مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی(ره) برای هر کدام از ائمه(ع) درود و صلوات ویژه ای نقل کرده است که بـه «صلوات چهارده معصوم» معروف شده است. ایشان الفاظ این صلوات را خیلی دقیق و ظـریف انتخاب کرده است؛ وقـتی بـه امام حسن مجتبی(ع) می رسد، می نویسد: «اللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بَارِک عَلَی السَّیدِ الْمُجْتَبَی وَ الْإِمَامِ الْمُرْتَجَی سِبْطِ الْمُصْطَفَی وَ ابْنِ الْمُرْتَضَی عَلَمِ الْهُدَی الْعَالِمِ الرَّفِیعِ ذِی الْحَسَبِ الْمَنِیعِ وَ الْفَضْلِ الْجَمِیعِ وَ الشَّرَفِ الرَّفِیعِ الشَّفِیعِ ابْنِ الشـَّفِیعِ الْمَقْتُولِ بِالسَّمِّ النَّقِیعِ الْمَدْفُونِ بِأَرْضِ الْبَقِیعِ الْعَالِمِ بِالْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ صَاحِبِ الْجُودِ وَ الْمِنَنِ.»[1]
در این فراز، اوصاف و ویژگیهایی برای امام مجتبی(ع) ذکر شده است کـه حـکایت از بلندی مرتبه و علو درجۀ آن حضرت دارد؛ در اینجا به برخی از ویژگیها و خصایص آن حضرت اشاره می کنیم:
1- فرزند پیامبر(ص)
روزی که امام حسن(ع) به دنیا آمد، پیامبر(ص) به اسماء که امام مجتبی(ع) را میان قـنداقه پیـچیده بود، فرمود: «یَا أَسْمَاءُ هَاتِی اِبْنِی؛[2] ای اسماء پسرم را بده!»
آن حضرت نفرمود «پسر علی(ع)» یا «پسر فاطمه(ع)»، بلکه فرمود «پسرم» را بـدهید؛ ایـن نـخستین جملۀ پیامبر(ص) در مورد امام حسن(ع)، بعدها منشأ جـریاناتی در تـاریخ شد؛ چراکه آن حضرت از به کار بردن این جمله هدف داشت و بارها امام(ع) به این جمله اشاره و استناد می فرمود.
«انس بـن مـالک» مـی گوید:
روزی پیغمبر(ص) در مسجد برای اقامه نماز ایستاد و امام حسن(ع) را در مقابل خـود گذاشت؛ هنگامی که به سجده رفت، سجدۀ خود را طولانی کرد؛ هنگامی که نماز او به اتمام رسید، مردم از او عـلت طـولانی شـدن سجده را جویا شدند و گفتند گمان کردیم در حال سجده وحی بر تـو نـازل شده است! آن حضرت در پاسخ فرمود: «لَمْ یوحَ إِلَی وَ لَکنَّ ابْنِی کانَ عَلَی کتِفِی فَکرِهْتُ أَنْ أُعَجِّلَهُ حـَتَّی نـَزَلَ؛[3] بر من وحی نـشد، بـلکه فـرزندم [امام حسن(ع)] بر کتف من نشسته بود؛ دوست نداشتم وی را به تعجیل پائین بیاورم، تا اینـکه خـودش فـرود آمد.»
در این روایت، به «فرزند پیامبر» بودن امام مجتبی(ع) تصریح شده است.
آیة مـباهله[4] نیز امامان حسن و حـسین(ع) را بـه عنوان پسران پیامبر(ص) معرفی می کند (ابناءنا)!
پیامبر گرامی اسلام در مواقع متعددی امام حـسن و امـام حـسین (ع) را فرزندان خود معرفی می نمود و می فرمود: «هُمَا اِبنَای؛[5] ایـن دو پسران من هستند.»
شاید این فرمایشات و تأکیدات نبیّ گرامی اسلام(ص) به ایـن خـاطر بـود که جلوگیری کند از آنچه بنی امیه و بنی عباس در صدد آن بودند؛ چرا که آنان قصد داشتند تعبیر «ابـن رسـول الله» را از اهـل بیت (ع) بگیرند؛ چنانکه امروزه در نوشته های بعضی از مغرضین نیز این را می بینیم.
