکار گردد. جلوه دادن این امر در چنین قالبی نه تنها نمی توانست خدشه ای بر نیت و هدف مأمون وارد سازد که بیشتر مسئله شهادت امام از سوی مأمون را نیز منتفی می ساخت؛ چرا که این اقدام از سوی مأمون که خود نیت صادقانه داشته است، بعید جلوه می نمود. [31]
ب- نقد و بررسی نظریّه دوم
با توجّه به بررسی اهداف مأمون از دعوت امام رضا (ع) به خراسان آنچه بیش از همه در این انتخاب مؤثر و قابل قبول می نماید، ضرورت سیاسی و شرایط خاص پیش آمده برای خلافت نوپای مأمون بود. چنان که دربارۀ شورش علویان گفته آمد آنچه بیش از همه در دعوت امام به خراسان اهمیت داشته، اوضاع و شرایط بحرانی خلافت به همراه اتکای مأمون به سیاست های فضل بن سهل برای فرونشاندن این شورشها بوده است. حضور مأمون در مرو و دور بودن او از قسمت اعظم غرب خلافت اسلامی فرصت مناسبی را برای وقوع بحران و شورش فراهم می آورد. وقوع هر بحران و قیامی نیاز به رهبری دارد و از این میان، علویان همواره به سبب انتساب به خاندان پیامبر (ص) مرکز توجّه تمامی ناراضیان دستگاه خلافت قرار می گرفتند. به دنبال قیام ابن طباطبا، زید بن موسی بن جعفر در بصره و اهواز، ابراهیم بن موسی بن جعفر در یمن، اسماعیل بن موسی بن جعفر در فارس، حسن افطس در مکه و محمّد بن سلیمان در مداین به قدرت رسیدند. [32] به دنبال این قیام ها، شهرهای دیگر نیز دستخوش آشوب و بحران شدند، چندان که حجاز به دست احمد بن جعفر افتاد و احمد بن عمر بر نصیبین و توابع آن تسلط یافت. در موصل سیّد بن انس، در میافارقین موسی بن مبارک یشکری، در ارمنستان عبد الملک بن حجاف سلمی و در عراق عجم ابودُلَف عِجلی، در آذربایجان محمّد بن رواد ازدی، در کسیوم و توابع آن نصر بن شبث نصری که از همه نیرومندتر و قیامش بر ضد مأمون ده سال طول کشید، در مصر و فسطاط عبد اللّه بن سری تسلط یافتند. [33]چنین بود که مأمون در این ایام تمام امپراتوری اسلامی را دستخوش آشوب و بحران دید. در میان این قیامها و مخالفتها، قیام علویان بیش از همه جلب نظر نموده بازتاب گسترده تری را به همراه داشت. در چنین شرایطی مأمون به ناچار حیات و بقای حکومت خود را تنها در حمایت از علویان می دید. ازاین رو، برخلاف میل عباسیان، ناگهان تغییر روش داد و به شدت متمایل به علویان شد. نزدیکی مأمون به امام رضا (ع) یگاه روزنه امیدی بود که مأمون را از این گرفتاری ها رهایی می بخشید. [34]البته مشکل مأمون در این زمان تنها علویان نبودند، بلکه خاندان عباسی نیز عامل تهدیدکننده دیگری برای او به شمار می آمدند؛ زیرا عباسیان و خاندان هاشمی اختلاف دیرینه ای با مأمون داشتند. کشتن امین بر خشم آنها افزوده و مأمون در مقابل پایگاه آنها در بغداد، مرو را انتخاب کرده بود و همچنین رضایتی به حضور در بغداد نداشت . [35]در چنین شرایطی که مأمون هم از سوی علویان و هم از طرف عباسیان تحت فشار بود، با نزدیکی به امام رضا (ع) رقبای عباسی را از این انتخاب خشمگین ساخت [36]و نیز با اقدام خود مدعیان علوی را خلع سلاح می نمود.
