خطبه تاریخی حضرت سجّاد(ع) در مسجد شام

پس از گذشت مراسم غم باری که در «کاخ یزید» برگزار شد و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) با برخوردهای سنجیده و صحبت های قاطع و کوبنده خود، بخش زیادی از نقشه های دستگاه اموی و شخص یزید برای از بین بردن نام دین و جریان امامت حق را نقش بر آب نمودند، یزید تصمیم گرفت در روز جمعه که روز اجتماع گسترده مسلمانان در مسجد جامع شهر بود، به وسیله خطبه های نماز جمعه که توسط یکی از علمای سوء و خطیبان خود فروخته دستگاه اموی قرائت می شد، کار تبلیغی گسترده ای علیه خاندان وحی و نبوّت، به ویژه حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) انجام دهد

و این البتّه در تداوم حدود چهل سال کار تبلیغی مداوم علیه خاندان امامت و ولایت بود که در «شام» انجام می شد. از این رو، چون روز جمعه فرا رسید، یزید یکی از خطیبان برجسته خود را به منبر فرستاد و به او دستور داد تا هر آنچه می تواند در مذمّت

امام حسین(ع) و پدرش بیان کند و او چنین کرد و بعد در تعریف و تمجید از یزید و معاویه بسیار طولانی صحبت کرده و برای آنها از بیان هیچ خوبی و زیبایی فرو گذار نکرد.

این در حالی بود که یزید، حضرت علیّ بن الحسین(ع) را با خود به مسجد برده بود. حضرت که این سخنان را شنید، فریاد برآورد:

«وای به تو، ای سخنران! رضایت مخلوقی را به قیمت سخط و ناراحتی خالق خریداری نمودی [و برای خشنودی یک مخلوق، خدا را بر خود خشمناک ساختی] پس جایگاهت آتش دوزخ خواهد بود.»

سپس حضرت به یزید فرمود:

«ای یزید، به من اجازه بده تا بر این چوب ها بالا روم و چند کلمه سخن بگویم که موجب خشنودی خداوند باشد و این حضّاری که در مجلس نشسته اند [نیز از آن بهره مند شده]، به آنها اجر و ثواب نائل گردد.»

یزید از این کار به شدّت ابا داشت. مردم و اطرافیان او به او گفتند:

یا امیرالمؤمنین! بگذار تا بر منبر بالا رود، شاید چیزی از او بشنویم.

یزید که از صلاحیّت های علمی و مقام حضرت به خوبی آگاه بود، گفت:

اگر او بر منبر بالا رود، پایین نمی آید؛ مگر اینکه مرا و آل ابی سفیان را مفتضح نموده و رسوا سازد.

به او گفتند: این جوان بیمار و شکست خورده، چگونه چنین قدرتی خواهد داشت؟ یزید گفت: او از خانواده ای است که علم و دانش را به کام خود کشیده اند و از شیرخوارگی به مانند مرغی که به جوجه هایش دانه می دهد، به آنها علم و کمال تعلیم شده است.

ولی مردم دست از اصرار بر نمی داشتند و پیوسته از یزید می خواستند که موافقت کند و در بعضی روایات آمده که فرزند یزید نیز با اصرار از پدر می خواست که با این خواسته موافقت کند تا بالأخره او رضایت داد و حضرت بر منبر بالا رفتند و شروع به ایراد خطبه ای نمودند که نقش اوّل را در بقا و تداوم نهضت حسینی ایفا می کرد و اگر این خطبه نبود، چه بسا اهداف و ماهیّت این نهضت مخفی می ماند و ستمکارانی که دست به این جنایت بزرگ زده بودند، رسوا نمی گردیدند. حضرت بر بالای منبر، ابتدا حمد و ثنای الهی را به جای آورد و بعد خطبه ای خواند که همه مردم گریستند تا بی قرار شدند و به شدّت عواطف آنها تحت تأثیر قرار گرفت. او فرمود:

«ای مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگی بر دیگران فضیلت بخشیده است؛ خداوند علم و بردباری و فصاحت و شجاعت و محبّت در قلوب مؤمنان را به ما ارزانی داشت و ما را بر دیگران برتری داد به اینکه پیامبر برگزیده خدا، حضرت محمّد(ص) از ماست. صدّیق [حضرت امیرالمؤمنین، علیّ بن ابی طالب(ع)] از ماست، امام حسن و امام حسین همان دو سبط بزرگوار این امّت از ماست و مهتر این امّت [که دجّال را می کشد] از ماست. حال هر کس مرا شناخت که شناخت و برای آنان که مرا نمی شناسند، خاندان خود و حسب و نسبم را بیان خواهم کرد.

ای مردم، من فرزند مکّه و منایم.

من فرزند زمزم و صفایم.

من فرزند کسی هستم که «حجرالاسود» را با ردای خود حمل کرد و در جای خود نصب فرمود.

من فرزند بهترین کسانی هستم که لباس احرام پوشید، من پسر بهترین انسان ها هستم که کفش به پا کرد و برای طواف به دور خانه خدا پا برهنه شد.

من فرزند بهترین طواف کنندگان و سعی به جا آورندگانم.

من فرزند بهترین حج کنندگان و تکبیرگویان هستم. من پسر آن کسی هستم که بر «بُراق» سوار شده و در هوا حرکت نمود.

من فرزند کسی هستم که در یک شب از «مسجدالحرام» به «مسجد الاقصی» برده شد.

من پسر کسی هستم که جبرئیل او را به «سدر\ المنتهی» برد.

من فرزند کسی هستم که به مقام قرب ربوبی نائل آمد و آن قدر به خدا نزدیک و نزدیک تر شد تا آنکه فاصله او به اندازه دو کمان یا نزدیک تر بود.

من پسر آن کسی هستم که فرشتگان آسمان به او اقتدا کرده و نماز خواندند.

من پسر آن کسی هستم که خدای بزرگ به او [عطا] کرد، آنچه را که وحی کرد.

من پسر محمّد، برگزیده خدا هستم.

من فرزند علیّ مرتضی هستم.

من پسر کسی هستم که سران مشرکان را کوبید و دماغ آنها را به خاک مالید تا به وحدانیّت حضرت حق اقرار کردند و گفتند: «لا اله الّا الله».

من پسر آن کسی هستم که جلوی پیامبر، با دو شمشیر می جنگید و با دو نیزه مبارزه می کرد.

او دو بار هجرت کرد و دو بار بیعت نمود. او در جنگ بدر و حنین نبرد نمود و به اندازه یک چشم به هم زدن به خدا کفر نورزید. من فرزند من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبیا و از بین برنده مشرکان و امیر و پیشوای مسلمانان و فروغ چشم جهادگران و زینت عبادت کنندگان و افتخار گریه کنندگانم.

کسی که بردبارترین بردباران و افضل نمازگران از

آل یاسین و رسول ربّ العالمین است.

من پسر کسی هستم که جبرئیل او را تأیید و میکائیل او را یاری کرد.

من فرزند آنم که از حرم مسلمانان حمایت کرد و با مارقین و ناکثین و قاسطین جنگید و بر ضدّ دشمنان ناصب و عنود خود مجاهده نمود. او در بین قریش، انسانی با افتخار است که قدم به این زمین نهاد و اوّل شخصیّتی است در میان مؤمنان که دعوت ایمان را اجابت نموده و به دعوت خدا و پیامبرش لبّیک گفت.

آری، او اوّلین سبقت گیرندگان به همه خوبی ها و کوبنده متجاوزان و نابودکننده مشرکان و تیری از تیرهای الهی سر منافقان و زبان حکمت عبّاد الهی که پرستش خداوند می کنند و نصرت خداوند و ولیّ امر الهی و بوستان حکمت خداوند و حامل علم خدا و مخزن علم است.