حکایت ذکوان؛ غـلام مـعاویه
روزی معاویه به ذکوان گفت: هر کس حسن و حسین را پسرهای رسول خدا معرفی کند، باید با او بـرخورد شـود. باید بگویند: پسر علی بن ابی طالب، نه پسر رسول خدا![6]
این سخن امثال معاویه به این دلیل است که اگر امام حـسن و امـام حسین(ع) را به امام علی(ع) نـسبت مـی دادند، مـی توانستند به خاطر نـزاع بـا امیرالمؤمنین (ع) با آنها نـیز بـرخورد کنند؛ اما اگر به پیامبر(ص) نسبت می دادند و «یابن رسول الله» می گفتند، دیگر نمی توانستند به آنـها تـوهین کنند. نمی توانستند کربلا را عَلم کنند.
نـکتۀ جـالب این اسـت کـه ائمـه(ع) نیز بر این مـسئله عنایت داشتند؛ امام حسن(ع) صبح شهادت پدرش روی منبر فرمود: «أَیهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مـَنْ لَمْ یعْرِفْنِی فَسَأُبَینُ لَهُ نَفْسِی بَلَدِی مـَکةُ وَ مـِنًی وَ أَنـَا ابـْنُ الْمـَرْوَةِ وَ الصَّفَا وَ أَنَا ابـْنُ النـَّبِی الْمُصْطَفَی[7]؛ ای مردم هر کس مرا می شناسد، که می شناسد و هر کس مرا نـمی شناسد، خـویش را بـرایش معرفی می کنم؛ شهر من مکه و منا مـی باشد، مـن پسـر مـروه و صـفا مـی باشم، من پسر محمّد مصطفی هستم.»
امام سجاد(ع) نیز در شهر شام فرمود: «أَنَا ابْنُ الْمَرْوَةِ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی[8]؛ من فرزند مروه و صفا هستم و من فرزند محمد مصطفی(ص) هستم.»
استدلال یحیی بن یعمر
«یحیی بن یعمر» از علمای خراسان و اهل بلخ و مروّج آثار اهل بیت(ع) بود. روزی او را با غل و زنجیر نـزد حـجاج بن یوسف ملعون آوردند. حجاج گفت: شنیده ام در جلساتت حسن و حسین(ع) را فرزندان پیامبر(ص) می خوانی؟ این به چه دلیل است؟
گفت: به دلیل آیۀ قرآن.
حجاج گفت: کدام آیه؟
یحیی گفت: آیۀ شریفۀ (وَ نـُوحاً هـَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ)[9] «و نوح را از پیش راه نمودیم، و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را [هدایت کردیم].»
سپس گـفت: جـناب حجاج! عیسی که از پدر به نـوح نـمی رسد؛ چون عیسی پدر نداشت؛ اما خدا در قرآن می گوید: عیسی ذریة نوح است!
حجاج گفت: بند و زنجیرها را از او باز کنید.[10]
هارون الرشید و پاسخ امـام کـاظم(ع)
در زمان امام کاظم (ع) و بـنی عباس، روزی هـارون الرشید مقابل حرم پیامبر(ص) ایستاد و در حالی که بر دیگران فخر می فروخت، گفت: «السَّلَامُ عَلَیک یا رَسُولَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیک یا ابْنَ عَمِّ؛ سلام بر تو ای پیامبر خدا! سلام بر تو ای پسـر عـمو!»
امام کاظم(ع) از پشت سر او آمد و در حضور جمعیت صدا زد: «السَّلَامُ عَلَیک یا رَسُولَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیک یا أَبَهْ؛ سلام بر تو ای پیامبر! سلام بر تو ای پدر جان!» (در مقابل ابن عمّ، پدر نزدیک تر است)
هارون گـفت: بـه چه دلیـل می گویی «پدر»؟
حضرت فرمود: به دلیل آیة مباهله و آیاتی دیگر از قرآن کریم (که امام) به آنها استناد فـرمود.[11]
2- وصیّ پیامبر (ص)
پیـامبر گـرامی اسـلام(ص) مکرر و در مواقع مختلفی، به ذکر نام اوصیاء بعد از خود می پرداخت و به همگان آنان را معرفی می نمود؛ در برخی از روایـات بـه نام آنان تصریح می کند و در برخی دیگر وصایت را به خاندان خود اختصاص می دهد.