مأمون در مقابله با علویان و برتری دادن به پیشوای بزرگ آنان شیعیان را شادمان کرده، آنان را از مخفی گاهها بیرون کشیده، تمام حرکتهایشان را زیر نظر می گرفت. از سوی دیگر، مأمون می خواست این مسئله آشکار شود که زهد و پارسایی علویان یک اصل مسلّم در این خاندان به شمار نمی رود، بلکه آنها نیز به دنبال ظاهر دنیا هستند و بدین ترتیب ارج و منزلت آنان نزد مردم از بین می رفت و کار مأمون و مسئله خلافت و اداره امور توسط مأمون با توجّه به اختلاف با برادرش به حال اول خود باز می گشت و خلافت در خانواده بنی عباس بر همان روال سابق برقرار می شد. [37] وی در تلاش بود تا علاوه بر برقراری امنیت و آرامش در خلافت اسلامی مسئله حقانیت خلافت خویش را از طریقی معتبرتر چون علویان تأیید نماید. به همین علت بود که تصمیم به اعلام ولیعهدی امام رضا (ع) گرفت. این اقدام مأمون هرچند به ظاهر غیر منتظره و شگفت انگیز بود و از سوی بعضی از گروهها واکنشهایی را به دنبال داشت، ولی به نظر او اساسی ترین و استوارترین طرح و نقشه ای بوده است که به وسیله آن می توانست حکومت خود را از خطر سقوط حفظ کند و منافعش را تأمین و آینده اش را تضمین نماید. [38] جریان وقایع نشان داد که مأمون به حل بحران و مشکل خود از طریق علویان بیشتر می اندیشید و به عواقب مخالفت با عباسیان کمتر توجّه داشت. در راستای همین سیاست گمان می رود او برای حل بحران و مشکلات خود مدتهای طولانی اندیشیده بود، چنان که از همان ابتدای ورود به خراسان به علت قرار گرفتن در شرایط دشوار سیاسی و جنگ و منازعه با برادرش و بنابر توصیه های فضل بن سهل در مواردی با مردم خراسان گام برداشت. [39]او از همان روزهای نخست علی (ع) را بر تمامی مردم برتر شمرد. و بر اولادش تقرب جسته و ابراز دوستی و هواخواهی نسبت به آنان کرده بود. [40] مأمون دریافته بود که برای از بین بردن مشکلات و رسیدن به اهدافش نه می تواند از عباسیان به خاطر قتل برادرش و نه از اعراب به سبب انتقال مرکز حکومت به مرو که از او سلب اعتماد کرده بودند کمک بگیرد، پس به سراغ هسته اصلی مشکلات، علویان رفت و سعی کرد به وسیله آنان مشکلات را حل کند و آن هم بیعت برای ولیعهدی امام رضا (ع) بود. بدین وسیله او را امیر همه بنی هاشم، چه عباسیان و چه طالبیان، قرار داد و خود نیز لباس سبز پوشید. [41]
نقش و سیاست فضل بن سهل در پیشنهاد ولایتعهدی
فضل بن سهل وزیر مأمون عباسی نقش مهمی در به خلافت رسیدن و قدرت یابی مأمون داشت. فضل خود به دست مأمون در سال 190 ق مسلمان شد[42] و سپس به عنوان منشی و مشاور وی به خدمت او درآمد. با عزیمت مأمون به خراسان، فضل بن سهل نقش فعال خویش را در راهنمایی و موفقیت مأمون به کار بست. او که در بلاغت و حسن تدبیر اشتهار داشت، [43] می کوشید تا مأمون را نسبت به حوادث آینده امیدوار سازد[44] و امور خلافت او را سامان می داد. فضل بن سهل برادر خویش حسن بن سهل را حاکم بغداد و نواحی غرب خلافت اسلامی کرده بود. بدین شکل تمامی خلافت اسلامی و امور حکومت مأمون توسط این دو برادر اداره می شد. اهمیت فضل بن سهل نزد مأمون بدان حد بود که مأمون اظهار داشته بود: «تو با همکاری خود با من بر اطاعت خدا افزودی و سلطنت مرا استوار نمودی. از این پس، تو را به مقام کسی برگزیدم که هرچه بگوید اطاعت شود... ». [45]
با توجّه به چنین وضعیتی و نقش فضل بن سهل در خلافت مأمون این گمان قوت می گیرد که مسئله ولایتعهدی امام رضا (ع) به پیشنهاد وی صورت گرفته است. فضل از مشکلات خلافت مأمون و اوضاع عراق که در پی مخالفتهای عمومی آشفته شده بود اطلاع کاملی داشت و نباید فراموش کرد که وی فردی هوشمند و در امور مملکتی بسیار کاردان بود. [46]
برخی از مورخان جریان ولیعهدی را سیاست فضل می دانند که قصد داشت خلافت را به علویان منتقل سازد و امام رضا (ع) را که در خراسان مریدان بسیار داشت نامزد ولایتعهدی کند. وی مأمون را به این اقدام تشویق نمود. [47]جهشیاری می نویسد: ولایتعهدی حضرت رضا (ع) از افکار فضل بن سهل بود تا دولت مأمون از شر نهضت علویان مصون بماند. [48]
پیشنهاد ولایتعهدی از سوی فضل بن سهل به مأمون تحمیل شد و از آن پس، مردم با علی بن موسی بن رضا (ع) به عنوان ولیعهد مأمون بیعت کردند و از آن پس، رضای آل محمد (ص) نامیده شد. [49]شیخ صدوق نیز در روایتی از عبید اللّه بن عبد اللّه بن طاهر این امر را نقشه فضل بن سهل می داند. [50]شاید این فکر از آن جهت از سوی فضل اجرا شده که چون وی ایرانی بود و نسبت به اعراب به دلایل گذشته حس انتقام داشت، این فکر را گرفته تقویت نمود و در اجرای آن از هیچ کوششی دریغ نکرد. [51] در برخی از منابع این روایت از قول فضل بن سهل آمده که وی مدعی شد من همانند ابو مسلم خلافت را از قبیله ای به قبیله دیگری می برم و اشاره بر ولیعهدی امام رضا (ع) داشته است. [52] بسیاری از منابع در دوراندیشی و بصیرت سیاسی فضل در پیشنهاد ولایتعهدی امام رضا (ع) به مأمون اذعان داشته اند. [53] فضل بن سهل از مأمون خواسته بود تا با خوبی کردن به علویان به خداوند و رسولش تقرب جوید و ولایتعدی را به نام علی بن موسی الرضا (ع) نماید. [54] با توجّه به وجود چنین قدرتی در فضل بن سهل و سیاست وی در اداره خلافت اسلامی شاید یکی از دلائل تلاش فضل در تثبیت ولایتعهدی امام (ع)، باقی ماندن مرکز خلافت در خراسان بود. اهل بغداد راضی به بیعت با یکی از علویان نبودند و خراسان نیز که زمینه های این پذیرش را بیشتر داشت، می توانست به اقامت طولانی تر مأمون کمک کند و فضل در نتیجه آن به نفوذ قدرت خود هم چنان ادامه می داد؛ امّا سیاستهای وی برای مردم بغداد و بزرگان عباسی قابل پذیرش نبود. آنها این اقدامات را دسیسه فضل بن سهل می دانستند. [55]گسترش آشفتگی در غرب خلافت، حضور مأمون در بغداد را بیشتر می طلبید و فضل که برای دور کردن مأمون از بغداد می بایست همه عوامل قدرت را در مرو تمرکز بخشد، با وجود امام رضا (ع) در خراسان می توانست به اهداف سیاسی خود در اجرای این نقشه برای ماندگاری بیشتر مأمون در خراسان موفق گردد.
در مجموع با توجّه به دلایل سیاسی حضور امام رضا (ع) در خراسان می بایست اذعان داشت که تدبیر ولیعهدی به قدری پیچیده و عمیق است که یقینا هیچ کس بجز مأمون نمی توانست آن را به خوبی هدایت کند. به همین دلیل برخی از منابع از تصمیم خود مأمون برای انتخاب امام رضا (ع) به ولیعهدی و تلاش وی برای دعوت از امام سخن گفته اند. [56] در برخی از روایتها نقش فضل بن سهل در دعوت از امام رضا (ع) کم رنگ معرفی شده است. [57] با توجّه به آنکه مأمون خود از بزرگ ترین خلفای عصر اول عباسی [58]و به لحاظ چاره اندیشی، اراده، علم و تدبیر و زیرکی از همه برتر بود، [59] بعید به نظر می رسد که تمام شرایط دعوت را به فضل سپرده باشد، بلکه طرح ولایتعهدی از ابتکارهای خود او در راستای سیاست و مصلحت اندیشی او بود. [60]