اوست که جوانمرد است و بخشنده، زیبا و نیکو چهره و هوشمند و پاک، از سرزمین «حجاز» است و رضیّ خدا، پیشگام است و پیشوای بلند همّت، صابر و بسیار روزه گیرنده، مهذّب و بسیار عبادت کننده، قطع کننده پستی ها و نسل های مشرکان، پراکنده کننده حزب های کفر، از همگان پر جرئت تر و قوی تر و دارای اراده محکم و عزمی استوار و راسخ و از همه با صلاحیّت تر و خلل ناپذیرتر، اوست که شیر دلاور است؛ همان کسی که در جنگ ها به هنگام به هم خوردن نیزه ها و نزدیک شدن پیشتازان جنگ، کافران را بمانند خُرد کردن سنگ آسیاب، خُرد می کرد و می کوبید و مانند طوفان کوبنده که خار و خاشاک را در هم می ریزد، دشمنان را در هم می ریخت، شیر حجاز و یکّه سوار «عراق»، کسی که هم مکّی است، هم مدنی، هم خیفی2 است، هم عقبی، هم بدری است، هم احدی. اوست کسی که در بیعت شجره، یکّه تاز میدان بود و در هجرت هم، آقای عرب و شیر میدان نبرد، وارث دو مشعر (مشعر و عرفات) و پدر دو سبط رسول خدا(ص)، یعنی حسن و حسین. آری این است جدّ من، علیّ بن ابی طالب.»

حضرت بعد از این معرفی از امیرالمؤمنین، حضرت علی(ع)، در جایی که جز دشنام و نکوهش و لعن و یاوه نسبت به او چیزی گفته نشده بود، فرمود:

«من فرزند فاطمه زهرایم، من فرزند خدیجه کبرایم.

من فرزند کسی هستم که از روی ظلم کشته شد.

من پسر کسی هستم که سرش را از قفا بریدند.

من پسر تشنه کامی هستم که با لب تشنه به شهادت رسید.

من پسر کسی هستم که پیکرش در زمین کربلا افتاده است.

من پسر کسی هستم که عمّامه و عبایش ربوده شد.»

پس پیوسته می فرمود: «من من» و به این حدیثِ بلند افتخار و حماسه، ادامه می داد تا شیون مردم به گریه بلند شد. آری مردم زار زار گریستند و صدای گریه و ناله، همه مجلس را فرا گرفت. در این حال، یزید ترسید که مبادا فتنه و انقلاب و آشوبی ایجاد شود، به مؤذّن فرمان داد، اذان بگوید.

او گفت: «الله اکبر» امام سجّاد(ع) فرمود: «هیچ چیزی از خدا بزرگتر نیست.»

او گفت: «اشهد ان لا اله الّا الله». حضرت فرمود: «موی و پوست و گوشت و خونم به یکتایی خداوند شهادت می دهد.» و هنگامی که مؤذّن گفت: «اشهد انّ محمّداً رسول الله»، حضرت از بالای منبر به یزید رو کرد و فرمود:

«محمّد، همین که مؤذّن به رسالت او شهادت داد، آیا جدّ من است یا جدّ تو؟ اگر ادّعا کنی که جدّ توست، دروغ گفته ای و کافر شده ای و اگر جدّ من است، پس چرا خاندان او را کشتی و آنان را از دم تیغ گذراندی؟ اگر او جدّ من است، پس چرا پدرم را از روی ستم کشتی؟ و مال او را تاراج نمودی و اهل بیت او را به اسارت گرفتی؟»

او این جملات را گفت و دست برد و گریبان خود چاک کرد و گریست و فرمود:

«به خدا قسم! اگر در جهان کسی باشد که جدّش رسول خداست، آن منم. پس چرا این مرد، پدرم را کشت و ما را مانند رومیان به اسیری گرفت؟ »

آنگاه فرمود:

«ای یزید! این جنایت را مرتکب شدی و باز می گویی محمّد رسول خداست؟ و روی به قبله می ایستی؟ وای بر تو؟ در روز قیامت جدّ و پدر من، دشمن تو خواهند بود.»

پی نوشت ها:

  1. «نفس المهموم»، ص 450.
  2. منتسب به خیف که مسیری است در منا و عقبه.