پیـامبر گـرامی اسـلام(ص) بارها و بارها به امامت اهل بیت(ع) اشاره کرده و فرمود:
«الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ»[12]
«الْخـُلَفَاءُ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ کعِدَّةِ نُقَبَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ.»[13]
«أَنَّ أَوْصِیائِی بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ.»
بنابراین باید گفت احـترام فرزندان پیامبر، احترام به پیامبر(ص) است؛ و به همین دلیل است که آیة تطهیر[14] را تنها به پنج تن اختصاص نمی دهیم، گرچه دربارة آنـها و در جـریان کساء نازل شده است؛ اما بر اساس روایات متعددی که از خود اهل بیت(ع) رسیده است، تا امام زمان(عج) سریان و جریان دارد.
ابن عربی مالکی در شرح کتاب «الجامع الکبری» (سنن ترمذی)، ذیل حـدیث «دوازده خلیفه » می گوید:
خلفای بعد از رسول خدا را تا روزی که خلافت منقرض شد، شمردم، دیدم چهل خلیفه می شود. پس دوازده خلیفه را چگونه حساب کنم؟ اگر از اول بخواهم بشمارم، یزید که نمی تواند با آن جنایتها خلیفة پیـامبر(ص) بـاشد. خوبان را هم جدا کردم؛ چهار خلیفة اول، بعد امام حسن، بعد عمر بن عبدالعزیز و... باز هم دوازده نفر درست نمی شود! به همین جهت این حدیث معنا و مفهوم مشخصی ندارد.»[15]
ابـوحاتم ابن حبّان (محدث و فقیه شافعی) می گوید: «منظور پیامبر(ص) دوازدة خلیفة اول است: خلفای چهارگانه، معاویه، یزید بن معاویه، معاویه صغیر، مروان بن حـکم، عـبدالملک بـن مروان، ولید بن عبدالمک، سلمان بن عبدالملک و عـمر بـن عبدالعزیز است.»[16]
در مقابل «سیوطی» می گوید:
از گناهان عبدالملک همین بـس کـه حـجّاج را متولی بر مسلمانان و صحابه نمود. کسی که آنان را خوار و ذلیـل گردانید؛ عده ای را حبس و شکنجه کرد و گروهی دیگر را به قتل رسانید؛ عدۀ بی شماری از صحابه و تابعین را به قتل رسانید کـه بـه شـمارش در نمی آیند تا چه رسد به کسان دیگر! خدا از او نگذرد.»[17]
از مطالب ذکر شده بدست می آید که ائمه هدی(ع) علاوه بـر آنـکه از فـرزندان پیامبر گرامی(ص) هستند، وصایا و خلفای بعد از آن حضرت نیز هستند و این بر درجـه و مـقام ایـشان می افزاید؛ هرچند برخی از علمای اهل سنّت به دلایل واهی نخواسته اند این مطلب (وصایت ائمه(ع) را بـپذیرند؛ هـمانند «ابـن اثیر» از علمای بزرگ اهل سنت، که می گوید: مسلماً منظور از دوازده در این حدیث، دوازده امام شیعه نـیست؛ چـون همة آنها به خلافت نرسیدند، در حالی که خلافت؛ یعنی جانشینی.
در مقابل اینگونه افـراد، دیـگر عـلمای اهل سنّت همچون «محمود ابو ریه» در کتاب «اضواء علی السنة» قائلند: حرفهای ابن اثیر صـحیح نـیست. البته با صراحت نگفته است که منظور حدیث، ائمة شیعیان است؛ اما در پاورقـی مـی گوید: خـدمت علمای شیعه رفتم و برایم توضیح دادند، دیدم آنچه می گویند، درست است.[18]
3- عالِم امت پیامبر(ص)
ائمه(ع) به مـسئلۀ «تـعلیم و تـربیت» بسیار توجه و عنایت داشتند؛ علم آموزی و ترویج آموزه های دینی یکی از دغدغه های اساسی آنان بود و همواره در مـسیر تـعلیم و جـهل زدایی جامعه تلاش می کردند.
