0

مناظره امام حسن (ع) با عمرو عاص، مروان و ابن زیاد

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

مناظره امام حسن (ع) با عمرو عاص، مروان و ابن زیاد
جمعه 25 مهر 1399  6:52 PM

مناظره امام حسن (ع) با عمرو عاص، مروان و ابن زیاد

مناظره امام حسن (ع) با عمرو عاص، مروان و ابن زیاد
روایت شده: روزی معاویه همراه با اطرافیان رازدارش نشسته بود، و به یکدیگر فخر می فروختند، معاویه خواست آنان را بخنداند، از این رو گفت: بسیار فخر فروختید، اگر حسن بن علی (ع) و عبدالله بن عباس در اینجا بودند از این بالندگی ها کمتر می نمودید، معاویه نزد امام فرستاد - آنگاه گفتار آنان را ذکر می کند - سپس امام در جواب ایشان فرمود: [پاسخ امام حسن (ع) به عمرو عاص] [پاسخ امام حسن (ع) به مروان] تو را چه می شود که از قریش زیاده گفته و به آن افتخار کنی؟ تو رها شده ای و پدرت طرد شدۀ پیامبر است  و تو هر روز از پستی به بدی می گرایی و در این دو، گرفتار شده ای. [پاسخ امام حسن (ع) به ابن زیاد]

چکیده ماشینی

 
منبع : پایگاه جامع عاشورا ,

[پاسخ امام حسن (ع) به گستاخی های یاران معاویه]

روایت شده: روزی معاویه همراه با اطرافیان رازدارش نشسته بود، و به یکدیگر فخر می فروختند، معاویه خواست آنان را بخنداند، از این رو گفت: بسیار فخر فروختید، اگر حسن بن علی (ع) و عبدالله بن عباس در اینجا بودند از این بالندگی ها کمتر می نمودید، معاویه نزد امام فرستاد - آنگاه گفتار آنان را ذکر می کند - سپس امام در جواب ایشان فرمود:

اگر کسی در مباحثه خاموش ماند، این امر دلیل بر ناتوانی او نمی باشد، بلکه کسی که به دروغ سخن گوید و بخواهد باطل را به صورت حق جلوه دهد خیانتکار است.[1]

[پاسخ امام حسن (ع) به عمرو عاص]

ای عمرو! به دروغ افتخار ورزیده ای و در خیانت گستاخی می کنی، من از تبهکاریت همیشه آگاه بوده و برخی از آنها را بر شمرده و از برخی دیگر چشم می پوشیده ام، زیرا در گمراهی فرو رفته ای، درباره ما که چراغهای روشن در تاریکی، و پرچمهای هدایت و راهنمایی، و سواران، دلاور و حمله ور به دشمنان، و پرورده شده در دامان جنگ می باشیم، برای دوستان همچون نو بهاران خرم هستیم، ما جایگاه نبوت و محل فرو آمدن علم هستیم.

و گمان می کنید که نژادتان از ما نیرومندتر است، ولی در نبرد بدر نیرومندی ما آشکار گردید، در روزی که دلاوران بر زمین خوردند  و هماوردان به سختی افتادند  و شیر مردان از پای درآمدند  و مرگ معرکه دار میدان شد  و بر پاشنه آن چرخید و دندان نشان داد  و آتش جنگ زبانه کشید، در چنان هنگامه ای بود که مردان شما را کشتیم و پیامبر بر فرزندانتان منت گذارد  و به جان خودم سوگند در آن روز شما هرگز از بنی عبدالمطلب برتر و قوی تر نبودید.[2]

[پاسخ امام حسن (ع) به مروان]

و اما تو ای مروان! تو را چه می شود که از قریش زیاده گفته و به آن افتخار کنی؟ تو رها شده ای و پدرت طرد شدۀ پیامبر است  و تو هر روز از پستی به بدی می گرایی و در این دو، گرفتار شده ای. آیا فراموش کردی آن روز که دست بسته ترا به حضور امیرالمومنین (ع) آوردند و با چشم خود شیری را دیدی که از چنگالش خون می چکید  و دندانهایش را به هم می فشرد  و مفهوم این شعر را می نگریستی:

(شیری که چون شیران فریادش را بشنوند     سراسیمه فرار کنند و سرگین اندازند.)