در مجموع، اجرای این نقشه چه توسط مأمون و چه از سوی فضل بن سهل صورت گرفته باشد، از ضرورت سیاسی حضور امام برای حفظ خلافت اسلامی در خراسان حکایت دارد. نقش و سیاست مأمون در دعوت از امام رضا (ع) در جریان شهادت امام کاملا نمایان است. همان عواملی که مأمون را برای تثبیت موقعیت خویش و برقراری آرامش وادار به دعوت از امام رضا نمود، سرانجام سبب شد تا مأمون به دنبال شورش عباسیان در بغداد و انتخاب ابراهیم بن مهدی به خلافت راهی بغداد شود و توطئه شهادت امام رضا (ع) را پی ریزی نماید. سیاست مأمون در راستای آشتی خاندان بنی عباس با علویان کارآمد نبود. انتخاب امام به ولیعهدی نتوانست اهداف سیاسی مأمون را تأمین نماید. شورش خاندان عباسی در بغداد مأمون را متقاعد کرد که یا باید در مرو بماند و نسبت به نقاط غربی خلافت خویش بی تفاوت باشد و یا مرو را به خاطر حفظ وحدت امپراتوری ترک کند. از سوی دیگر او می دانست که مردم بغداد و خاندان بنی عباس وی را با وجود فضل بهم سهل و امام رضا نخواهند پذیرفت. بنابراین او برای حل مشکلات و موانع آشتی خود با بغدادیان تلاش بسیار کرد و چاره ای جز حذف این دو شخصیت نداشت. وی در مسیر بازگشت به بغداد در سرخس فضل بن سهل را با توطئه ای به قتل رساند و برای برخورد با امام چاره ای جز توسل به همان شیوه نیاکان خود در توطئه شهادت پنهانی امام نداشت. به هر حال نقشه شهادت امام رضا (ع) زمانی به مرحله اجرا گذاشته شد که انقلاب های علویان در گوشه و کنار سرزمین اسلام سرکوب شده و یا فروکش کرده بود و فلسفه دعوت امام به خراسان نیز پایان یافته بود و بالعکس بنیان های انقلاب عباسیان در بغداد آشکار شده بود و مأمون برای جلب خشنودی پسر عموهایش مجبور به بازگشت به بغداد بود. [61]بدین ترتیب امام بعد از دو سال اقامت در مرو، هفت ماه در سرخس و نیز چند ماه اقامت در سناباد توس در روز 28 صفر در 54 سالگی به وسیله مأمون به شهادت رسیدند. [62] شهادت امام سبب شد تا مأمون برای حسن بن سهل و اهل بغداد و شیعیان آل عباسی نامه ای بفرستد و اعلام کند که آشوب و مخالفت شما با من به سبب ولیعهدی و وجود علی بن موسی بوده و اکنون که او وفات کرده، دیگر دلیلی بر مخالفت شما نیست. [63] این نامه روشنگر سیاست نهایی مأمون در شهادت امام بوده است. همان عوامل و ضرورت های سیاسی که مأمون را به حضور امام در خراسان واداشت، سرانجام وی را متقاعد ساخت که برای حفظ خلافت خویش چاره ای جز شهادت امام (ع) ندارد.
پی نوشت
[1] علی موحدی،بحثی جالب پیرامون ولایتعهدی امام رضا علیه السّلام،قم،1375،ص 25.
[2] باقر شریف الفرشی،پژوهشی دقیق در زندگی امام رضـا عـلیه السّلام،ترجمه محمّد صالحی،تهران،دار الکتب اسلامیه،1382،ص 352.
[3] علی غفوری،سرگذشت و شهادت هشتمین امام شیعیان، تهران،دفتر نشر فرهنگ اسلامی،بیتا،ص 6.
[4] عبد الرزاق مقرم،نگاهی گذرا بر زندگانی امام رضا عـلیه السـّلام،تـرجمه مرتضی دهستان،میقات،1370، ص 56.
[5] ابـن واضـح یعقوبی،تاریخ یعقوبی،ترجمه ابراهیم آیتی،تهران،علمی و فرهنگی،1371،ج 2،ص 412؛محمّد بن جریر طبری،تـاریخ طـبری،ترجمه ابو القاسم پاینده،تهران،بنیاد فرهنگ ایران،1352، ج 12،ص 5278.
[6] ابن خلدون،تاریخ خـلدون،تـرجمه عـبد الحمید آیتی،تهران،مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1364،ج 2،ص 473؛ضحاک بن محمود گردیزی، تاریخ گردیزی،تصحیح عـبد الحـی حـبیبی،تهران، دنیای کتاب،1363،ص 357.
[7] تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 422؛علی بن حسین مسعودی،مروج الذهب،تـرجمه ابـو القاسم پاینده، تهران،علمی و فرهنگی،1370،ج 2،ص 357.
[8] هندوشاه نخجوانی،تجارب السلف،تصحیح عباس اقبال،تهران،طهوری،1357،ص 153؛تاریخ گـردیزی،س 164.
[9] احـمد بن داود دینوری،اخبار الطوال،ترجمه مهدوی دامغانی،تهران،نشر نی،1370،ص 430.
[10] هارون پیشتر به زبیده مادر امـین گـفته بـود:«من بیم دارم پسر تو به مـأمون بـدی کـند»بـنگرید بـه:مـروج الذهب،ص 357.
[11] مأمون به توصیه فضل همراه پدرش وارد خراسان شد.تاریخ طبری،ج 12،ص 5361؛ابن اثیر، تاریخ کامل،ترجمه عباس خلیلی،تهران،علمی و فرهنگی،1352،ج 01،ص 146.
[12] حملات مداوم حمزه خارجی از سال 185 ق به شـهرهای خراسان علاوه بر ایجاد ناامنی سبب بی اعتباری هارون نیز گشته بود؛چرا که حمزه هارون را غاصبی معرفی کرده بود به حکم شرع مکلف به جنگیدن با اوست:بنگرید بـه:گـمنام،تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعراء بهار،تهران،کلاله خاور، 6631،ص 168.
[13] قیام رافع از سال 190 تا سال 194 ق در ماوراء النهر ادامه یافت و از جمله دلایل اصلی عزیمت هارون به خراسان بود.بنگرید به:ابـن العـبری،تاریخ مختصر الدول،ترجمه عبد المجید آیتی،تهران،علمی و فرهنگی،1377،ص 179؛محمّد بن عبدوس جهشیاری،کتاب الوزراء و الکتّاب،با تحقیقات مصطفی السقا،ترجمه ابو الفضل طـباطبایی،تـهران، بی نا،1347،ص 349.
[14] تاریخ گردیزی،ص 165؛تاریخ کامل،ج 10،ص 371.
[15] تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 450؛تاریخ طبری،ص 5412.
[16] مروج الذهب،ج 2،ص 39؛تاریخ یعقوبی،ص 450.
[17] محمّد سـهیل طـقوش،دولت عباسیان،ترجمه جودکی،تهران،پژوهشکده حوزه و دانشگاه،1380.
[18] ابو منصور ثعالبی،لطائف المعارف،ترجمه علی اکبر شهابی،مشهد،آستان قدس،1378،ص 27.Encyclopedia of Islam,vol VI,p 334. P.M.Holt, "Al Mamun", The
[19] ابو الفرج اصفهانی،مقاتل الطالبیین،ترجمه رسولی محلاتی،بـا مـقدمه علی اکبر غفاری،تهران،نشر صدوق،1349،ص 483.
[20] مطهر بن طاهر مقدسی،آفرینش و تاریخ،تـرجمه شـفیعی کـدکنی،تهران،آگه بیتا،ج 2،ص 57؛تاریخ گردیزی،ص 172.
[21] محمّد جواد فضل اللّه،تحلیلی از زندگانی امام رضا علیه السّلام،تـرجمه سـید صادق عارف،مشهد،بنیاد پژوهشهای اسلامی،1381،ص 178.
[22] پژوهشی دقیق در زندگانی امام علی بـن مـوسی الرضـا، ج 2،ص 550.
[23] ابن بابویه قمی،عیون اخبار الرضا،ترجمه محمّد تقی اصفهانی،تهران،السلامیه،بی تا،ج 1،ص 480.
[24] شهاب الدین احمد نویری،نهایة الارب فی الفنون الادب،ترجمه مـهدوی دامغانی،تهران،امیر کبیر، 1367،ج 7،ص 196.
[25] ابن اثیر،تاریخ کامل،ترجمه حمید رضا آژیر،تهران، اساطیر،1381،ج 9،ص 384.
[26] ابن طقطقی،تاریخ فخری،ترجمه وحید گلپایگانی، تهران،علمی و فرهنگی،1367،ص 305.
[27] مقاتل الطالبیین،ص 457-520.
[28] P.M.Holt,"Al Mamun",p 334.
[29] مقاتل الطالبیین،ص 523؛شیخ مفید،الارشاد،ترجمه هاشم رسولی محلاتی،تهران،الاسلامیه،1364،ج 2، ص 250.
[30] عیون اخبار الرضا،ج 2،ص 163 و 164.
[31] عـیون اخبار الرضا،ج 2،ص 167.
[32] تاریخ یعقوب،ج 2،ص 261؛تاریخ کامل،ج 9،ص 244؛مروج الذهب،ج 2،ص 439.
[33] تاریخ یعقوبی،ج 2؛ص 461 و 462؛تاریخ فخری، ص 403.
[34] میرخواند،روضة الصف،تصحیح جمشید کیانفر، تهران،اساطیر،1380،ج 3،ص 485؛حـافظ ابـرو، جـغرافیای تاریخی خراسان،تصحیح غلامرضا ورهرام، تهران،اطلاعات،1370،ص 62.
[35] سدید بن محمّد عوفی،جوامع الحکایات و لوامع الروایـات،باب پنجم از قسم اول.تصحیح جعفر شعار،تهران،مرکز نشر دانشگاهی،1366،ص 134.
[36] تاریخ مختصر الدول،ص 197.
[37] عـبد الرزاق مقرم،نگاهی گذرا بـر زنـدگی امام جواد علیه السّلام،ترجمه پرویز لولاور،مشهد،بنیاد پژوهشهای اسلامی،1370،ص 121.
[38] زندگانی امام رضا عـلیه السـّلام،ص 137 و 138
[39] ذبـیح اللّه صفا،تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، تهران،دانشگاه تهران،1371،ج 1،ص 129.
[40] جلال الدین سـیوطی،تـاریخ الخـلفاء،تحقیق محمّد محی الدین عبد الحمید،مصر،مطبعة السعادة، 371 ق،ص 308
[41] زندگی سیاسی هشتمین امام عـلیه السـّلام،ص 128.
[42] تـاریخ طبری،ج 12،ص 5340؛عیون اخبار الرضا، ص 377.
[43] روضة الصف،ص 247.
[44] تاریخ طبری،ص 5417؛تاریخ کامل،ص 168؛تـاریخ فـخری،ص 293.
[45] کتاب الوزاراء و الکتّاب،ص 385.
[46] تاریخ فخری،ص 217.
[47] جرجی زیـدان،تـاریخ تمدن اسـلام،تـرجمه عـلی جواهر کلام،تهران،امـیر کبیر،1373،ص 798.
[48] کتاب الوزراء و الکتّاب،ص 387.
[49] تاریخ فخری،ص 301.
[50] عیون اخبار الرضا،ص 330.
[51] زندگانی حضرت امام علی بـن مـوسی الرضا،544.
[52] عـیون اخبار الرضا،ج 2،ص 378.
[53] همان،ص 377؛تاریخ فخری،ص 301؛طبری نیز مینویسد:مردم بغداد اعتقاد داشتند این نیرنگ فضل بن سـهل است.بنگرید به:تاریخ طبری،ج 14، ص 5660.
[54] در نسائم الاسحار علت قتل فضل بـن سـهل تـوسط مأمون به خاطر محبت وی به اهل بیت نقل شده است.بنگرید به:ناصر الدین منشی کرمانی،نـسائم الاسـحار من لطائم الاخبار،تصحیح جلال الدین حسینی،تهران،اطلاعات،1364،ص 18.
[55] تاریخ طبری،ص 560
[56] مروج الذهب،ج 2،ص 441؛تـجارب السـلف، ص 158؛مـقاتل الطالبیین،ص 253؛بناکتی،تاریخ بناکتی،به کوشش جعفر شعار،تهران،انـجمن آثار ملی،1348،ص 156.
[57] سید علی خامنهای،مجموعه مقالات کنگره جهانی امام رضا علیه السّلام،مشهد،آستان قدس،1366،ص 38.
[58] دولت عباسیان،ص 138.
[59] تـاریخ الخـلفا،ص 306.
[60] مـحمّد حسن فتال نیشابوری،روضة الواعظین و بصرة المتعلمین،ترجمه مهدوی دامغانی،تـهران،نـشر نی، 1366،ص 370.
[61] محمّد تقی مدرّسی،زندگی و سیمای امام رضا علیه السّلام، بـیجا،مـؤسسه فرهنگی انصار الحسین،1372، ص 74.
[62] محمّد باقر مجلسی،بـحار الأنـوار،تـرجمه موسی خسروی،تهران،السلامیه،1356،ج 12،ص 276.
[63] تاریخ گردیزی،ص 462