امام حسن مجتبی(ع) نیز از این قاعده استثناء نبود و در هـر زمـان و مکانی به تعلیم و تربیت جامعۀ اسلامی اهتمام می ورزید؛ در اینجا به چند نمونه از علم آموزی آن حضرت اشاره مـی شود:
1) شـخصی می گوید: وارد مسجد پیامبر(ص) شدم، دیدم فردی از قول رسول خدا(ص) حدیث می خواند [و حـلقۀ درسـی دارد]؛ از او پرسیدم: مراد از «شاهد» و «مشهود» در آیۀ شریفۀ (وَ شـاهِدٍ وَ مـَشْهُودٍ)[19] چیست؟
او گفت: شاهد، روز جمعه و مشهود روز عرفه است.
از فـرد دیـگری که در طرف دیگر مسجد روایت می خواند، همین سؤال را پرسیدم، او گفت:
شاهد روز جمعه اسـت و مـشهود روز عید قربان.
به ناگاه دیـدم جـوانی با سـیمایی زیـبا گـوشة مسجد نشسته است! پرسیدم: این آقـا کیست؟ گـفتند: حسن بن علی(ع) است.
از ایشان سؤالم را پرسیدم، آن حضرت فرمود: شاهد «رسول الله(ص)» اسـت و مـشهود «روز قیامت»؛ آیا نشنیده ای قول خدای عـزّوجلّ را که فرمود: (یا أَیـُّهَا اَلنـَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نـَذِیراً)[20]؛ «ای پیامبر(ص) ما تو را فرستادیم تا گواه، بشارت دهنده و انذارکننده باشی.»
و همچنین فرمود: (ذلِک یوْمٌ مـَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِک یوْمٌ مَشْهُودٌ[21]؛ «آن [روز] روزی اسـت که مـردم را بـرای آن گرد می آورند، و آن [روز] روزی اسـت که [جـملگی در آن ] حاضر می شوند.»[22].
ایـن روایـت نشانی اسـت از نـقش تـعلیم و آموزش در زندگی امام حـسنمجتبی(ع).
2) شخصی امام حسن(ع) را دید که سوار بر اسب، در هیبت و بزرگواری، با لباسهای خوب اسـت. گـفت: «إِنَّ فِیک کبْراً؛ در شما تکبر مـی بینم.» (بـرخی گـمان مـی کنند اگـر در کسی عظمت و ابـهت بـاشد، این همان تکبّر است) حضرت فرمود: «کلَّا الْکبْرُ لِلَّهِ وَحْدَهُ وَ لَکنْ فِی عِزَّةٌ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جـَلَّ وَ لِلَّهِ الْعـِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ؛[23] هـرگز (در مـن تـکبّر وجود ندارد) بلکه تکبّر و بزرگی از آن خداوند است؛ ولکن در من عزّت وجود دارد! مگر نشنیدی که خداوند عزّ و جلّ فرمود: عزّت برای خدا و رسول خدا و مؤمنین است.»
آن حضرت بـا این تذکّر فرد مقابل را متوجه اشتباه خویش نمود و علاوه بر آن تفاوت بین دو واژۀ «تکبّر» و «عزّت» را بیان فرمود. در اینجا حضرت امام مجتبی(ع) در صدد برآمد تا فردی را در مسیر «تعلیم و تربیت» قرار دهد.
از ایـنگونه مـوارد در زندگی امام مجتبی(ع) زیاد بوده است؛ امیرالمؤمنین علی(ع) در موارد متعددی، سؤالاتی را که از ایشان پرسیده می شد، به امام حسن(ع) ارجاع می داد و می فرمود: از نور دیده ام سؤال کنید.
پرسش و پاسخ امیرالمؤمنین و امـام مـجتبی(ع)
روزی امیرالمؤمنین علی(ع) چند سؤال از امام حسن مجتبی(ع) پرسید و آن حضرت پاسخ داد؛
امیرالمؤمنین(ع): «ای فرزندم! سداد چیست؟»
امام حسن(ع): «یا أَبَتِی السَّدَادُ دَفْعُ الْمُنْکرِ بِالْمَعْرُوفِ؛ پدرم! سداد [و محکمی] ایـن اسـت که منکر را با معروف دفـع کـنی.»
امیرالمؤمنین(ع): «شرف چیست؟»
امام حسن(ع): «اصْطِنَاعُ الْعَشِیرَةِ وَ حَمْلُ الْجَرِیرَةِ؛ نیکی کردن با عشریه و خویشاوندان و جرم عشریه را به عهده گرفتن).»
امیرالمؤمنین(ع): «مروّت چیست؟»
امام حسن(ع): «الْعَفَافُ وَ إِصـْلَاحُ الْمـَالِ؛ عفاف و اصلاح مال.»
امـیرالمؤمنین(ع): «رقـت چیست؟»
امام حسن(ع): «النَّظَرُ فِی الْیسِیرِ وَ مَنْعُ الْحَقِیرِ؛ نظر در یسیر و منع حقیر.»
امیرالمؤمنین(ع): «دنائت چیست؟»
امام حسن(ع): «إِحْرَازُ الْمَرْءِ نَفْسَهُ وَ بَذْلُهُ عِرْسَهُ؛ خود را استوار داشتن و همسر خود را رها کردن.»
امیرالمؤمنین(ع): «جود و سـماحت چیست؟»
امـام حسن(ع): «الْبَذْلُ فِی الْعُسْرِ وَ الْیسْرِ؛ بخشش در دشواری و آسانی.»
امیرالمؤمنین(ع): «بخل چیست؟»
امام حسن(ع): «أَنْ تَرَی مَا فِی یدَیک شَرَفاً وَ مَا أَنْفَقْتَهُ تَلَفاً؛ آنچه در دست تست آن را شرف بینی و آنچه انفاق کنی، آن را تلف دانـی.»
امـیرالمؤمنین(ع): «برادری چیست؟»
امـام حسن(ع): «الْمُوَاسَاةُ فِی الشِّدَّةِ؛ یاریگری با مال در هنگام سختی [و شدت]. »
امیرالمؤمنین(ع): «جبن [و ترس] چیست؟»
امام حسن(ع): «الْجُرْأَةُ عـَلَی الصَّدِیقِ وَ النُّکولُ عَنِ الْعَدُوِّ؛ جرأت آوردن بر دوست و ترسیدن از دشمن.»
امیرالمؤمنین(ع): «غـنیمت چیست؟»
امـام حـسن (ع): «الرَّغْبَةُ فِی التَّقْوَی وَ الزَّهَادَةُ فِی الدُّنْیا هِی الْغَنِیمَةُ الْبَارِدَةُ؛ رغبت در تقوی و عدم دلبستگی به دنیا که آن غنیمت بـارده (غـنیمت به دست آمده بدون جنگ و خون ریزی) است.»
امیرالمؤمنین(ع): «حلم چیست؟»
امام حسن(ع): «کظْمُ الْغَیظِ وَ مـِلْک النـَّفْسِ؛ خـشم فرو خوردن و عنان نفس بدست گرفتن.»[24]
در ادامۀ این روایت امیرالمؤمنین علی(ع) از موارد دیگری همچون «فقر»، «منعت»، «ذلّت»، «درماندگی»، «جرأت»، «مـجد و بزرگی»، «سفاهت»، «غفلت» و «حـرمان» نـیز سؤال کرد و امام مجتبی(ع) پاسخهای عالمانه و متقنی برای این سؤالات ارائه نمود.
این سؤالات و پاسخهای آن نشان از بُعد بلند و والای علمی و آموزشی زندگی حضرت امام مجتبی(ع) دارد.
سخن پایانی
زندگی هر کـدام از ائمۀ هدی(ع) از ابعاد گوناگونی قابل بررسی است و هر گوشه از زندگی فردی و اجتماعی آنان برای پیروان و جویندگان حقیقت، سرشار از درس آموزی است؛ پرداختن به همۀ این ابعاد از وسع یک سخنرانی خارج است و بـه هـمین دلیل تنها به گوشه ای از زندگی امام مجتبی(ع) اشاره گردید.
پی نوشت ها
[1] زاد المعاد، محمدباقر مجلسی، مؤسسه أعلمی للمطبوعات، بیروت، چاپ اول، 1423ق، ص400.
[2] صحیفة الرضا(ع)، علی بن موسی الرضا(ع)، کنگره جهانی امام رضا(ع)، مشهد، چاپ اول، 1406ق، ص124.این حدیث ارزشمند را صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ترمذی و سنن ابـیداود نـیز نقل کردهاند! یکی از نویسندگان شارح صحیح بخاری مینویسد: «هذا حدیث حَسَنٌ صحیحٌ؛ سند این حدیث قطعی و صحیح است.» اصلیترین جایگاه این حدیث در صحیح بخاری است که اهلسنّت تقریباً از هـیچ یـک از احـادیث صحیح بخاری نمیگذرند، حتی اگـر حـدیث مـخالفی در کتاب بخاری باشد، سعی میکنند توجیهاش کنند.
[3] بـحار الانوار، محمدباقر مجلسی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق، ج43، ص294.
[4] فـَمَنْ حَاجَّک فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبـْناءَکمْ وَ نـِساءَنا وَ نـِساءَکمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ( آل عمران/61)
[5] أمالی، شیخ صدوق، نشر کتابچی، تهران، چاپ شـشم، 1376 ش، ص217.
[6] در ادامه ایـن حـکایت چنین آمده است: ذکوان گوید که چـون چـند روز بـر این مطلب گذشت، معاویه به من گفت اسـامی اولاد او را بـنویسم؛ من پسران و پسرزادهای او را نوشتم، پسران دخترانش را ننوشتم و نوشته را پیش وی بردم. چون نظر کرد گـفت؛ وای بر تو! چرا غافل شـدی از بـزرگ ترین فرزندان من؟ گـفتم: کدام را می گوئی؟ گـفت: فـرزندان دختری ام را. گفتم: آیا پسران دختر تو پسـران تـو باشند و پسران فاطمه زهرا پسران رسول الله نباشند؟ گفت: چه گفتی که خدای تـو را بـکشد؛ مبادا این سخن را کسی از تو بشنود. (کـشف الغمه، علی بن عـیسی اربـلی، ترجمه زواره ای، انتشارات اسلامیه، تـهران، چـاپ سوم، 1382ش، ج2، ص123).
[7] بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، ج43، ص356.
[8] مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب مازندرانی، نشر علامه، قـم، چاپ اول، 1379ش، ج4، ص168.
[9] انعام/ 84.
[10] أمالی، شیخ صدوق، ص631.
[11] الارشاد، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول، 1413ق، ج2، ص234
[12] عیون اخـبار الرضا(ع)، شیخ صدوق، نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378ق، ج1، ص59 و الامامۀ و التبصرۀ، شیخ صدوق، مدرسه امـام مهدی(عج)، قم، چـاپ اول، 1404ق، ص1
[13] کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، انتشارات اسلامیه، تهران، چاپ دوم، 1359ش، ج1، ص272 و عیون اخبار الرضا(ع)، ج1، ص50
[14] (إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْت( احزاب/33)
[15] شرح سـنن تـرمذی، ابـن عربی مالکی، دارالکتاب العربی، بـیروت، بـی تا، ج9، ص69.
[16] عون المعبود فی شرح سنن ابی داود، محمد شمس الحق، دارالحدیث، قاهره، 2001 م، ج11، ص361.
[17] تاریخ الخـلفاء، جـلال الدین سیوطی، مکتبۀ نزار، مکه مکرمه، 1421 ق، ص230.
[18] ر.ک: اضواء علی السنّۀ المـحمدیه، مـحمود ابو ریه، مؤسسه اعلمی، بیروت، بی تا.
[19] بـروج/ 3.
[20] احـزاب/ 45.
[21] هود/ 103
[22] تـفسیر صـافی، ملامحسن فیض کاشانی، مکتبۀ الصدر، تهران، چاپ دوم، 1415ق و البرهان فی تفسیر القرآن، سید هاشم بـحرانی، مـؤسسه بعثت، قم، چاپ اول، 1374ش، مقدمه ج 1، ص29
[23] البرهان فی تفسیر القرآن، سـید هـاشم بـحرانی، ج5، ص389
[24] کشف الغمه فی معرفۀ الائمۀ، علی بن عیسی اربـلی، ج1، ص569.