ولی امیرالمومنین (ع) تو را بخشید و از خفقان مرگ رها شدی  و نفَس تنگت که نمی گذاشت آب دهانت را فرو بری، باز شد و به حال آمدی. اما به جای آنکه سپاس ما را بگزاری، به بدگویی ما پرداختی و جسارت ورزیدی  در صورتی که می دانی ما هرگز ننگی بر دامانمان ننشسته و خوار و خسران به سراغمان نیامده است.[3]

[پاسخ امام حسن (ع) به ابن زیاد]

و اما تو ای زیاد! به قریش چه کار داری؟ کسی برای تو نسب درست و شاخه برومند  و پیشینه استوار  و جایگاه رشد ارزشمندی نمی شناسد؛ مادرت زنی زناکار بود که مردهای قریش و بدکاران عرب با او رابطه داشتند  و وقتی که به دنیا آمدی، پدرت معلوم نبود تا اینکه این مرد - و به معاویه اشاره کرد - پس از مرگ پدرش تو را برادر خود خواند. در این صورت به چه چیزی افتخار می کنی؟ تو را همان رسوایی مادرت بس است، و در افتخار ما همین کافی است که جد ما رسول خداست و پدرم علی بن ابیطالب (ع) پیشوای مسلمانان است، که هرگز به جاهلیت بازنگشت  و عموهایم یکی حمزه سیدالشهداء و دیگری جعفر طیار است  و من و برادرم هر دو پیشوای جوانان اهل بهشتیم.

آنگاه امام رو به به ابن عباس کرد و فرمود: پسر عمویم! اینان مرغان ناتوانی هستند که می توان با بحث پرهایشان را در هم شکست.[4]

پی نوشت

[1] مناظرته مع عمرو بن عاص و مروان بن حکم و ابن زیاد

روی انه اجتمع معاویة مع بطانته، فجعل بعضهم یفخر علی بعض، فاراد معاویة ان یضحک علی ذقونهم، فقال لهم: اکثرتم الفخر، فلو حضرکم الحسن بن علی علیهماالسلام، و عبدالله بن عباس لقصرا من اعنتکم ما طال، فبعث الی الامام (ع) - الی ان ذکر قولهم، ثم قال (ع):

لیس من العجز ان یصمت الرجل عند ایراد الحجة، ولکنم من الافک ان ینطق الرجل بالخنا، و یصور البالطل بصورة الحق.

[2] یا عمرو افتخار بالکذب و جرأة علی الافک، ما زلت اعرف مثالبک الخبیثة، ابدیها مرة و امسک عنها اخری، فتأبی الا انهماکا فی الضلالة، اتذکر مصابیح الدجی و اعلام الهدی و فرسان الطراد، و حتوف الاقران، و ابناء الطعان، و ربیع الضیفان، و معدن النبوة، و مهبط العلم.

و زعمتم انکم احمی لما وراء ظهورکم، و قد تبین ذلک یوم بدر، حین نکصت الابطال و تساورت الاقران و اقتحمت اللیوث، و اعترکت المنیة، و قامت رحاها علی قطبها، و افترت عن نابها، و طار شرار الحرب، فقتلنا رجالکم، و من النبی علی ذراریکم، فکنتم لعمری، فی ذلک الیوم غیر مانعین لما وراء ظهورکم من بنی عبدالمطلب.

[3] و اما انت یا مروان فما انت و الاکثار فی قریش، و انت طلیق و ابوک طرید، یتقلب من خزیة الی سواءة، و لقد جیء بک الی امیرالمؤمنین، فلما رأیت الضرغام قد دمیت براثنه، و اشتکبت انیابه، کنت کما قال القائل:

لیث اذا سمع اللویث زئیره

بصبصن ثم قذفن بالابعار

فلما من علیک بالعفو و ارخی خناقک بعد ما ضاق علیک، و غصصت بریقک، لم تقعد معنا مقعد اهل الشکر، و لکن کیف تساوینا و تجارینا، و نحن مما لا یدرکنا عار و لا تلحقنا خزیة.

[4] و اما انت یا زیاد و قریشا، لا اعرف لک فیها ادیما صحیحا، و لا فرعا نابتا، و لا قدیما ثابتا، و لا منبتا کریما، بل کانت امک بغیا تداولها رجال من قریش و فجار العرب، فلما ولدت لم تعرف لک العرب والدا فادعاک هذا - و اشار الی معاویة - بعد ممات ابیه.

ما لک افتخار، تکفیک سمیة و یکفینا رسول الله صلی الله علیه و آله و ابی علی بن ابی طالب (ع) سید المؤمنین، الذی لم یرتد علی عقبیه، و عمی حمزة سیدالشهداء، و جعفر الطیار، و انا و اخی سید اشباب اهل الجنة.

ثم التفت الی ابن عباس فقال: یا ابن العم انما هی بغاث الطیر انقض علیها اجدل.

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها