روایتهایی از کودکی تا جوانی حضرت قمر بنی هاشم
یک شنبه 20 مهر 1399 8:32 AM
حضرت قمربنی هاشم(س) چهره ای چند بعدی در تاریخ اسلام دارد. مودب ترین مرد خانه و خانواده است. متین ترین جوان جامعه است. قوی ترین رزمنده میدان های جنگ است و شریف ترین چهره همراه سه امام شیعه در میدان های سیاسی است...
خبرآنلاین در گزارش های پیشین تلاش کرده است به ابعاد مختلفی از شخصیت این ابرمرد تاریخ انسانیت بپردازد. در گزارشی به «معانی هشت لقب مشهور حضرت ابوالفضل (ع) از قمر بنی هاشم تا باب الحوایج» پرداخته شد. در گزارشی به «ویژگی های جسمی و روحی حضرت عباس(س)» پرداخته شد. اما در ترسیم سیمای او، تنها نباید به اندام قوی و قامت رشید و ابروان کشیده و صورت همچون ماهش بسنده کرد؛ فضیلتهای او نیز، که درخشان بود، جزیی از سیمای اباالفضل را تشکیل میداد. در یادداشتی به موضوع «عباس(س)؛ فقیهی فاضل و عارفی عاقل» پرداختیم.
آنچه در این گزارش می خوانید شش تصویر از کودکی تا میانسالی عباس(س)؛ این ابَرمرد تاریخ انسانیت پیش از عاشورست.
تصویر اول: روزی که متولد شد
علی (ع) او را «عباس» نامید. نامش به خوبی بیانگر خلق و خوی حیدری او بود. علی (ع) طبق سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشک حلقه چشمانش را فرا گرفت. امالبنین از این حرکت شگفتزده شد و پنداشت که عیبی در بازوان نوزادش است. دلیل را پرسید و نگارینهای دیگر بر کتاب شجاعت و شهامت عباس (ع) افزوده شد. امیرالمومنین (ع) حاضران را از حقیقتی دردناک اما افتخارآمیز، که در سرنوشت نوزاد میدید، آگاه نمود که چگونه این بازوان، در راه مددرسانی به امام حسین (ع) از بدن جدا میگردد و افزود: «ای امالبنین! نور دیدهات نزد خداوند منزلتی سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دستهای بریده، دو بال به او ارزانی میدارد که با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛ آن سان که پیشتر این لطف به جعفربنابیطالب شده است.»
تصویر دوم: دوران کودکی و نوجوانی اش چگونه گذشت؟
تاریخ گویای آن است که امیرالمؤمنین (ع) همت فراوانی بر تربیت فرزندان خود مبذول میداشتند و عباس (ع) را علاوه بر جنبههای روحی اخلاقی، از نظر جسمانی نیز پرورش دادند تا جایی که از تناسب اندام و ورزیدگی اعضای او، به خوبی توانایی و آمادگی بالای جسمانی او فهمیده میشد. علاوه بر ویژگیهای وراثتی که عباس (ع) از پدرش به ارث برده بود، فعالیتهای روزانه، اعم از کمک به پدر در آبیاری نخلستانها و جاری ساختن نهرها و حفر چاهها و نیز بازیهای نوجوانانه بر تقویت قوای جسمانی او میافزود.
از جمله بازیهایی که در دوران کودکی و نوجوانی عباس (ع) بین کودکان و نوجوانان رایج بود، بازیای به نام «مداحی» بود که تا اندازهای شبیه به ورزش گلف است و در ایران زمین به «چوگان» شهرت داشته است. در این بازی که به دو گونه سواره یا پیاده امکانپذیر بود، افراد با چوبی که در دست داشتند، سعی میکردند تا گوی را از دست حریف بیرون آورده، به چالهای بیندازند که متعلق به طرف مقابل است. این گونه سرگرمیها نقش مهمی در چالاکی و ورزیدگی کودکان داشت. افزون بر آن نگاشتهاند که امیرالمؤمنین (ع) به توصیههای پیامبر (ص) مبنی بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سوارکاری، تیراندازی، کشتی و شنا جامه عمل میپوشانید و خود شخصا، فنون نظامی را به عباس (ع) میآموخت که این موضوع نیز گام مؤثر و سازندهای در پرورشهای جسمانی عباس (ع) به شمار میرفت.
تصویر سوم: پرورش شجاعت در دوران جوانی
امیرالمؤمنین (ع) بیشترین سهم را در این بروز و اتصاف این ویژگی برجسته و کارآمد روحی در عباس (ع) بر عهده داشت و تیزبینی امیرالمؤمنین (ع) در پرورش عباس (ع)، از او چنان قهرمان نامآوری در جنگهای مختلف ساخته بود که شجاعت و شهامت او، نام علی (ع) را در کربلا زنده کرد. روایت شده است که امیرالمؤمنین (ع) روزی در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتوگو بود.
در این لحظه، مرد عربی در آستانه در مسجد ایستاد، از مرکب خود پیاده شد و صندوقی را که همراه آورده بود از روی اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی (ع) را بوسید و گفت: مولای من! برای شما هدیهای آوردهام و صندوقچه را پیش روی امام نهاد. امام در صندوقچه را باز کرد، شمشیری آبدیده در آن بود.
درهمین لحظه، عباس (ع) که نوجوانی نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشهای ایستاد و به شمشیری که در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین (ع) متوجه شگفتی و دقت او گردید و فرمود: فرزندم! آیا دوست داری این شمشیر را به تو بدهم؟ عباس (ع) گفت: آری! امیرالمؤمنین (ع) فرمود: جلوتر بیا! عباس (ع) پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! برای چه میگریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا میبینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله میکند تا اینکه دو دستش قطع گردد....
و اینگونه نخستین بارقههای شجاعت و جنگاوری در عباس (ع) به بار نشست.
تصویر چهارم: مهمترین تجربه حضور عباس در صحنه سیاسی
مهمترین تجربه حضور عباس در صحنه سیاسی، شرکت او در جنگ صفین بوده است. حضور پر رنگ او در جنگ صفین، برگ زرینی بر کتاب نامآوری او افزوده است. پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفری معاویه به صفین، وی به منظور شکست دادن امیرالمؤمنین (ع) عده زیادی را مامور نگهبانی از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمی» را به این کار گمارد. هنگامی که سپاهیان امام خسته و تشنه به صفین رسیدند، امیرالمؤمنین (ع) عده ای را به فرماندهی «صعصعهبنصوحان» و «شبثبنربعی» برای آوردن آب اعزام نمودند. آنان به همراه تعدادی از سپاهیان، به فرات حمله کردند و آب آوردند.در این یورش امام حسین (ع) و اباالفضل العباس (ع) نیز شرکت داشتند و مالک اشتر این گروه را هدایت مینمود.
به نوشته برخی تاریخنویسان معاصر، هنگامی که امام حسین (ع) در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس (ع) برای نبرد امتناع میورزد، او برای تحریص امام حسین (ع) خطاب به امام عرض میکند: « آیا به یاد میآوری آنگاه که در صفین آب را به روی ما بسته بودند، به همراه تو برای آزاد کردن آب تلاش کردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالی که گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود، نزد پدر بازگشتم...
در صفحات دیگری از تاریخ این جنگ طولانی و بزرگ که منشا پیدایش بسیاری از جریانهای فکری و عقیدتی در پایگاههای اعتقادی مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفتانگیز دیگری از درخشش حضرت عباس (ع) برمیخوریم. این گونه نگاشتهاند که در گرماگرم نبرد صفین، جوانی از صفوف سپاه اسلام جدا شد که نقابی بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره برداشت، هنوز چندان مو بر چهرهاش نروییده بود، اما صلابت از سیمای تابناکش خوانده میشد. سنش را حدود هفده سال تخمین زدهاند. مقابل لشکر معاویه آمد و با نهیبی آتشین مبارز خواست. معاویه به «ابوشعثاء» که جنگجویی قوی در لشکرش بود، رو کرد و به او دستور داد تا با وی مبارزه کند.
ابوشعثاء با تندی به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر میدانند، اما تو میخواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟ آنگاه به یکی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس (ع) او را در خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ که فرونشست، ابوشعثاء با نهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون میغلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییری ننمود تا جایی که همگی فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او میفرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاکت میرساند. در پایان ابوشعثاء که آبروی خود و پیشینه جنگاوری خانوادهاش را بر باد رفته میدید، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نیز به هلاکت رساند، به گونهای که دیگر کسی جرات بر مبارزه با او به خود نمیداد و تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤمنین (ع) نیز برانگیخته شده بود. هنگامی که به لشگرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین (ع) نقاب از چهره فرزند رشیدش برداشت و غبار از چهره او سترد....
تصویر پنجم: دوشادوش امام حسن (ع)
عباس (ع) در جریان توطئه صلحی که از سوی معاویه به امام مجتبی (ع) تحمیل شد، همواره موضعی موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خویش اتخاذ نمود، تا آنجا که حتی برخی از دوستان نیز از اطراف امام متواری شدند و نوشته اند «سلیمانبنصرد خزاعی» که پس از قیام امام حسین (ع) قیام توابین را سازماندهی کرد و از یاران و دوستان امام علی (ع) به شمار میرفت، پس از انعقاد صلح، روزی امام مجتبی (ع) را «مذلالمؤمنین» خطاب نمود؛ اما با وجود این شرایط نابسامان، حضرت عباس (ع) دست از پیمان خود با برادران و میثاقی که با پدرش، علی (ع) در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پیشتر از آنان گام بر نداشت و اگر چه صلح هرگز با روحیه جنگاوری و رشادت او سازگار نبود، اما ترجیح میداد اصل پیروی بی چون و چرا از امام بر حق خود را به کار بندد و سکوت نماید.
در این اوضاع نابهنجار حتی یک مورد در تاریخ نمییابیم که او علیرغم عملکرد برخی دوستان، امام خود را از روی خیرخواهی و پنددهی مورد خطاب قرار دهد. اینگونه است که در آغاز زیارتنامه ایشان که از امام صادق (ع) وارد شده است، میخوانیم: «السلام علیک ایها العبد الصالح، المطیع لله و لرسوله و لامیرالمؤمنین و الحسن و الحسین صلی الله علیهم و سلم؛ درود خدا بر تو ای بنده نیکوکار و فرمانبردار خدا و پیامبر خدا و امیرمومنان و حسن و حسین که درود و سلام خدا بر آنها باد!»
البته اوضاع درونی و بیرونی جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظایف خود عمل می کرد. پس از بازگشت امام مجتبی (ع) به مدینه، عباس (ع) در کنار امام به دستگیری از نیازمندان پرداخت و هدایای کریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم میکرد. او در این دوران لقب «بابالحوائج» یافت و وسیله دستگیری و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش کوتاهی نکرد، تا آن زمان که دسیسه پسر ابوسفیان، امام را در جوار رحمت الهی سکنا داد. آری، به آن نیز بسنده نکردند و بدن مسموم او را آماج تیرهای کینهتوزی خود قرار دادند. آنجا بود که کاسه صبر عباس (ع) لبریز شد و غیرت حیدریاش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین (ع) نگذاشت که آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهی اشکآلود، برادر غیور خود را باز هم دعوت به صبر نمود.
تصویر ششم: همراه امام حسین (ع) پیش از عاشورا
معاویه در آخرین روزهای زندگی خود به پسرش یزید سفارش کرد: «من رنج بار بستن و کوچیدن را از تو برداشتم. کارها را برایت هموار کردم. دشمنان را برایت رام نمودم و بزرگان عرب را فرمانبردار تو ساختم. اهل شام را در نظر بگیر که اصل و ریشه تو هستند. هر کس از آنان نزد تو آمد، او را گرامی بدار و هر کس هم نیامد، احوالش را بپرس ... من نمیترسم که کسانی با تو در حکومت نزاع کنند، به جز چهار نفر: حسینبنعلی (ع)، عبداللهبنعمر، عبداللهبنزبیر، و عبدالرحمنبنابیبکر ... . حسینبنعلی (ع) سرانجام خروج میکند. اگر بر او پیروز شدی، از او در گذر که حق خویشی دارد و حقش بزرگ و از نزدیکان پیامبر است ...»
اما حکومت یزید با پدرش تفاوتهای بنیادین داشت. چهره پلید و عملکرد شوم او در حاکمیت جامعه اسلامی، اختیار سکوت را از امام سلب کرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حرکت اعتراضآمیز به صورت آشکار میدید. اگر چه معاویه تلاشهای فراوانی در راستای گرفتن بیعت برای یزید به کار بست، اما به خوبی میدانست که امام هرگز بیعت نخواهد کرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیشبینی نمود. امام با صراحت و شفافیت تمام در نامهای به معاویه فرمود: «اگر مردم را با زور و اکراه به بیعت با پسرت وادار کنی، با اینکه او جوانی خام، شرابخوار و سگباز است، بدان که به زیان خود عمل کرده و دین خودت را تباه ساختهای.» و در اعلام علنی مخالفت خود با حکومت یزید فرمود: «حال که فرمانروایی مسلمانان به دست فاسقی چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند و با آن خداحافظی کرد.»
در این میان حضرت عباس (ع) با دقت و تیزبینی فراوان، مسائل و مشکلات جامعه را دنبال میکرد و از پشتیبانی امام خود دست بر نمیداشت و حمایت بیدریغش را از امام اعلام میداشت. یزید پس از مرگ معاویه برای فرماندار وقت مدینه «ولیدبنعقبه» نوشت: «حسین (ع) را احضار کن و بیدرنگ از او بیعت بگیر و اگر سرباز زد گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست.» ولید با مروان مشورت نمود. مروان که از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت (ع) به شمار میرفت، در پاسخ ولید گفت: اگر من جای تو بودم گردن او را میزدم. او هرگز بیعت نخواهد کرد.
پس امام حسین (ع) را احضار کردند. حضرت عباس (ع) نیز به همراه سی تن از بنیهاشم امام را همراهی نمودند. امام داخل دارالاماره مدینه گردید و بنیهاشم بیرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید؛ اما امام سر باز زد و فرمود: «بیعت به گونهای پنهانی چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را برای بیعت حاضر میکنی، مرا نیز احضار کن تا بیعت نمایم. مروان گفت: امیر! عذر او را نپذیر! اگر بیعت نمیکند گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «وای بر تو ای پسر زن آبی چشم! تو دستور میدهی که گردن مرا بزنند! به خدا که دروغ گفتی و بزرگتر از دهانت سخن راندی.»
در این لحظه ، مروان شمشیر خود را کشید و به ولید گفت :« به جلادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اینکه بخواهد از اینجا خارج شود. من خون او را به گردن میگیرم.» امام همانگونه که به بنیهاشم گفته بود، آنان را مطلع کرد، و عباس (ع) به همراه افرادش با شمشیرهای آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوی حرم امن الهی نمود و عباس (ع) نیز همانند قبل بدون درنگ و تامل در نتیجه و یا تعلل در تصمیمگیری ، بار سفر بست و با امام همراه گردید و تا مقصد اصلی، سرزمین طف، از امام جدا نشد و میراث سالها پرورش در خاندان عصمت و طهارت (ع) را با سخنرانیها، جانفشانیها و حمایتهای بیدریغش از امام به منصه ظهور رساند